eitaa logo
AmirIzadiHamedani14 کانال حاج امیر ایزدی همدانی
496 دنبال‌کننده
144 عکس
545 ویدیو
12 فایل
نشر آثار و اطلاع رسانی جلسات امیر ایزدی همدانی
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 علیه السلام 🔸 🔹 سفر از خود ، سویِ خدا کردم طیّ ره ، سمتِ کربلا کردم مُحرمِ قبله ی امید شدم زائرِ سیّدِ شهید شدم کردمی ، اشک خویش ، ره توشه به هوای ضریح شش گوشه سمتِ پایینِ پا ، نشسته دلم آری ، آنجا دخیل بسته دلم بر سرِ قبرِ زاده ی لیلا ذکرِ من هست : آه و واویلا آن جوان کز غمش ، پدر شد پیر گشت از جان و از جهان هم سیر نام نیکویِ او (( علی اکبر )) خَلق و خُلقش ، شبیه پیغمبر در صفِ طف ، ز نسلِ خیرِ سلیل بود آن نازنین ، نخست قتیل چونکه تنهاییِ پدر را دید غربتِ خیر و خیلِ شر را دید اذنِ میدان طلب نمود از باب رفت در راهِ رفته ی اصحاب رفت در رزمگه ، به قصد جهاد بر علیه فساد و استبداد همچو حیدر ، دلیر و بی پروا شد رجز خوان ، برابرِ اعدا منم از نسلِ سیّدِ ثقلین هست جدّم علیّ و باب ، حسین هست بر لب ، نوای تکبیرم یارِ مولا شوم به شمشیرم آنچنان نیزه می زنم در جنگ که کنم عرصه را به دشمن ، تنگ علوی ، هاشمی ، دلیرم من شبلِ شیرِ خدا و شیرم من نسزد اینکه کافری سفّاک که وِ را بوده مادری ناپاک خویشتن را خلیفه بشمارد قلبِ آلِ نبی ، بیآزارد این خلافت بُوَد ز آلِ علی غصب گردیده است ، با دَغَلی داد جولان به عرصه ی میدان کرد لرزان ، تنِ ستمکاران هر طرف بر سپاهِ دشمن تاخت سر و پیکر ، ز هم جدا انداخت گر چه زخم آمدش به پیکرِ پاک (( یکصد و بیست )) تن نمود هلاک ناگه آمد به احترامِ تمام از دلِ رزمگه ، به نزدِ امام رو سویِ حجّتِ خدا آورد گفت : بابا ! عطش ، هلاکم کرد تشنگی ، قلبِ خسته ام بگداخت ثقلِ آهن ، به زحمتم انداخت جرعه آبی بده ، که جان گیرم پس رَوَم ، جانِ دشمنان گیرم گفت : ای نازنین ! بیا به برم نِه زبان در دهانِ من ، پسرم اَشبه الناسِ سیّدِ ثقلین چون نهادی زبان به کامِ حسین دید خشکیده تر ، ز کامِ علی هست کامِ بهین امامِ علی لیک در آن دقیقه ی حسّاس کرد آرامشی به دل احساس گشت از جامِ معرفت ، سیراب بر رُخَش باز شد هزاران باب چون زبانِ وِ را امام مکید بر تنِ او توان ، دوباره رسید با دلی خسته از ملال ، پدر داد انگشتریّ خود به پسر گفت : نِه ، خاتمِ مرا به دهان باز رو کن به جانبِ میدان صبر کن اندکی که ختمِ مآب کند از مرحمت ، تو را سیراب شربتی که چو نوشِ جان کردی تا اَبَد ، تشنه لب نمی گردی اکبر آمد به رزمگه ، این بار کُشت (( هشتاد تن )) گهِ پیکار لشگرِ خصم ، در خروش آمد بهرِ قتلش به جنب و جوش آمد حمله کردند با سنان و سُنین بر عزیزِ دلِ امام حسین (( مُرّه )) شمشیر زد به فرقِ سرش داغ بنهاد ، بر دلِ پدرش شد چو حیدر ، سرِ علی مُنشق دیگر او را به تن نماند رمق دست بر گردنِ عُقاب آویخت خونِ پاکش به چشمِ مرکب ریخت خون به مرکب ، رهِ تماشا بست لشگرِ کفر ، راهِ او را بست جای اینکه رَوَد به سوی خیام رفت بینِ سپاه کوفه وشام بُزدلانِ سپه ، دلیر شدند روبهان ، حمله ور چو شیر شدند هر کسی ضربتی به اکبر زد گر مُیسّر شدش ، مُکرّر زد با تنی پاره پاره از سرِ زین گشت شبه رسول ، نقش زمین گفت : بابا ! دگر خداحافظ ای مرا تاجِ سر ، خداحافظ در برم آمده رسولِ خدا (( قَد سَقانی ، بِکَأسِهِ الاَوفی )) جدّم از تشنگی ، نجاتم داد آب از چشمه ی حیاتم داد با تو گوید ، جنابِ ختمِ مآب : کای حسین جان ! به سوی ما بشتاب ای مرا یادگارِ آزاده جامِ دیگر ، تو راست آماده این بگفت و لب از تکلّم بست مَردُمِ دیده اش ، به مَردُم بست پورِ دختِ نبی ، به میدان تاخت خویشتن را به رویِ خاک انداخت سرِ اکبر گرفت بر دامان کرد خون ، پاک از آن لب و دندان صیحه زد هفت بار : کای پسرم راحتِ جان ، ستاره ی سحرم ای مرا نورِ دیده ، شیره ی جان زود عمرت رسید بر پایان ای فروزنده اخترِ دنیا بعدِ تو ، خاک بر سرِ دنیا سوی مُلکِ بقا ، روانه شدی راحت از محنتِ زمانه شدی پدرت مانده بی کس و تنها بینِ اعدا ، اسیرِ کرب و بلا ثُمَّ قالَ : بُنَیَّ ! ماعَرَفوک قَتَلَ الله ، اُمَّةً قَتَلوک ای رسول خدا ، ز سر تا پا حق کُشد آن کسی که کُشت تو را گر چه اکبر نداد پاسخِ او رُخِ ماهش نهاد بر رُخِ او یاد از صورتِ پیمبر کرد بوسه باران ، جمالِ اکبر کرد بود سرگرمِ گفتگویِ علی برنمی داشت رو ، ز رویِ علی دشمن و دوست ، ناله سر دادند بهرِ مولا ، به گریه افتادند شیون از خیمه گه ، به گردون رفت اشک از دیده ها ، چو جیحون رفت این گمان رفت داغدیده پدر داده جان در کنارِ جسمِ پسر دخترِ فاطمه ، پریشان شد سوی میدان به آه و افغان شد هم تسلّی ، دلِ برادر کرد هم جدایش ز جسمِ اکبر کرد پس حسین ، آن خلیفه ی معبود به جوانانِ هاشمی فرمود : تنِ صد چاکِ پاره ی جگرم ببرید از وفا به سوی حرم (( ایزدی )) را به تن بُوَد تا جان هست بر غربتِ حسین ، گریان 🆔http://amirizadihamedani.blogfa.com 🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 🔹 علیه السلام 🔹 ... اکبر که در سپهرِ شرف ، آفتاب بود آئینه ی وجاهتِ ختمی مآب بود هم پاره ی جگر به جگر پاره ی رسول هم ترجمانِ وحی و زبانِ کتاب بود احسانِ او ، زبانزدِ اهلِ مدینه گشت دستش گره گشایِ همه شیخ و شاب بود « نار الضّیافه » بر درِ « دار الضّیافه » داشت کاو را به صاحبانِ کرم انتساب بود مهمان نواز و مَحرمِ راز و خجسته پی عالَم ، کویرِ تشنه و او چون سحاب بود دانایِ حکمت و ثمرِ نخلِ معرفت دارایِ علم و حلم ، به فصلِ شباب بود آید به گوشِ جان « اَوَلَسنا عَلَی الحَقَش » او را مرامِ نیک و کلامِ صواب بود او را خدا ز « عترتِ عمران » گزیده بود اسرار ، بی شمار ، در این انتخاب بود اوّل قتیلِ نسلِ خلیلِ خدا به طف جانبازی اش به سوی جنان ، فتحِ باب بود در او عیان ، تجلّیِ ایمانِ پنجتن بر عقلِ کُل ، حسین گل و او گلاب بود چونان عمو ، برایش امان آمد از عدو رد کرد آن امان که ز اهلِ عذاب بود عبّاس و او به سوره ی اخلاص ، آیه اند آن ماه آلِ هاشم و این آفتاب بود بی شُبهه ، شبهِ ختم رسالت به کربلا از پایه های اصلیِ این انقلاب بود هر کس که بُرد وقت دعا ، نامِ او به لب هر حاجتی که خواست ز حق ، مستجاب بود شش گوشه شد ضریحِ حسین از وجودِ او پایین ِ پایِ باب ، وِ را جایِ خواب بود روزِ دَهُم ، امام سوُم را غریب دید « هَل مِن مُغیثِ » خون خدا ، بی جواب بود رخصت طلب نمود و به میدان روانه گشت شوقِ شهادتش به سر و در شتاب بود وقتی روان ، روانِ حسین از خیام شد از خوفِ او ، به قلبِ عدو ، اضطراب بود با یأس بر پسر ، پدر آن دم نگاه کرد بغضِ گلوش ، چون شکننده حُباب بود بر دست خود محاسنِ پاکش گرفت و گفت : حرفی که شرحِ درد دلِ بی حساب بود یا رب ! گواه باش به جنگِ سپاه کفر عازم شد آن جوان که چو ختمی مآب بود نامش علی ، شبیه ترین فرد ، بر رسول در خَلق و خُلق و منطقش ، آن مستطاب بود کم کم علی به مرکزِ میدان قدم نهاد شمشیر داشت بر کف و پا در رکاب بود لب بر رجز گشاد و بر آن قوم ، پند داد بی بهره گر چه آن همه وعظ و خطاب بود در ، دم شکافت قلبِ سپاه یزید را شمشیرِ وی ز خونِ عدو ، کامیاب بود شمشیر زد چو شیرِ خدا ، در مصاف شرک او شاهبازِ دین و عدو چون غُراب بود دشمن به زیرِ ضربه ی جانسوز وی ، چنان ماری ، اسیرِ پنجه ی تیز عُقاب بود آمد دمی به نزدِ پدر ، خسته ، تشنه کام لعل لبش تَرَک تَرَک از قحطِ آب بود بوسید خون حق ز لبِ آن جوان که هان! بنگر که خشکتر ز لبت ، کامِ باب بود پس در دهان ، زبانِ عزیزِ دلش نهاد بس رازها در این عملِ آن جناب بود فرمود : صبر کن ، که پیمبر تو را دهد آبی که هر سؤالِ عطش را جواب بود بار دگر به سوی سپه گشت حمله ور رزمنده ای که حافظِ اُمّ الکتاب بود آمد هدف به ضربتِ دشمن ز هر طرف آن قوم را به کشتنِ اکبر ، شتاب بود با جسمِ پاره پاره چو افتاد بر تراب فرقش دو تا ز تیغ ، چنان بوتراب بود آمد حسین و خم شد و رخ بر رخش نهاد اشکش روان ز دیده ، چنان دُرّ ناب بود گفت : ای عزیزِ دل ، پسرم ، نورِ دیده ام با بودنِ تو ، در دلِ من ، صبر و تاب بود رفتیّ و راحت از غمِ دنیا شدی ، علی بابت غریب مانده و قلبش کباب بود جانا ! پس از تو خاک به سر باد ، دهر را بعد از تو کاش خانه ی عالَم ، خراب بود برداشت چونکه صورت از آن رویِ لاله گون گویی ز خون ، محاسن او را خضاب بود از « » قبول کن این شعر ، یا حسین ! او را امید بر کَرَمت ، بی حساب بود 🔹 با لمس لینک زیر به ما بپیوندید: 🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🟤 لطفاً برای و و علیهم السلام و این کانال را به دوستان خود معرفی کنید. 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 🔹 علیه السلام 🔹 ... اکبر که در سپهرِ شرف ، آفتاب بود آئینه ی وجاهتِ ختمی مآب بود هم پاره ی جگر به جگر پاره ی رسول هم ترجمانِ وحی و زبانِ کتاب بود احسانِ او ، زبانزدِ اهلِ مدینه گشت دستش گره گشایِ همه شیخ و شاب بود « نار الضّیافه » بر درِ « دار الضّیافه » داشت کاو را به صاحبانِ کرم انتساب بود مهمان نواز و مَحرمِ راز و خجسته پی عالَم ، کویرِ تشنه و او چون سحاب بود دانایِ حکمت و ثمرِ نخلِ معرفت دارایِ علم و حلم ، به فصلِ شباب بود آید به گوشِ جان « اَوَلَسنا عَلَی الحَقَش » او را مرامِ نیک و کلامِ صواب بود او را خدا ز « عترتِ عمران » گزیده بود اسرار ، بی شمار ، در این انتخاب بود اوّل قتیلِ نسلِ خلیلِ خدا به طف جانبازی اش به سوی جنان ، فتحِ باب بود در او عیان ، تجلّیِ ایمانِ پنجتن بر عقلِ کُل ، حسین گل و او گلاب بود چونان عمو ، برایش امان آمد از عدو رد کرد آن امان که ز اهلِ عذاب بود عبّاس و او به سوره ی اخلاص ، آیه اند آن ماه آلِ هاشم و این آفتاب بود بی شُبهه ، شبهِ ختم رسالت به کربلا از پایه های اصلیِ این انقلاب بود هر کس که بُرد وقت دعا ، نامِ او به لب هر حاجتی که خواست ز حق ، مستجاب بود شش گوشه شد ضریحِ حسین از وجودِ او پایین ِ پایِ باب ، وِ را جایِ خواب بود روزِ دَهُم ، امام سوُم را غریب دید « هَل مِن مُغیثِ » خون خدا ، بی جواب بود رخصت طلب نمود و به میدان روانه گشت شوقِ شهادتش به سر و در شتاب بود وقتی روان ، روانِ حسین از خیام شد از خوفِ او ، به قلبِ عدو ، اضطراب بود با یأس بر پسر ، پدر آن دم نگاه کرد بغضِ گلوش ، چون شکننده حُباب بود بر دست خود محاسنِ پاکش گرفت و گفت : حرفی که شرحِ درد دلِ بی حساب بود یا رب ! گواه باش به جنگِ سپاه کفر عازم شد آن جوان که چو ختمی مآب بود نامش علی ، شبیه ترین فرد ، بر رسول در خَلق و خُلق و منطقش ، آن مستطاب بود کم کم علی به مرکزِ میدان قدم نهاد شمشیر داشت بر کف و پا در رکاب بود لب بر رجز گشاد و بر آن قوم ، پند داد بی بهره گر چه آن همه وعظ و خطاب بود در ، دم شکافت قلبِ سپاه یزید را شمشیرِ وی ز خونِ عدو ، کامیاب بود شمشیر زد چو شیرِ خدا ، در مصاف شرک او شاهبازِ دین و عدو چون غُراب بود دشمن به زیرِ ضربه ی جانسوز وی ، چنان ماری ، اسیرِ پنجه ی تیز عُقاب بود آمد دمی به نزدِ پدر ، خسته ، تشنه کام لعل لبش تَرَک تَرَک از قحطِ آب بود بوسید خون حق ز لبِ آن جوان که هان! بنگر که خشکتر ز لبت ، کامِ باب بود پس در دهان ، زبانِ عزیزِ دلش نهاد بس رازها در این عملِ آن جناب بود فرمود : صبر کن ، که پیمبر تو را دهد آبی که هر سؤالِ عطش را جواب بود بار دگر به سوی سپه گشت حمله ور رزمنده ای که حافظِ اُمّ الکتاب بود آمد هدف به ضربتِ دشمن ز هر طرف آن قوم را به کشتنِ اکبر ، شتاب بود با جسمِ پاره پاره چو افتاد بر تراب فرقش دو تا ز تیغ ، چنان بوتراب بود آمد حسین و خم شد و رخ بر رخش نهاد اشکش روان ز دیده ، چنان دُرّ ناب بود گفت : ای عزیزِ دل ، پسرم ، نورِ دیده ام با بودنِ تو ، در دلِ من ، صبر و تاب بود رفتیّ و راحت از غمِ دنیا شدی ، علی بابت غریب مانده و قلبش کباب بود جانا ! پس از تو خاک به سر باد ، دهر را بعد از تو کاش خانه ی عالَم ، خراب بود برداشت چونکه صورت از آن رویِ لاله گون گویی ز خون ، محاسن او را خضاب بود از « » قبول کن این شعر ، یا حسین ! او را امید بر کَرَمت ، بی حساب بود 🔹 با لمس لینک زیر به ما بپیوندید: 🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🟤 لطفاً برای و و علیهم السلام و این کانال را به دوستان خود معرفی کنید. 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 علیه السلام 🔸 🔹 سفر از خود ، سویِ خدا کردم طیّ ره ، سمتِ کربلا کردم مُحرمِ قبله ی امید شدم زائرِ سیّدِ شهید شدم کردمی ، اشک خویش ، ره توشه به هوای ضریح شش گوشه سمتِ پایینِ پا ، نشسته دلم آری ، آنجا دخیل بسته دلم بر سرِ قبرِ زاده ی لیلا ذکرِ من هست : آه و واویلا آن جوان کز غمش ، پدر شد پیر گشت از جان و از جهان هم سیر نام نیکویِ او (( علی اکبر )) خَلق و خُلقش ، شبیه پیغمبر در صفِ طف ، ز نسلِ خیرِ سلیل بود آن نازنین ، نخست قتیل چونکه تنهاییِ پدر را دید غربتِ خیر و خیلِ شر را دید اذنِ میدان طلب نمود از باب رفت در راهِ رفته ی اصحاب رفت در رزمگه ، به قصد جهاد بر علیه فساد و استبداد همچو حیدر ، دلیر و بی پروا شد رجز خوان ، برابرِ اعدا منم از نسلِ سیّدِ ثقلین هست جدّم علیّ و باب ، حسین هست بر لب ، نوای تکبیرم یارِ مولا شوم به شمشیرم آنچنان نیزه می زنم در جنگ که کنم عرصه را به دشمن ، تنگ علوی ، هاشمی ، دلیرم من شبلِ شیرِ خدا و شیرم من نسزد اینکه کافری سفّاک که وِ را بوده مادری ناپاک خویشتن را خلیفه بشمارد قلبِ آلِ نبی ، بیآزارد این خلافت بُوَد ز آلِ علی غصب گردیده است ، با دَغَلی داد جولان به عرصه ی میدان کرد لرزان ، تنِ ستمکاران هر طرف بر سپاهِ دشمن تاخت سر و پیکر ، ز هم جدا انداخت گر چه زخم آمدش به پیکرِ پاک (( یکصد و بیست )) تن نمود هلاک ناگه آمد به احترامِ تمام از دلِ رزمگه ، به نزدِ امام رو سویِ حجّتِ خدا آورد گفت : بابا ! عطش ، هلاکم کرد تشنگی ، قلبِ خسته ام بگداخت ثقلِ آهن ، به زحمتم انداخت جرعه آبی بده ، که جان گیرم پس رَوَم ، جانِ دشمنان گیرم گفت : ای نازنین ! بیا به برم نِه زبان در دهانِ من ، پسرم اَشبه الناسِ سیّدِ ثقلین چون نهادی زبان به کامِ حسین دید خشکیده تر ، ز کامِ علی هست کامِ بهین امامِ علی لیک در آن دقیقه ی حسّاس کرد آرامشی به دل احساس گشت از جامِ معرفت ، سیراب بر رُخَش باز شد هزاران باب چون زبانِ وِ را امام مکید بر تنِ او توان ، دوباره رسید با دلی خسته از ملال ، پدر داد انگشتریّ خود به پسر گفت : نِه ، خاتمِ مرا به دهان باز رو کن به جانبِ میدان صبر کن اندکی که ختمِ مآب کند از مرحمت ، تو را سیراب شربتی که چو نوشِ جان کردی تا اَبَد ، تشنه لب نمی گردی اکبر آمد به رزمگه ، این بار کُشت (( هشتاد تن )) گهِ پیکار لشگرِ خصم ، در خروش آمد بهرِ قتلش به جنب و جوش آمد حمله کردند با سنان و سُنین بر عزیزِ دلِ امام حسین (( مُرّه )) شمشیر زد به فرقِ سرش داغ بنهاد ، بر دلِ پدرش شد چو حیدر ، سرِ علی مُنشق دیگر او را به تن نماند رمق دست بر گردنِ عُقاب آویخت خونِ پاکش به چشمِ مرکب ریخت خون به مرکب ، رهِ تماشا بست لشگرِ کفر ، راهِ او را بست جای اینکه رَوَد به سوی خیام رفت بینِ سپاه کوفه وشام بُزدلانِ سپه ، دلیر شدند روبهان ، حمله ور چو شیر شدند هر کسی ضربتی به اکبر زد گر مُیسّر شدش ، مُکرّر زد با تنی پاره پاره از سرِ زین گشت شبه رسول ، نقش زمین گفت : بابا ! دگر خداحافظ ای مرا تاجِ سر ، خداحافظ در برم آمده رسولِ خدا (( قَد سَقانی ، بِکَأسِهِ الاَوفی )) جدّم از تشنگی ، نجاتم داد آب از چشمه ی حیاتم داد با تو گوید ، جنابِ ختمِ مآب : کای حسین جان ! به سوی ما بشتاب ای مرا یادگارِ آزاده جامِ دیگر ، تو راست آماده این بگفت و لب از تکلّم بست مَردُمِ دیده اش ، به مَردُم بست پورِ دختِ نبی ، به میدان تاخت خویشتن را به رویِ خاک انداخت سرِ اکبر گرفت بر دامان کرد خون ، پاک از آن لب و دندان صیحه زد هفت بار : کای پسرم راحتِ جان ، ستاره ی سحرم ای مرا نورِ دیده ، شیره ی جان زود عمرت رسید بر پایان ای فروزنده اخترِ دنیا بعدِ تو ، خاک بر سرِ دنیا سوی مُلکِ بقا ، روانه شدی راحت از محنتِ زمانه شدی پدرت مانده بی کس و تنها بینِ اعدا ، اسیرِ کرب و بلا ثُمَّ قالَ : بُنَیَّ ! ماعَرَفوک قَتَلَ الله ، اُمَّةً قَتَلوک ای رسول خدا ، ز سر تا پا حق کُشد آن کسی که کُشت تو را گر چه اکبر نداد پاسخِ او رُخِ ماهش نهاد بر رُخِ او یاد از صورتِ پیمبر کرد بوسه باران ، جمالِ اکبر کرد بود سرگرمِ گفتگویِ علی برنمی داشت رو ، ز رویِ علی دشمن و دوست ، ناله سر دادند بهرِ مولا ، به گریه افتادند شیون از خیمه گه ، به گردون رفت اشک از دیده ها ، چو جیحون رفت این گمان رفت داغدیده پدر داده جان در کنارِ جسمِ پسر دخترِ فاطمه ، پریشان شد سوی میدان به آه و افغان شد هم تسلّی ، دلِ برادر کرد هم جدایش ز جسمِ اکبر کرد پس حسین ، آن خلیفه ی معبود به جوانانِ هاشمی فرمود : تنِ صد چاکِ پاره ی جگرم ببرید از وفا به سوی حرم (( ایزدی )) را به تن بُوَد تا جان هست بر غربتِ حسین ، گریان 🆔http://amirizadihamedani.blogfa.com 🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.