🌹شهید محمدحسن حسنیان🌹
ما را هم
از رزق آسمانیات
نمکگیر کن که عاقبتمان
به خیر شود و "شهادت"
همان عاقبت بخیری است...
فرمانده گردان المهدی لشکر۱۰سیدالشهدا
درحال تقسیم تنقلات در بین نیروهایش؛
شهید حسنیان در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۶۵ در
۲۴سالگی در منطقه فکه به شهادت رسید.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
10M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ بیحجاب، بیدین نیست
♦️با بیاحترامی و دعوا و هتاکی، هیچ چیزی در جامعه اصلاح نمیشه!
واکسن فرهنگی باید تولید کرد!
#حجاب
#استادشجاعی
🎋〰☘
@Alachiigh
❌⭕️❌
🔴 به شما ربطی نداره ❗️❗️❗️
🔻ماشین خودمه، هر چقدر میخوام سرعت میرم. به شما ربطی نداره.
🔻بدن خودمه، هر چقدر میخوام تو مترو، اتوبوس، فروشگاه و ... سیگار می کشم. به شما ربطی نداره.
🔻آپارتمان خودمه، هر چقدر که بخوام توش سر و صدا می کنم. به شما ربطی نداره.
🔻آپارتمان خودمه می خوام توش یه گله گوسفند داشته باشم. به شما ربطی نداره.
👈 هر وقت این حرف های عجیب و غریب رو قبول کردید، ادعای اون بی حجاب و بدحجاب رو که میگه بدن خودمه به شما ربطی نداره رو هم قبول کنید.
⚠️ تو همه اینها #ضرر و #اضرار به مردم و جامعه وجود داره. وقتی پای ضرر زدن به مردم و حقوق می رسه، دیگه برای خودمه معنی نداره. هر چیزی که خدا بهت میده، در برابر اون مسئولیت هم برات میذاره.
#صـــراط
#جامعه
🎋〰☘
@Alachiigh
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤩💢 شاهکار اجرای تلویزیونی در بیان تمامیت ارضی ایران عزیز
😍✅درود به خانم صادق زاده مجری توانمند بوشهر
🧡 درود بر ایران از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب
✅بسیار زیبا در حد المپیک😉
🎋〰☘
@Alachiigh
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴❌اعتراف به وضعیت اسفناک ایرانیان در زمان پهلوی در شبکه سلطنتی: آقایان طوری از پیش از انقلاب دفاع میکنند گویا همه مردم که علیه شاه انقلاب کردند دیوانه بودند!
هوشنگ امیر احمدی: من در زمان شاه زندگی کردم ۸۰ درصد کشور آب و برق نداشت!
❌ما در زمان شاه ارتشی داشتیم که کامل در اختیار امریکا بود یک ژنرال آمریکایی به ما دستور میداد چه کنیم!
الان در جمهوری اسلامی ۱۶ میلیون فارغ التحصیل دانشگاهی داریم
#بیسیمچی
#پهلوی_بدون_روتوش
🎋〰☘
@Alachiigh
🔴❌ کارشناس وطن فروش
🔺 کارشناس وطن فروش میگوید: تاجگذاری انگلیس باعث شد جهان برگردد نگاهی بکند به تاریخ و فرهنگ و سنت های بریتانیا....
چه ماله ای میکشند وطن فروشهای مستقر در لندن، بر روی تفرعنِ کشوری که بیشترین ضربه را به وطنشان ایران زده است...
انگلیس در همین تاجگذاری از ترس برخی جواهرات سلطنتی را پنهان کرده است. چرا که قبلا ایران و هند و برخی کشورها اعتراض کرده اند که اینها دارایی مردم ماست و شما دزدیده اید. (جواهرات مربوط به آفریقا را البته پنهان نکرده و بدون ترس در مراسم آوردند ، چون آنجا را بی صاحب میپندارند و تصورشان این است که این یکی را زورشان میرسد که پزش را بدهند...)
این مراسم نماد دزدی از ملت هاست. وطن فروشها همین را هم بزک میکنند...
#گفتمان
#انگلیس
#ایران
#تاجگذاری
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا] ⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۱۴ والسابقون قرآن رو برداشتم ... این با
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۱۵
هادی های خدا
- خداوند می فرمایند داستان: بنده من ... تو یه قدم به سمت من بیا... من ده قدم به سمت تو میام ... اما طرف تا 2 تا کار خیر می کنه ... و 2 قدم حرکت می کنه ... میگه کو خدا؟ .. چرا من نمی بینمش؟ ...
فاصله تو تا خدا ... فاصله یه ذره کوچیک و ناچیز از اینجا تا آخر کهکشان راه شیریه ... پیامبر خدا ... که شب معراج ... اون همه بالا رفت ... تا جایی که جبرئیل هم دیگه نتونست بالا بیاد ... هم فقط تا حدود و جایی رفت ...
حالا بعضی ها تا 2 قدم میرن طلبکار هم میشن ... یکی نیست بگه ... برادر من ... خواهر من ... چند تا قدم مورچه ای برداشتی ... تازه اگر درست باشه و یه جاهایی نلرزیده باشی ... فکر کردی چقدر جلو رفتی که معرفتت به حدی برسه که ...
تازه چقدر به خاطر خدا زندگی کردی؟ ... چند لحظه و ثانیه زندگیت در روز به خاطر خدا بوده؟ ... از مالت گذشتی؟ ... از آبروت گذشتی؟ ... از جانت گذشتی؟ ...
آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه و فال به نام من دیوانه زدند ...
اما با همه اون اوصاف .. عشق ... این راه چند میلیون سال نوری رو ... یک شبه هم می تونه بره ... اما این عشق ... درد داره ... سوختن داره ... ماجرای شمع و پروانه است ...
لیلی و مجنونه ... اگر مرد راهی ... و به جایی رسیدی که جرات این وادی رو داری ... بایست بگو ... خدایا ... خودم و خودت ... و الا باید توی همین حرکت مورچه ای بری جلو ... این فرق آدم هاست که یکی یک شبه ... ره صد ساله رو میره ... یکی توی دایره محدود خودش ... دور خودش می چرخه ...
واکمن به دست ... محو صحبت های سخنران شده بودم ... و اونها رو ضبط می کردم ... نماز رو که خوندن ... تا فاصله بین دعای کمیل رو رفت بالای منبر ...
خیلی از خودم خجالت کشیدم ... هنوز هیچ کار نکرده ... از خدا چه طلبکار بودم ... سرم رو انداختم پایین ... و توی راه برگشت ... تمام مدت این حرف ها توی سرم تکرار می شد...
اون شب ... توی رختخواب ... داشتم به این حرف ها فکر می کردم که یهو ... چیزی درون من جرقه زد ... و مثل فنر از جا پریدم ...
- مهران ... حواست بود سخنرانی امشب ... ماجرای تو و خدا بود ... حواست بود برعکس بقیه پنجشنبه شب ها ... بابا گفت دیر میاد ... و مامان هم خیلی راحت اجازه داد تنها بری دعای کمیل ... همه چیز و همه اتفاقات ... درسته ... خدا تو رو برد تا جواب سوالات رو بده ...
و اونجا ... و اولین باری بود که با مفهوم هادی ها آشنا شدم ...
اسم شون رو گذاشتم هادی های خدا ... نزدیک ترین فردی... که در اون لحظه می تونه واسطه تو با خدا باشه ... واسطه فیض ... و من چقدر کور بودم ... اونقدر کور که هرگز متوجه نشده بودم ...
دوباره دراز کشیدم ... در حالی که اشک چشمم بند نمی اومد ... همیشه نگران بودم ... نگران غلط رفتن ... نگران خارج شدن از خط ... شاگرد بی استاد بودم ...
اما اون شب ... خدا دستم رو گرفت و برد ... و بهم نشون داد... خودش رو ... راهش رو ... طریقش رو ... و تشویق ... اینکه تا اینجا رو درست اومدی ...
اونقدر رفته بودم که هادی ها رو ببینم و درک کنم ... با اون قدم های مورچه ای ... تلاش بی وقفه 4 ساله من ...
دعوتنامه
اون شب ... بالشتم از اشک شوق خیس بود ... از شادی گریه می کردم ... تا اذان صبح خوابم نبرد ... همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می کردم...
اول ... جملاتی که کنار تصویر اون شهید بود ... هر کس که مرا طلب کند می یابد ...
من 4 سال ... با وجود بچگی ... توی بدترین شرایط ... خدا رو طلب کرده بودم ... و حالا ...
و حالا ... خدا خودش رو بهم نشون داد ... خودش و مسیرش... و از زبان اون شخص بهم گفت ... این مسیر، مسیر عشق و درده ... اگر مرد راهی ... قدم بردار ... و الا باید مورچه ای جلو بری ... تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی...
به ساعت نگاه کردم ... هنوز نیم ساعت تا اذان باقی مونده بود ... از جا بلند شدم و رفتم وضو گرفتم ...
جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم ... ساکت ... بی حرکت ... غرق در یک سکوت بی پایان ...
- خدایا ... من مرد راهم ... نه از درد می ترسم ... نه از هیچ چیز دیگه ای ... تا تو کنار منی ... تا شیرینی زیبای دیدنت ... پیدا کردنت ... و شیرینی امشب با منه ... من از سوختن نمی ترسم ... تنها ترس من ... از دست دادن توئه ... رهام کنی و از چشمت بیوفتم ... پس دستم رو بگیر ... و من رو تعلیم بده ... استادم باش برای عاشق شدن ... که من هیچ چیز از این راه نمی دونم ... می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم ... می خوام عاشقت باشم ... می خوام عاشقم بشی ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده:سيدطاها ايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
✳️ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻧﺨﻮﺍﺑﯿﺪ👇
🔸ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻓﻌﺎﻟﯿﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻀﻢ ﻏﺬﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯿﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﺮﻭﯾﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺯﺧﻢ ﻣﻌﺪﻩ ﻭ ﺗﻮرﻡ ﻣﻌﺪﻩ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺳﮑﺘﻪ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ.
#خواب
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید مهرداد عزیزاللهی🌹
👆🎥دیدن این چند ثانیه بر هر مسئول در جمهوری اسلامی واجبه
چقدر معصومیت و خلوص در یک فرد جمع شده... چیزی جز شهادت لیاقت این نوجوان عزیزکرده نبوده
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh