ولكن بعد از آنكه سواد نداشتي و چنين قرآني آوردي جاي شك براي احدي باقي نمانده است.» چنانچه در قبل گفته شد، اين خود يكي از بزرگترين معجزات براي پيامبر گرامي (ص) است. كسي كه همه مي دانستند درس نخوانده است و سواد الفبا ندارد، كتابي آورده كه داراي همة علوم انساني است، با وصفي كه اين كتاب خود را كتاب هدايت معرفي مي كند. هدايت به معني ارائه طريق و نشان دادن راه هدايت، به معني ايصال الي المطلوب، انسان را به مقصود و مطلب خود رساندن است. بدين جهت در بسياري از آيات، براهين فلسفي را بطور مختصر و رسا به كار برده است. چه بسيار از آياتي كه چندين برهان در آن مندرج است. قرآن كتاب فقه نيست، ولي قوانيني دربر دارد كه جامعة بشريت در مقابل آن سر فرود آورده است. آيا كسي مي تواند قوانيني چون قوانين قرآن: قوانين عبادي، اجتماعي، سياسي، معاملاتي، كيفري، جزايي بياورد؟ قل لئن اجتمعت الانس والجن علي ان ياتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعضٍ ظهيراً[6].
4 ـ از القاب آن بزرگوار، #كريم است. اين لقب از قرآن اخذ شده است: اِنَّهُ لَقَولُ رَسُولٍ كَرِيمٍ[7]. و كرامت آن بزرگوار زبانزد خاص و عام است.
آن حضرت در مكه چنان مورد اذيّت كفار بود كه او را سنگباران كردند. او به كوهها پناه مي برد، ولي چون حضرت خديجه و اميرالمؤمنين او را مي يافتند، مي شنيدند كه زمزمه مي كند:
اَللَّهُمَّ اَهْدِ قَوميِ فَاِنَّهُمْ لايَعْلَمُونَ. «اي خدا اينان را هدايت كن، كه مردمي نادانند.»
روزي هم كه با دوازده هزار لشگر مجهّز وارد مكه شد و شنيد كه يكي از يارانش مي گويد «اَلْيَومَ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ،» يعني: اين روز، روز جنگ است؛ اميرالمؤمنين را فرستاد كه او را گوشزد كندو در ميان مردم بگويد: اليوم يوم المرحمة، يعني اين روز، روز رحمت، روز كرامت و روز عفو است.
5 ـ از القاب آن بزرگوار، #رحمت است كه آن نيز از قرآن اخذ شده است. وما ارسلناك الا رحمة للعالمين[8]. رأفت و رحمت ختمي مرتبت به حدّي است كه قرآن شريف مي فرمايد:
فلعلَّك باخع نفسك علي آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفا[9].
«گويا تو خويش را از غصه مي خواهي بكشي از اين كه كفار ايمان نمي آورند دريغ!»
از حالات پيامبر گرامي مي توان درك كرد كه غصه ها داشت، راز و نيازها داشت، صبرها داشت و رنجها برد.
لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ماعنتم حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم[10].
«و رسولي از ميان شما براي شما آمده است. گران است براي او سركشي و لجاجت شما، مشتاق است بر شما كه شايد بتواند شما را هدايت كند. و او نسبت به مؤمنان مهربان است.»
6 ـ از القاب آن بزرگوار #متوكّل است به اين معني كه در امور به خدا اعتماد داشت نه به خود.
و از دعاهاي آن بزرگوار است: اللهم لاتكلني الي نفسي طرفة عين ابداً؛ يعني: «اي خدا مرا يك آن به خويش نسپار».
مي گويند دشمن در جنگي آن حضرت را تنها در خواب يافت. شمشير بركشيد و بالاي سر او آمد. صدا زد و گفت: يا محمد چه كسي مي تواند تو را از دست من نجات دهد؟ فرمود: خدا. اين جمله به قدري كوبنده بود كه آن كافر لرزيد و هنگام پايين آوردن شمشير، روي زمين افتاد. رسول گرامي برخاست و شمشير را برداشت و بالاي سر او رفت و فرمود: كي است كه تو را از دست من نجات دهد؟
گفت كرم و آقايي تو. رسول گرامي او را بخشيد. او اقدام به كارهاي مهّم كه موفقيت آن از نظر افكار عمومي كم بود مي كرد و جز به خدا به كسي اعتماد نداشت. آن حضرت متوكل بود، خدا را داشت، از اين جهت همه چيز داشت.
پيامبر (ص) اعتماد به خدا داشت نه به دنيا. رسول گرامي دنيا را پوچ مي پنداشت. از آن حضرت نقل مي كنند كه فرموده است: «مثل اين دنيا ساية درختي است كه مسافر مقداري زير آن استراحت كند.»
خلاصة سخن، او متوكل است به همة معاني توكل. اعتماد به خدا، نه اعتماد به خود، اعتماد به خدا، نه اعتماد به ديگران، اعتماد به خدا، نه اعتماد به دنيا.
7 ـ از القاب آن بزرگوار #امين است كه اين لقب را عرب قبل از بعثت به او داده بود. تاريخ نشان مي دهد كه پيامبر گرامي قبل از بعثت داراي صفات فوق العاده اي بوده است. عفّت رسول اكرم، صداقت او، كمك او به زيردستان، و مراعات آداب و رسوم نيكوي اجتماعي، مخصوصاً نظافت و امانتداري او در ميان عرب مشهور است. حضرت ابي طالب مي گويد: هيچوقت او را برهنه نديدم. حتي گفته شده كه كسي پيامبر گرامي (ص) را در حال قضاي حاجت نديده است.
در همان روز اول كه دستور يافت آشكارا به اسلام دعوت كند، بزرگان قريش را جمع نمود تا آنان را به اسلام فرا خواند. اوّل چيزي كه از آنان پرسيد اين بود كه فرمود: من چگونه فردي در ميان شما بوده ام؟ همه گفتند: تو را به صداقت و امانت مي شناسيم.
عبدالله بن جزعان كه پيرمردي فقير بود، خانه مي ساخت. رسول گرامي در آن هنگام هفت ساله بود. بچه ها را گرد مي آورد و به عبدالله كمك مي كرد تا خانة او ساخته شود. حتي خانة او را دارالنصره نام نهاد و افرادي را براي كمك به مظلومان تعيين كرد.
پيامبر گرامي مؤدب راه مي رفت، مؤدب مي نشست، مؤدب سخن مي گفت. هميشه متبسّم بود چنانكه او را ضحوك مي گفتند. كلام او شيرين، فصيح، و لطيف بود و هرگز دل كسي را آزرده نكرد. تا توان داشت با ديگران با لطف و مهرباني رفتار مي كرد. اينها و نظير آن چيزهايي است كه از نظر تاريخ مسلم است.
8 ـ از القاب آن بزرگوار #عبدالله است. اين لقب نيز از قرآن گرفته شده است.
سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الأقصي الّذي باركنا حوله لنريه من آياتنا انه هو السميع البصير[11]!
«پاك و منزه است كسي كه برد بندة خود را در شبي از مسجد الحرام به مسجد اقصي كه اطراف آن را مبارك نموده ايم، براي اينكه آيات خود را به او بنمايانيم بدرستي كه او شنوا و بيناست.»
بايد گفت كه اين لقب بهترين القاب براي آن حضرت است. از اين جهت در تشهد مقدم بر رسالت ذكر شده است. عبوديت مراتب دارد: مرتبة عالي آن مقام لقاء الله است كه در قرآن مكرراً از آن ياد شده است. مقامي است عالي، مرتبه اي است كه دل جز به خدا به چيزي و به كسي بستگي ندارد. لاتلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكر الله[12] يعني: تجارت و سوداگري آنها را از ياد خدا بازنمي دارد.»
مرتبه اي است كه محبت خدا دل را پر كرده است. دل در اين مرحله غمّ و همّي ندارد جز خدا. دل او از اطمينان، وقار، و آرامش پر شده است: الا بذكر الله تطمئن القلوب[13] يعني: «دلها به ياد خدا آرام گيرد.» دلهره و اضطراب خاطر و ترس ندارد. الا انَّ اولياء الله لا خوف عليهم ولاهم يحزنون[14] يعني: «همانا كه بر دوستان خدا ترس و بيمي نيست.» و پيامبر گرامي مرتبة عالي عبوديّت را دارا بوده است.
آن حضرت كه از گناه معصوم بود و از ارتكاب گناه ديگران رنج مي برد، از عبادت لذّت مي برد. آنقدر عبادت كرد كه پاهاي مباركش متورم شد آنگاه سورة طه نازل گرديد از عبادت زياد منع گرديد.
9 ـ از القاب آن بزرگوار #مصطفي است و اين لقب افتخار بزرگي است براي امّت اسلامي. چرا كه به معني برگزيده است و خداوند متعال پيامبر را از ميان عالم هستي برگزيده است. چرا برنگزيند؟
مگر او داراي ابعاد مختلف نبود؟ مگر مقام جمع الجمعي نداشت؟ آنجا كه جاي رأفت، رحمت، عفو، گذشت و فداكاري بود، هيچ رئوفي و رحيمي مثل او ديده نشده است. وقتي كه دختر حاتم طايي به دست مسلمانان اسير شد و به مدينه آمد، مسلمان شد و پيامبر گرامي او را با افراد اميني نزد برادرش عدي بن حاتم فرستاد. عدي از گفته هاي خواهرش تصميم گرفت خدمت رسول اكرم برسد و از نزديك با اسلام آشنايي پيدا كند تا با بينش بيشتري مسلمان شود. مي گويد با پيامبر به خانه مي رفتيم، زني در ميان راه جلوي پيامبر را گرفت و سخن گفت. رسول گرامي ايستاد و به حرف هاي او گوش فرا داد و با مهرباني بدو پاسخ گفت. آن زن خيلي معطّل كرد ولي پيامبر گرامي كام او را قطع نكرد. عدي مي گويد برهان اول براي رسالت او برايم روشن شد. چون به خانه رفتيم تشريفات وجود نداشت. فرش خانه را پوست گوسفند تشكيل مي داد و غذاي خانه نان جوو نمك بود. پس دليل دوم براي نبوّت او ظاهر شد. كسي كه قدرت دارد، پول دارد، مكنت دارد، مريد دارد و پيامبر نباشد، سير سلوك او با مردم و وضع خانه اش آن طور باشد؟ در آخر كار معجزه اي از آن حضرت ديدم كه مسلمان شدم. حضرت به من فرمود: تو كه از نظر عقيده و دين، ماليات را حرام مي داني چرا از مردم ماليات قبول مي كني؟ با اين سخنان نبوت آن حضرت بر من آشكار شد.
رسول اكرم با اين رقّت قلبش كه وقتي صداي گرية بچه اي را كه مادرش در نماز است مي شنود، با عجله نماز خود را تمام مي كند؛ همين پيامبري كه وقتي دختر بچه اي را مي بيند كه پولش را گم كرده است، به او پول مي دهد و همراه او براي شفاعت تا در خانة صاحبش مي رود، وقتي مي بيند كه يهودي متقلب، توطئه مي كند، عهد شكني مي كند، جاسوسي مي كند، سدّي براي پيشرفت اسلام است و بالاخره وجود آنان مانع از پيشرفت است، دستور قتل هفتصد نفر از آنان را مي دهد؛ اين است مقام جمع الجمعي، يا انسان با ابعاد مختلفه.
معمولاً اگر انسان، راه زهد و عبادت و رياضت و به اصطلاح فلسفي، جنبة يلي الرّجي را گرفت، رفتارش با مردم خوب نيست و نمي تواند در ميان جامعه راه يابد، نمي تواند بر دلها حكومت كند و سرانجام جنبة يلي الخلقي او قوي نخواهد بود. پيامبر گرامي جنبة يلي الرّجي بسيار قوي داشت. و همه مي دانيم قبل از بعثت كوه حرا جايگاه عبادت او بود، و همه مي دانيم كه مقام عبوديت او به اوج رسيده بود. ولي دربارة جنبة يلي الخلقي او، قرآن درباره اش مي فرمايد: فبما رحمةٍ من الله لنت لهم ولو كنت فظاً غليظ القلب لانفضوا من حولك!
«به واسطة توفيق و رحمتي كه از طرف خداوند شامل تو شده است رقيق القلب هستي و با مردم با مدارا رفتار مي كني و اگر در گفتار خشن و دل سخت بودي از اطراف تو متفرق مي شدند.»
يعني اي محمد جنبة يلي الخلقي داري. از نظر گفتار، خوش گفتاري، از نظر رفتار، خوش رفتاري، به زبان و به عمل مردم را متفرق نمي كني، با زبانت و عملت مردم را جمع نموده اي. رقيق القلبي، سخت دل نيستي. و جداً كسي مثل پيامبر گرامي بايد، تا هر دو جنبه را بنحو عالي دارا باشد.
كوتاه سخن، پيغمبر خاتم داراي همة صفّات كماليّه بود با اين كه ميان بسياري از صفات كماليّه را جمع نمودن كاري است بس دشوار، عالم بود، عاشق بود، عارف بود، با دشمن سرسخت بود، شجاع بود، هميشه متبسم بود، عاقل بود، به آخرت اهميت مي داد، به دنيا نيز اهميت مي داد، زاهد بود، فعّال بود، استقامت داشت، و …
#القاب رسول اكرم فراوان است و ما به همين مقدار كفايت مي كنيم چنانچه صفات كماليّه آن حضرت فراوان است.
بلغ العلي بكماله كشف الدجي بجماله
حسنت جميع خصاله صلّوا عليه وآله
كمالش به همة مراتب عاليه رسيد، به جمالش همة تاريكيها برطرف شد، همة صفات او نيكو بود، درود فرستيد بر او و آلش.
در خاتمه دربارة خاتميت آن بزرگوار بطور فشرده بحث مي كنيم.
يكي از القاب آن بزرگوار #خاتم الانبياء است. و خاتم به فتح تا يا به كسر تا، از نظر معني تفاوتي ندارد و هر دو بمعني تماميّت و پايان هر چيزي است. از اين نظر، عرب به انگشتر، خاتم به فتح تا مي گويد چون انگشتر در آن زمان، مهر و به منزلة امضاي افراد بوده است و چون نامه اي را مي نوشتند آخر آن را مهر مي كردند. جاي مهر انگشتر، آخر نامه بود و نامه با آن ختم مي شد. خاتميت پيامبر گرامي در اسلام از ضروريات است و هر كه مسلمان است، مي داند كه پيامبر گرامي خاتم انبيا است و بعد از او تا روز قيامت پيامبري نخواهد آمد.
حلال محمدٍ حلالٌ الي يوم القيامة وحرامه حرامٌ الي يوم القيامة.
قرآن در آيات بسياري گوشزد مي كند كه پيامبر اسلام براي همه و براي همه جا و براي هر زماني است.
وما ارسلناك الاّ كافّةً للنّاس[15].
»نفرستاديم تو را مگر براي همة مردم.«
ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النّبيين1
»محمد پدر كسي از مردان شما نيست، بلكه رسول خدا و خاتم الانبياء است.
نظير اين دو آيه در قرآن فراوان است. همچنين روايات ما دربارة خاتميت رسول اكرم فروان است.
روايت منزلت كه نزد سني و شيعه مسلم است و صاحب غاية المرام آن را با صد و هفتاد سند نقل كرده است كه يكصد سند آن از آن طريق اهل سنت است چنين مي باشد:
انت منّي بمنزلة هارون من موسي الاّ انّه لانبي بعدي.
»تو نسبت به من همچون هاروني نسبت به موسي جز آنكه پس از من پيامبري نخواهد آمد.«
سرّ خاتميت را در دو چيز مي توان يافت:
1- دين اسلام با فطرات انسانها كاملاً مطابق است.
فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت الله الّتي فطرالّناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدّين القيّم لكنّ اكثرالّناس لايعلمون2
»روي خود را به طرف دين يكتاپرست ـ كه مطابق با فطرت انسانها است ـ متوجه ساز تبديل و تغييري در فطرت و خلقت خدا كه مردم را بر آن سرشت، نيست. اين است دين استوار و مستقيم ولي بيشتر مردم نمي دانند.«
2ـ دين اسلام جامع الاطراف است و مي تواند در هر زماني و در هر مكاني و د رهر حالي جوابگوي جامعة بشريّت باشد. اسلام مدّعي است كه هر چه جامعة بشريت از نظر دين احتياج داشته گفته است.
وانزلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شيء[16].
»كتابي كه بر تو نازل كردم بيانگر و بيان كنندة همه چيز است.«
اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام ديناً[17].
»در اين روزـ روز عيد غدير خم ـ دين شما را كامل كردم و نعمت را بر شما تمام كردم و اسلام را پسنديدم براي شما.«
در روايات زيادي به اين ادعا تصريح شده است و از ائمة طاهرين رواياتي به اين مضمون نقل شده است.
ما من شيء تطلوبونه الاّ و هو في القرآن فمن اراد ذلك فليسلني عنه.
»چيزي نيست كه شما احتياج به آن داشته باشيد و آن را طلب كنيد مگر اينكه در قرآن موجود است و هركه مي خواهد از من طلب كند.«
وقتي چنين باشد، آمدن دين ديگري پس از اسلام لغو و بيهوده است. به عبارت ديگر، آمدن دين پس از دين ديگري به واسطة چند چيز است :
1ـ اينكه آن دين نتواند جامعه را اداره كند و ويژة برخي از زمانها باشد، و اين محدوديّت چنانچه گفته شد در اسلام نيست. دليل واضح آن مرجعيّت در اسلام است. شما نمي توانيد فقه جامع الشرايطي را پيدا كنيد كه مطلبي از دين از او سؤال كنيد و او در جواب بماند.
2ـانحراف يا تحريفي در دين قبلي پيدا شود. چنانچه دين نصرانيت و يهوديّت به اقرار خود آنان چنين است. اين نقيصه در اسلام نيست و پروردگار عالم متعهد است كه اسلام از اين گونه نقايص مصون بماند.
لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد[18].
»نادرستي و بطلان نه از پيش رو و نه از پشت سر نيايدش. فرستاده اي است از سوي حكيم ـ كه همة اشياء را حكيمانه و دقيق آفريدـ و حميدـ دارندة صفات و خصال پسنديده.«
3ـ زمينه اقتضايي براي آن دين باقي نماند. مثلاً، اگر ديني به اقتضاي زمان به معنويات زياد اهميّت داده باشد تا در آنان تعادل ايجاد شود، وقتي حال تعادل پديد آمد آن دين خود از ميان رفتني است. تصوّر اين مطلب در اسلام غلط است زيرا چنانچه گفتيم اسلام ديني است كه با فطرت انسان صد در صد مطابقت دارد و همان طور كه به معنويات اهميّت داده است به همان مقدار به ماديات نيز اهميت داده است .
وابتغ فيما اتيك الله الدّار الآخرة ولا تنس نصيبك من الدّنيا[19].
»در آنچه پروردگار به تو داده است ـ عقل، قدرت، شعور، توفيق، فعاليت، مال، و غيره ـ آخرت را طلب كن و نصيب خود را از دنيا نيز فراموش نكن ـ در طلب آن نيز باش.«
اسلام داراي قوانيني كامل است كه مي تواند جوابگوي همة مسائل باشد. و داراي مقرراتي است كه تا روز قيامت مي توانند آن را اجرا كنند. توضيح اينكه پيامبراني كه از طرف حق آمده اند براي اين بود كه قانوني بياورندـ در اصطلاح كلامي به اين پيامبران اولوالعزم مي گويندـ قرآن به جاي آن انبيا است و آمدن اين گونه پيامبران لغو و بيهوده است. و يا براي تبليغ و اجراي قوانين است كه غالب پيامبران براي اين مقصود آمده اند. اسلام به واسطة قانون نظارت ملّي ـ امر به معروف و نهي از منكر ـ به واسطة آمرين بالمعروف والنّاهين عن المنكر كه مصداق آن در اسلام، روحانيت است و اسلام به آنان فراوان اهميت مي دهد حتي در رواياتي آنان را به منزلة همان انبيا قرار داده است. ـ علماء امّتي بمنزلة انبياء بني اسرائيل ـ و به واسطة امامت و بعداً حكومت و ولايت فقيه، نقصية عدم ارسال رسل را جبران نموده است. بنابراين آمدن پيامبر با ذكري كه رفت نيز لغو و بيهوده است .
اين خلاصه اي از بحث خاتميت بود، و پوشيده نيست كه بحث خاتميت بحثي مفصل و علمي است كه در فراخور اين نوشته نيست. ما در اينجا به همين مقدار اكتفا مي كنيم. پژوهندگان مي توانند تفصيل مطلب را در كتاب ولايت فقيه بيابند
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ضحي، آيات 6 و 7 و 8.
[2] البقره، آيه 143.
[3] صف، بخشي از آيه 6.
[4] قلم، آيه 4.
[5] عنكبوت، آيه 48.
[6] بني اسرائيل 88.
[7] تكوير، آيه 19.
[8] انبياء، آيه 107.
[9] كهف، آيه 6.
[10] توبه، 128.
[11] اسراء، آيه 1. 17/1.
[12] نور، بخشي از آيه 37. 24/37.
[13] رعد، قسمتي از آيه 28.
[14] يونس، آيه 62.
[15] سبا، بخشي از آيه 28.
1 . احزاب، بخشي از آيه 40.
2 . روم، آيه 30.
[16]. نحل، قسمتي از ايه 89.
[17] . مائده ، قسمتي از آيه 3.
[18] . فصّلت، آيه 42.
[19] قصص، بخشي از آيه 77.
والسلام مرتضوی
https://eitaa.com/Aliakbarnameh
پرتوي از #سيره و سيماي محمد صلي الله عليه و آله و سلم
حضرت محمد (ص) فرزند عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف, در مكه به دنيا آمد. پيش از ولادت, پدرش عبدالله در گذشته بود, محمد (ص) شش سال داشت كه مادرش آمنه را نيز از دست داد. او تا هشت سالگي زير سرپرستي جدش عبدالمطلب بود و پس از فوت جدش در خانه عمويش ابوطـالب سكنا گزيد.
رفتار و كردار او در خانه ابوطالب,نظر همگان را به سوي خود جلب كرد و ديري نگذشت كه مهرش در دلها جاي گرفت .
او برخلاف كودكان همسالش كه موهايي ژوليده و چشماني آلوده داشتند, مانند بزرگسالان موهايش را مرتب مي كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مي داشت .
او به چيزه اي خوراكي هرگز حريص نبود, كودكان همسالـش , چنان كه رسـم اطفال است, با دستپاچگي و شتابزدگـي غذا مي خوردند و گاهي لقمه از دست يكديگر مي ربودند, ولي او به غذاي اندك اكتفا و از حرص ورزي در غذا خودداري مي كرد.
در همه احوال , متانت بيش از حد سن و سال خويش از خود نشان مي داد. بعضي روزها همين كه از خواب بر مي خاست , به سر چاه زمزم مي رفت و از آب آن جرعه اي چند مي نوشيد و چون به وقت چاشت به صرف غذاي دعوتش مي نمودند مي گفت : احساس گرسنگي نمي كنم . او نه در كودكي و نه در بزرگسالي , هيچ گاه از گرسنگي و تشنگي سخن به زبان نمي آورد. عموي مهربانش ابوطالب او را هميشه در كنار بستر خود مي خوابانيد . همو گويد: من هـرگز كلمه اي دروغ از او نشنيدم و كار ناشايسته و خنده بيجا از او نـديدم . او به بازيچه هاي كودكان رغبت نمي كرد و گوشه گيري و تنهايي را دوست مي داشت و در همه حال متواضع بود . (1) آن حضرت در سيزده سالگي , ابوطالب را در سفر شام, همراهي كرد, در همين سفر بود كه شخصيت عظــمت , بزرگواري و امانتداري خود را نشان داد. بيست و پنج سال داشت كه با خديجه دختر خويلد ازواج كرد, محمد (ص) در ميان مردم مكه به امانتـداري و صداقت مشهور گشت تا آنجا كه همه, او را محمد امين مي خواندند. در همين سن و سال بود كه با نصب حجرالاسود و جلوگيري از فتنه و آشوب قبايلي, كارداني و تدبير خويش را ثابت كرد و با شركت در انجمن جوانمردان مكه ( حلف الفضلول) انساندوستي خود را به اثبات رساند. پاكي و درستكاري و پرهيز از شرك و بت پرستي و بي اعتنايي به مظاهر دنيوي و انديشيدن در نظام آفرينش , او را كاملا از ديگران متمايز ساخته بود.
آن حضرت در چهل سالگي به پيامبري برانگيخته شد و دعوتش تا سه سال مخفيانه بود. پس از اين مدت, به حكم آيه (( و انذر عشيرتك الاقربين ))(2);يعني : ((خويشاوندان نزديك خود را هشدار ده)) , رسالت خويش را آشكار ساخت و از بستگان خود آغاز كرد و سپس دعوت به توحيد و پرهيز از شرك و بت پرستي را به گوش مردم رساند. از همين جا بود كه سران قريش, مخالفت با او را آغاز كردند و به آزار آن حضرت پرداختند, حضرت محمد(ص) در مدت سيزده سال در مكه, با همه آزارها و شكنجه هاي سرمايه داران مشرك مكه و همدستان آنان, مقاومت كرد و از مواضع الهي خويش هرگز عقب نشيني ننمود. پس از سيزده سال تبليغ در مكه, ناچار به هجرت شد. پس از هجرت به مدينه زمينه نسبتا مناسبي براي تبليغ اسلام فراهم شد, هر چند كه در طي اين ده سال نيز كفار, مشركان, منافقان و قبايل يهود, مزاحمتهاي بسياري براي او ايجاد كردند. در سال دهـم هجرت, پس از انجام مراسم حج و ترك مكه و ابلاغ امامت علي بن ابي طالب (ع) در غدير خم و اتمام رسالت بزرگ خويش, در بيست و هشت صفر سال يازدهم هجري رحلت فرمود.
✅اخلاق و سيره و سبک زندگی پيامبـر اكرم (ص)
رســول اكرم (ص) كــاملتـريــن انسان و بـزرگ و سـالارتمام پيـامبـران است. در عظــمت آن حـضـرت همـيـن بـس كـه خـداونـد متـــعـال در قــرآن مـجـيـد او را با تعبير ((يا ايها الرسـول)) و ((يا ايها النبي)) مورد خطاب قرار مي دهد و او را به عنوان انساني الگو براي تمام جهانيان معرفي مي نمايد: ((لقد كان لكـم في رسول الله اسـوه حسنه))(3) ; در (سيره و سخـن ) پيامبر خدا براي شما الگوي نيكـويي است. )) او به حق داراي اخلاقي كامل و جامع تمام فضايل و كمالات انساني بود. خدايش او را چنيـن مي ستايد: ((انك لعلي خلق عظيم))(4) ; (( اي پيامبر تو داراي بهترين اخلاق هستي.)) ((و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا مـن حولك)) (5); ((اگر تند خو و سخت دل مي بودي مردم از اطرافت پراكنده مي شدند.)) از ايـن رو , يكي از مهمترين عوامل پيشرفت اسلام , اخلاق نيكو و برخورد متيـن و ملايم آن حضرت با مردم بود. در طول زندگاني او هرگز ديده نشد وقتـش را به بطالت بگذراند. در مقام نيايـش هميشه مي گفت: ((خدايا از بيكارگـي و تنبلـي و زبـوني به تـو پناه مـي بـرم.)) و مسلمانان را به كار كـردن تحـريض مـي نمـود. او هميشه جانب عدل و انصاف رارعايت مي كرد و در تجارت به دروغ و تـدليس متـوسل نمـي شد و هيچگاه در معامله سخت گيري نمي كرد و با كسي مجادله و لجالت نمي نمود و كارخود را به گردن ديگـري نمـي انـداخت. او صـدق گفتار و اداي امانت را قـوام زنـدگـي مـي دانست و مي فرمود: ايـن دو در همه تعاليـم پيغمبران تاكيد و تايــيد شده است در نظر او همه افـراد جامعه, مـوظف به مقاومت در بـرابـر ستمكاران هستنـد و نبايـد نقـش تماشاگر داشته باشند.
مي فرمود: برادرت را چه ظالم باشد و چه مظلوم, ياري نما, اصحاب گفتند: معني ياري كردن مظلوم را دانستيم , ولي ظالـم را چگونه ياري كنيـم؟ فرمود: دستش را بگيريد تا نتواند به كسي ستـم كند.(6) خواننده گرامي از آنجا كه ما در روزگار تباهـي اخلاق و غلبه شهوات و آفات به سر مـي بـريـم,مناسب است كه در اينجاسيماي صميمـي پيامبران الهي را عمـوما وچهره تابناك حقيقت انسانـي محمد پيامبر اسلام را خصـوصا در تابلـوي تاريخـي مستند و شكـوهمنـدي بيابيـم كه به حق در عصر ما برتريـن تصوير انساني نزديك به حقيقت از آن حضرات است . منشور سه بعدي تاريخ, سه چهره را نشـان مـي دهـد: قيصـران , فيلسـوفـان و پيـامبران.
پيامبران( سيمايـي دوست داشتني دارند,در رفتار شان صـداقت و صميميت بيشتر از ابهت و قدرت پيداست, از پيشانيشان پرتـو مرمـوزي كه چشمها را خيره مـي دارد ساطع است, پرتـويي كه همچون ((لبخند سپيده دم)) محسوس است اما همچـون راز غيب مجهول, ساده ترين نگاهها آن را به سادگـي مي بينند اما پيچيده تريـن نبـوغها به دشـواري مـي تـوانند يافت. روحهايي كه در برابر زيبايـي و معنا و راز حساسنـد, گرما و روشنايي و رمز شگفت آن را همچـون گرماي يك (( عشق)) برق يك ((اميد)) و لطيفه پيدا و پنهان زيبايي حـس مي كنند و آن را در پرتـو مرمـوز سيمايشان, راز پـرجذبه نگاهشان و طنيـن دامنگستـر آوايشان, عطر مستـي بخـش انـديشه شان , راه رفتنشان , نشستنشان, سخنشان, سكـوتشان و زندگـي كردنشان مي بينند, مـي يابنـد و لمـس مي كنند. و به رواني و شگفتـي , ((الهام)) در درونشان جريان مـي يابد و از آن پر, سرشار و لبريز مي شـوند.
و ايــن اســت كـــه هرگـاه بـر بلنـدي قلــه تاريــخ بــرآييــم انسانها را هميشه و همه جا در پـي ايـن چهره هاي ساده اما شگفت مـي بينيـم كه ((عاشقانه چشـم به آنان دوخته اند,)) (7) ابراهيـم, نـوح , مـوسي و عيسـي, پيامبران بزرگ تـاريخ ايـن چنيـن بـوده انـد, امــا محمـد(ص) كه خـاتـم الانبياست چگـونه است؟ (( در برابر كساني كه با وي به مشاجره برمـي خاستند وي تنها به خـواندن آياتـي از قرآن اكتفا مي كرد و يا عقيده خـويـش را با سبكي ساده و طبيعي بيان مي كرد و به جدل نمي پرداخت. زندگي اش, پارسايان و زاهدان را به ياد ميآورد . گرسنگـي را بسيار دوست مي داشت و شكيباييـش را بر آن مـيآزمـود. گاه خـود را چنـدان گرسنه مي داشت كه بر شكمـش سنگ مي بست تا آزار آن را اندكي تخفيف دهد. در برابر كساني كه او را ميآزردنـد چنان گذشت مي كرد و بـدي را به مهر پاسخ مـي داد كه آنان را شرمنده مي ساخت. هر روز از كنار كـوچه اي كه مـي گذشت, يهودييـي طشت خاكستري گرم از بام خانه بر سرش مي ريخت و او بـي آنكه خشمگيـن شـود, به آرامي رد مـي شـد و گوشه اي مي ايستاد و پـس از پاك كردن سرو رو و لباسـش به راه مي افتاد. روز ديگر با آنكه مي دانست باز ايـن كار تكرار خواهد شـد مسير خـود را عوض نمـي كرد. يك روز كه از آنجا مـي گذشت با كمال تعجب از طشت خاكستر خبري نشـد محمـد با لبخند بزرگـوارانه اي گفت: رفيق ما امروز به سراغ ما نيامـد گفتنـد: بيمار است. گفت: بايد به عيادتش رفت. بيمار در چهره محمد كه به عيادتـش آمده بـود چنان صميميت و محبت صادقانه اي احساس كرد كه گـويـي سالها است با وي سابقه ديريـن دوستـي و آشنايي دارد. مرد يهودي در برابر چنيـن چشمه زلال جـوشاني از صفا و مهربانـي و خير , يكباره احساس كرد كه روحـش شسته شد و لكه هاي شـوم بد پسندي و آزارپرستي و ميل به كجـي و خيـانت از ضميـرش پـاك گـرديـــــــد.
چنان متـواضع بـود كه عرب خـودخواه و مغرور و متكبر را به اعجاب وامي داشت. زندگـي اش, رفتارش و خصـوصيات اخلاقـي اش محبت , قـدرت, خلـوص, استقامت و بلنـدي انديشه و زيبايي روح را الهام مي داد. سادگـي رفتارش و نرمخـويي و فروتني اش از صلابت شخصيت و جذبه معنويتـش نمي كاست . هر دلي در برابرش به خضـوع مي نشست و هر غروري از شكستـن در پاي عظمت زيبا و خـوب او سيراب مي شد. در هر جمعي برتري او بر همه نمايان بـود. ))(8)
✅صفات و ويژگيهاي پيامبـر اكـرم (ص)
از آشكارترين صفات رسول خدا(ص) اين بود كه غرور پيروزي او را نمي گـرفت , چنان كه در بازگشت از نبرد بـدر و فتح مكــه نشــان داد, ونيز از شكست نا اميد نمـي شد, هــمان طـور كه شكست احـــد بــر وي تاثـيرنـداشت , بلكه پـس از آن به سـرعت بـــراي جنــگ (( حمـــرأالاسد)) آماده شد و نيز نقض پيمان بني قريظه و پيـــوستـن آنـان بــه سپــاه احــزاب بــرروحيه او تــاثيـر نگذاشت, بلكه او را ثــابت قــدم گـــردانيـــد. از صــفــات ديگـــر اواحتياط و پرهيز بود كه نيروي دشمــن را بــديـن وسيــلــه ارزيابــي كرده, براي مقابله با او به تهيه ابزارو تجـهيــزات دست مــي زد. حتـــي هنگام اقامه نماز نيز احتياط رااز دست نمـي داد, بلــكه مراقــب و هـــوشيار بـود. صفت ديگر او نرمي و همراه با صلابت بود كه در شرايط متغير جنگـي از آن بـرخـوردار بـود و به سبب سرعت تغيير ايـن شرايط دستـورها و احكام جـديدي صادر مـي كرد. سرعت در فرماندهـي نزد او , براي مقابله با مسائل جدي , شرطي اساسـي بـود و به تمركز فرماندهي, تـوجه و تأكيد فـراوان داشت. بـا ياران و قـوم خـود رفتاري مبتنـي بـر جذب واصلاح داشت و روح اعتماد و آرامـش را در ميان آنها تقـويت مي كرد. به كـوچك رحـم مي كرد, بزرگ را گرامي مي داشت, يتيـم را خشنـود كرده و پناه مي داد , به فقيران و مسكينان نيكي و احسان مي كرد, حتي به حيـوانان هـم ترحـم مي نمـود و از آزار آنها نهي مي كرد. از مهمترين نمونه هاي انسانيت رسـول خدا(ص) ايـن بـود كه آن حضرت نيروهايي را كه براي سرايا و جنگ با دشمـن اعزام مـي كرد به دوستـي و مـدارا با مردم و عدم يورش و شبيخون عليه ايشان وصيت و سفارش مي فرمود. او بيشتر دوست داشت دشمـن را به سوي صلح منقاد كند, نه ايـن كه مردان ايشان را بكشد. آن حضرت سفارش مي كرد تا پير مردان كـودكان و زنان را نكشند و بـدن مقتـول را شكنجه و مثله نكنند.
وقتي قريـش به او پناه آوردند, محاصره اقتصادي آنان را لغو با تقاضاي ايشان , براي تهيه گندم, از يمـن, موافقت فرمـود. او به صلح كامل در جهان دعوت مـي كرد واز جنگ , جز به هنگام ضـرورت و ناچـاري , پـرهيز داشت. نامه هايـي كه به سـوي پادشاهان مي فرستاد به سلام و صلح , آراسته و مزيـن بـود و آن را براي آغاز كلام در ديـدار بيـن فـرزنـدان آدم قـرار داده بــود.