eitaa logo
الماس عشق|خودشناسی و انتخاب همسر💎💍
865 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
446 ویدیو
21 فایل
آموزش مهارت های پیش از ازدواج به سبک الماس عشق💎 اینجا چی یاد میگیری؟😎 ♦️توسعه مهارت های فردی و رشد شخصیتی ♦️توسعه مهارت های ارتباطی ♦️آموزش های پیش از ازدواج . 🌱مشاوره حضوری:قم، مرکز مشاوره مهرآفرینان:tel:09106584200 رزرومشاوره تلفنی: @Psy_mohamadi
مشاهده در ایتا
دانلود
تو چالش قدرشناسی بودیم که رئیس جمهورمون به طرز باورنکردنی و عجیب غریبی از بینمون رفت... و حقیقتا به هممون شوک وارد کرد با خودم گفت و گوها وآخرین مکالماتی که با هم داشتن و مرور میکردم..و آخرین فکر هایی که در این لحظات داشتن ... چی حسرت بزرگشون بود؟ چی ناراحتشون میکرد؟ اگه میتونستن اون لحظه چیزی به ما بگن چی میگفتن؟ داشتن معنایی برای زندگی اینجا کمک میشه غرق درد نشی... زندگی همینه و هر اومدنی رفتنی داره... . یکی آروم چشماشو می بنده و نفس راحت میکشه چون نه تعلقی به دنیا داره نه دغدغه ای جز رضایت خدا یکی هم کارهایی که میتونست انجام بده و نداده و فرصت رو از دست داده مدام درحسرته‌‌‌‌‌‌... ما کدوم مرحله ایم؟ با خودم فکر میکنم اگه هواپیمای زندگی ما سقوط کنه با خودمون چند چندیم؟ چه قدر آماده ایم؟ و چه زیباست مرگمون شهادت باشه... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 پ ن: ولی من هیچ وقت قدر رئیس جمهور رو نمیدونستم و این فقدان ناگهانی من رو دچار شوک عظیمی کرد. چه قدر غافلیم و از قدرشناسی صحبت میکنیم. پ ن: چالش قدرشناسی ادامه دارد چشم هایی برای دیدن و قلبی برای قدرشناس بودن...❤️ @Almase_eshgh
35.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داشتم سریال رهایم کن رو میدیم به لحظه خودمو جای مارال گذاشتم و میگفتم اگه من بودم کدوم رو انتخاب میکردم؟ روند فیلم جوری پیش میره که تو هم با نقش اصلی گاهی سردرگم میشی! حاتم مرد اهل کار و پر از مسئولیت که هرشبی که به خونه میاد گرد رو شونه هاشه و باید یه نفر از رو دوشش پاک کنه و بهش چایی بده وغمخوار دردهاش بشه هاتف اما پر از شور و عشق جوانی چشم های پر حرارت و ابراز علاقه های وقت و بی وقت...☄ فارغ از تفاوت های ذاتی این دوتا آدم اگر به انتخاب باشه کدوم انتخاب درسته؟ مارال هم برای لحظه ای سردرگم شد چون حاتم تو هیایوی زندگی گمش کرده بود.. . به نظر من هرچه قدرزندگی سخت باشه باید جایی برای عاشقانه ها بمونه وگرنه یه نفر مثل هاتف میاد و رابطه رو نابود میکنه. هیچ وقت ابراز عشق رو نذار سر فرصت، وسط طوفان زندگی هم میشه گفت دوستت دارم میشه قدردان رابطه بود میشه با ذوق به چشم هاش نگاه کرد میشه نوازشش کرد... اگه اون لحظه ای که باید کنارش باشی ولی نیستی اگه جایی که باید صبر میکردی نکردی جایی که باید عشق میدادی و ندادی اینجا تو باختی! مرد و زن نداره چون رابطه دو طرفه است و هردو باید سرمایه هاشونو بذارن وسط و آجر آجر زندگی رو با ملات عشق بچینن و برن بالا تنهایی دیوار زندگی بالا نمیره...🏚 رابطه بلدی میخواد قبل از اینکه وارد رابطه بشیم زبان عشق همدیگه رو بفهمیم نیاز های همدیگه رو درک کنیم‌ بعد متعهد بشیم🍒♥️ قبول داری؟ @F_moohamadi
شده حوصله ی هیچ کاری رو نداشته باشی و فقط دلت بخواد هیچ کاری نکنی؟ ورژن بد تر از این حالت اینه که وقتی هیچ کاری هم نمی کنی حالت بدتره که چرا هیچ کاری نمیکنی🤪 اعتراف میکنم دیروز به بدترین شکل ممکن در این حالت بودم اونم نه حالت اول حالت دوم😣 ولی میدونی چی کار کردم؟ خودمو مجبور کردم🤯 طرح درسی که باید آماده میکردم و گذاشتم جلوم میخواستم گریه کنم ولی انجامش دادم یه آهنگ پلی کردم ظرف ها رو شستم و البته برای الماس عشق هم پست آماده کردم شانس آوردم ورزشمو تایم صبح گذاشتم و این حالت کسلی و بی حوصلگی از ظهر بهم حمله کرد🥴 بعد اینکه این چندتا کار و انجام دادم دیگه به خودم اجازه دادم استراحت کنم و به این حسم احترام بذارم🥲 شما این جور وقتا چی کار میکنید؟ با حستون می جنگید یا سعی میکنید باهاش به صلح برسید؟ از تجربه تون بهم بگید https://harfeto.timefriend.net/17082867982144
امروز شنیدم یکی از آشناها تصادف کرده و وضعیت خوبی نداره یک بار باهاشون همسفر بودم و می شناختمشون دعا کنید برای خودش و خانواده شون اینو میخوام بگم👇👇 گاهی وقت کم میاد واسه زندگی کردن 🥲 یه وقتایی هم زود دیر میشه 🥺 اگه بگن فرصتت تمومه و فقط یک کار هست که میتونی انجام بدی تو چی کار میکنی؟ نگاه محبت آمیزی که میخوایی نثار خانواده ات کنی امشب این کار و بکن🤍 اگه میخوایی صدقه بدی یا توی کار خیری شریک بشی الان انجامش بده اگه باید حلالیت بطلبی الان پیام بده یا زنگ بزن هیچ ضمانتی برای وجود بعدا بهمون ندادن... الهی تنتون سالم و عاقبتتون ختم بخیر بشه☘
چه جوری میشه چهارتا بچه ی شیطون و کنار هم صاف نگه داری؟ 😁😁 این طوری👇👇 یکی بود یکی نبود یه جنگل بزرگ بود🎋🌴 و یه قصه ی قشنگ تولد خانم زرافه که اصلا نمیدونم از کجا اومد و چی شد زرافه تصمیم گرفت تولد بگیره و حالا هر کس باید فکر میکرد براش چی بخره وایی چه ذهن خلاقی دارن بچه ها☺️ آخرش هم سر این که کلاغه به خونه اش رسید یا نرسید بحث داشتیم من میگم رسید اینا میگن نه چرا به بچه ها میگن نرسید؟ من بچه بودم همیشه به فکر این کلاغه بودم که به خونش نرسید خوب بگید رسید دیگه🧐 البته دوتا وروجک کوچولو می رفتن و می یومدن ولی برای لحظاتی تجربه خوبی بود یاد وقتی افتادم که مربی بودم🥰 با بچه ها بودن خود زندگیه❤️ قبول داری؟ @Psy_mohamadi
امروز بالاخره موفق شدم نشستی که آرزوشو داشتم اما فرصت نمیکردم یا بهانه می آوردم که خیلی از خونمون دور هست رو شرکت کنم دوستی که باهاش توی همین کلاسا آشنا شده بودم هربار بهم میگفت بیا اما من؟! 😶‍🌫 ولی امروز😍 نمی دونم من فقط این حس و دارم یا هر فردی که کمی ذوق نوشتن داره از این کلاس ها و دورهمی ها انقدر لذت میبره... زمان اصلا معنا پیدا نمیکنه و متوجه نمیشی چه طور دوساعت گذشت یه دورهمی که میتونی برای ساعتی همه چی رو فراموش کنی و تنها دغدغه ات این باشه که زاویه نگاه داستان دوستمون که داره بررسی میشه آیا باید سوم شخص باشه یا راوی البته که من ترجیحم دانای کله و کلی باهم راجبش حرف می زنیم با کتاب های خوب و فیلم های قوی آشنا میشیم و در نهایت با یه حس خوب برمیگردیم... شاید جرات کنم و من هم داستانمو در معرض نقد این دوستان قرار بدم نظر شما چیه؟ سخته چیزی که از دلت براومده و نوشتی بهش خرده بگیرن بهم برمیخوره ولی نقد برای رشد لازمه مگه نه؟ 😉
مهدی رسولیAUD-20250219-WA0006.mp3
زمان: حجم: 4.27M
هفته ی پیش این موقع ها بود بین الحرمین بودم میدونستم ساعات آخره و آخر شب قراره برگردیم همزمان میخواستم هر دو حرم باشم اما نمی شد... آخرین ساعات رو هم حرم امام حسین سپری کردم و آرزو کردم حسین جان این آخرین زیارت من نباشه... الهی که همتون دیوانه و شیدای عشق حسین بشید که کشتی نجاته و منتهای عشق ❤️ اما حالا که کانال ما خودشناسیه و خصوصا رسم الماس عشق این بوده که آخرهفته ها با خودبودن رو تمرین کنی و خودشناسی رو میخوام یه چیزی بهتون بگم
آخر هفته ها بود نه؟ اعتراف میکنم به گیاه شناسی گذشت😂😂 دیگه خیلی وقت بود به این بچه ها نرسیده بودم فقط زحمت میکشیدم هفته ای یه بار بهشون آب میدادم💧💧💧 یهو دیدم رشدشون متوقف شده برگ هاشون داره زرد میشه شروع کردم برگ زردهاشو کندن و ازشون خواهش میکردم رشد کنن فایده نداشت ولی😶‍🌫 آخرش باید کار سخته رو انجام میدادم تعویض گلدون و خاک... و دیدم بله ریشه داشته می پوسیده و اوضاع خراب... حالا هی بهش آب بده بدتر میشه خوب🤦‍♀🤦‍♀ یه وقتایی تو رابطه با خودمون هم همینه ها یه مشکلاتی هستن ریشـــــه ای هستن اگه احساس میکنم حالم بده افسرده ام با خودم میگم خوب میرم خرید میرم مهمونی خوب میشم... موقت شاید بهتر بشما ولی فردا میبینم حال بدم ادامه داره... 🥴 بعضی چیزا ریشه داره رفیق🤌 تا نری سراغ ریشه، درمانی اتفاق نمی افته ریشـــــــه کجاست؟ ناخــــــــودآگاه ☘ با تمریــــــنات خودشــــــناسی میتونی به ناخودآگاهت دسترسی پیدا کنی و خیلی چیزها رو از ریشه حل کنی💎 پ ن: حالا قانع شدین چرا جواب سوالاتونو نذاشتم یا بیشتر توضیح بدم😉😁 پ ن: یه خبر خوب هم دارم منتظر باشید☺️
✨پنجره ی خاطره ها🪟 خسته که میشد و گرمای هوا اذیتش میکرد پنجره رو باز میکرد بوی غذا از پنجره به حیاط میومد و آدم و مست میکرد صدای روغن داغ و ریختن سیب زمینی ها توی ماهیتابه قسمت جذاب  آشپزی مامان بزرگ بود 🥔🥔 حالا نوبت چیدن سبزی ها توی سبد سبزی بود همه چی  رسم و رسوم خودش رو داشت مثلا سبزی همیشه باید توی سفره باشه   همه چیز طبق دستور خانوم باجی انجام میشد همسایه ها بهش میگفتن خانم باجی یه کدبانوی تمام عیار👵 جای همه چیز توی آشپرخونه مامان بزرگ مشخصه ظرف های مهمونی توی یک کابینت، ظرف های دم دستی طبقه ی دیگه سفره های کوچیک و بزرگ به تفکیک توی کشو مرتب شدن. مامان بزرگ عاشق مهمونه و همیشه براشون سنگ تموم میذاره  خونه اش همیشه آماده ی مهمونه این روزا که دیگه روی پا نیست و به سختی کارهای شخصیشو انجام میده اما هنوزم عاشق مهمونه با اومدن مهمون نگار درد زانوهاشو یادش میره و میخواد هر طور شده خودش از  مهمونا پذیرایی کنه اینجا دیگه پنجره ی آشپزخونه نیست بابابزرگ خدابیامرز وقتی دید آشپزخونه آفتاب می تابه و حسابی هوا رو گرم میکنه، یه اتاق بزرگ خونه رو براش آشپزخونه میکنه حالا این پنجره شده خاطره ی بچگی های من به نظرم خونه ها نباید عوض بشن باید جایی باشه همیشه  که خاطره ها مرور بشن...🤌
پنجره ی خاطره ها🪟 شاید وقتی این پنجره رو، رو به حیاط گذاشتن با خودش گفت باشه برای نوه هام که از پنجره بیرون و نگاه کنن با مرغ ها بازی کنن و صدای خنده شون از پنجره به آسمون برسه🌈 باشه برای وقتی که اگه کسی دلش گرفت پنجره رو باز کنه و بوی گل یاس توی بهار مستش کنه و غم ها یادش بره باشه برای وقتی که بارون میاد پنجره رو باز کنی و بوی نم بارون رو استشمام کنی🌧 امروز ولی آقاجون خودش نیست تا ببینه بزرگ شدن نوه هاش رو... ببینه عاشق حیاط این خونه ان ببینه از در که نه از پنجره میرن و میان! و مرغ و جوجه ها رو تو بغلشون میگیرن! آقاجون نیست اما همه جای خونه خاطره اش هست و تنها خوبی می ماند وخاطره ها...
نوشتن معجزه میکنه روزی که کتاب "بنویس تا اتفاق بیوفتد" رو خریدم بعضیا مسخرم کردن گفتن عــــــــه؟ خــــــوب بنویس اتفاق بیوفته دیـــــگه 😏 چون باور نداشتن اما امروز وقتی ایمیل رو باز کردم چشمام ازتعجب گرد شد و حسابی شگفت زده ام کرد میــــــدونی چـــــــرا؟؟ چون دقیقا آذرماه این ایمیل رو به خودم نوشتم تا شش ماه دیگه برام ارسال بشه و امروز که این ایمیل برام اومد در کمال ناباوری دیدم اون چیزی که میخواستم اتفاق افتاده!! و حالا باید به نکاتی که به خودم گفتم عمل کنم🙂🙃 میخوام اینو بگم دست از رویاهات برندار دختر💪 نذار تاریکی ها ناامیدت کنن هیچ وقت با ترس هات مشورت نکن✌️
عصر امروز نیاز داشتم خونه رو ترک کنم به مقصدی که نمیدونم کجا! فقط ذهنم نیاز داشت که پاهام راه برن تا آروم بشه ظاهرا مسائل زیادی بهش داده بودم حل کنه و الان نیازبه آرامش داشت... در و که باز کردم هوای گرم و داغی خورد به صورتم همون لحظه میخواستم برگردم ولی به خاطر زحمت لباس هایی که پوشیدم برنگشتم و ادامه دادم بازم نمیدونستم کجا!! با خودم گفتم تا کوهی که چندتا کوچه بالاتره میرم و برمیگردم گرما رو نمی تونم تحمل کنم توی راه به سمت کتابخونهِ نزدیک خونه راهمو کج کردم نمی دونم چرا و دقیقا چه کتابی میخوام با خودم گفتم یه چیزی که مدتی منو ببره یه دنیای دیگه حتی شده کوتاه! نمی دونم چرا این کتاب و انتخاب کردم هیچ دلیلی براش ندارم شاید چون کتاب هاش محدود بودن یا شاید چون جملات زیبایی با دستخط زیبا لابه لای این کتاب نوشته شده بود یه موشک قلبی هم لای کتاب بود که منو برد به دوران دبیرستان مطمئنم این کتاب قبل ازمن دست دختری بود با احساسات زنده و پر از حرف های نگفته اما امیدوار به زندگی!! و چه چیزی زیباتر از امید؟! من همین رو میخواستم کمی احساس زنده و امیدوار که اگر نویسنده ی این کتاب بهم نده حتما نوشته های این دختر بهم میده...✨✨