بسم الله الرحمن الرحیم
🔹 #شهدای_بنی_هاشمی
🔹 #حضرت_علی_اصغر علیه السلام
روزی که در دیار بلا ، انقلاب بود
قحطیّ آب در حرمِ بو تراب بود
در گاهواره ، کودکِ بی شیر ، ناله داشت
از کف ، قرار داده و در پیچ و تاب بود
هَلْ مِنْ مُعینِ خون خدا را شنید او
شیون بلند کرد و همینش جواب بود
یعنی منم فدایی ات ، ای سبط مصطفی
از داغ بی کسیّ تو ، قلبم کباب بود
می کرد حس ، امام زمانش بُوَد غریب
بر یاری اش مجاهد پا در رکاب بود
وقتی حسین نالة ششماهه را شنید
آمد به سوی خیمه ، دو چشمش پر آب بود
گفتا : بیاورید برم #شیرخواره را
در انتظارِ طفل خود ، آن مستطاب بود
دست خدا گرفت قماطش به روی دست
بر دشمنان سنگدل ، او را خطاب بود
گر رحم بر حسین نکردید و از جفا
بر کشتنش یکایتان را شتاب بود
رحمی کنید بر پسرِ شیر خواره ام
کاند مَثَل چو ماهیِ بیرون ز آب بود
در سنّتِ رسول خدا جدّ اطهرم
بر کامِ تشنه ، آب رساندن ، ثواب بود
این طفلِ شیر خواره ندارد توان جنگ
گرچه وِرا به شیر خدا انتساب بود
دیدند در سپاه ستم پیشه گانِ شام
زاین صحنه و کلامِ حسین ، انقلاب بود
گفتند عدّه ای که به طفلش دهید آب
برخی مخالفِ سخنِ آن جناب بود
ترسید ابن سعد ، سپاهش رود ز دست
در دل وِرا ز آخرِ کار ، اضطراب بود
در فکر گندم ری و حُکمِ امارتش
غافل ز قهرِ خالقِ مالک رقاب بود
گفتا به حرمله که کند کار را تمام
آن تیره دل ، شگفت زده ، زاین عتاب بود
پرسید : زاین دو ، تیرِ سه شعبه ، که را زنم ؟
در چلّه داشت تیر و گهِ انتخاب بود
گفتا : ببین سپیدیِ حلقومِ کودکش
رخشد چنان که در نظرت زرّ ناب بود
یک کامِ خشک ، شد هدف تیرِ آبدار
خورشید سوخت زین غم و گویی مذاب بود
تیر از کمان پرید و به حلقِ علی نشست
و آن صیدِ غرقِ خون شده در پیچ و تاب بود
در منطق یزید و سپاهِ پلیدِ او
شش ماهه را ، سه شعبة سمّی ، جواب بود
لبخند زد به روی پدر ، شد فدای دوست
خاموش شد ز گریه ، تو گویی به خواب بود
جاری شد از گلوی علی ، خونِ خونِ حق
در غنچة خزان زده ، قدری گلاب بود
پاشید چند قطره از آن بر رخِ حسین
روی عزیز فاطمه از خون خضاب بود
بابش حسین ، خونِ وِرا بر فلک فشاند
هر قطره اش به سرخیِ یاقوت ناب بود
گر قطره ای بخاک از آن خون چکیده بود
ارکانِ نُه فلک ، همه از بُن ، خراب بود
آن تیر سوخت جان حسین و دل رباب
بر خرمنِ وجود ، چو برقِ شهاب بود
یارب ! مباد مرد ، خجل گردد از عیال
دارم گمان ، امام ، خجل از رباب بود
وقتی رباب بوسه ز حلقومِ او گرفت
در عرش و فرش ، شورشِ یوم الحساب بود
بابا نماز خوانْد و سپردش به مهدِ گور
آن خاکِ تیره ، چو بر رخِ اصغر ، نقاب بود
خاکم به سر ، شراره به دل ، عقده در گلوست
کاین تلخْ قصّه ، ثبت به چندین کتاب بود
برخی نوشته اند : مزارش شکافتند 1
شاهد بر این قضیّه ، دو چشم رباب بود
نَبْوَد عجب اگر که بگویم : به راه شام
بر نی سرش به جلوه ، چنان آفتاب بود
می خواست مادرش که در آغوش گیردش
افسوس ! دستِ خستة او در طناب بود
زینب به گریه گفت : امان از دل رباب
هر چشم ، چشمه سار و دلِ او کباب بود
گاهی به یاد اصغرِ شیرین لبش ، به شور
کنج خرابه ، ذکر شبش ، ذکر خواب بود
هر کس گریست بهرِ علی ، او دعاش کرد
دانم ، دعای خسته دلان ، مستجاب بود
باب_الحوائج است علی اصغرِ حسین
یادش به شهرِ فیض ، مرا فتحِ باب بود
شکر خدا که « #ایزدی» از صدق و اعتقاد
مدحتسرای عترتِ ختمی مآب بود
1 - ریاض القدس – محمد قزوینی – ج 2 – ص 103 * شیخ سبزواری – جامع النورین – مجلس 28
🔹 با لمس لینک زیر به #کانال ما بپیوندید:
🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14
🟤 لطفاً برای #نشر_معارف_شیعی و #مناقب و #فضائل_اهل_البیت علیهم السلام و #اشعار_آیینی این کانال را به دوستان خود معرفی کنید.
🤲 التماس دعای فرج.