eitaa logo
اَنارستــــــون
26.1هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
201 ویدیو
2 فایل
[خدا مرا برای تو انــــــار آفریده است🌱] شروط _ تبادلات 👈 @shorutAnarestun تبلیغات 👈 @TarefeAnarestun
مشاهده در ایتا
دانلود
نشد که پای پیاده به درگه‌ت برسم و تحفه آورم این دست‌های خالی را... 🖇🏴
هیچ از حال پسرهایم نپرسیدم، تو هم شک‌ندارم‌که نمیگیری سراغ‌ از دخترت! 🖇🏴
دیده بودم، تشنگى از دل قرارت برده بود از برایت دامنى اشک روان آورده‌ام... 🖇🏴
‏غبارِ ماتمِ تو آبرو به من بخشید به عالمی ندهم این غبارِ ماتم را... 🖇🏴
زمین خورده‌ها یاعلی می‌گویند و گرفتارها نام عبّاس را... باب‌الحوائج پسوندِ نام‌خانوادگیِ این خانواده است... 🖇🏴
اربعین، عمود آخر است… عمودِ آخر که ابتدای آغوش امام است. و چه نزدیک است عمودِ آخر تاریخ، تا جانِ تاول زده‌ی بشرِ خسته از فساد را به ابتدای آغوش امن امامش برساند! -سید یاس 🖇🏴
بد کاری کردین چادر از سر زن ایرانی کشیدین بچه‌های ایران تازه از حرم عباس(ع) برگشتن... 🖇💌
مایی که از اربعین برگشتیم به این صد نفر، دویست نفری که تو خیابونا میان هر چی بگیم تجمع نمیگیم😆😂 🖇💌
برای حفظ امنیت دختران ایران جان‌ها فدا شده... 🖇💌
در هوای عشق تو ما را خبر از خویش نیست!
مادرم آب که میخورد مداوم می‌گفت به فدای لب عطشان ابا عبدالله...
اگر راه کربلا باز شد و به کربلا رفتید و ما در جمعتان نبودیم؛ به جای رزمندگانِ شهید، صدا بزنید: ای حسین شهید، شهدایِ ما به عشقِ آزادیِ کربلایت آمدند...
پرچمت را هر کجا دیدم دویدم یا حسین...
زیر این پرچم همیشه خیر دیدم یا حسین...
محشر کبری به پا کرده است آن ذبح عظیم بار بربندید، بسم الله الرحمن الرحیم...
بنویسید شدم پیر اباعبدالله...
خوشا به حال شما که گذشته‌اید از مرز نشسته بر تنتان خاک کربلای حسین...
ز کودکی در این خانه نوکری کردم گدایی در این خانه عزتم شده است
‌گفتم ای عشق مرا دستِ نياز است دراز طلبِ خويش به نزدِ كه برم؟ گفت:‌حسين
این دل مبتلای من شیفته‌ی هوای توست
عجب چراغ شگفت‌آوریست حسین که هرچه باد وزد می‌شود فروزان‌تر...
سفره‌ی هیچ کسی مثل تو بی منت نیست بی سبب نیست که صحن تو دمی خلوت نیست
هوا در بلاتکلیفیِ روشنی روز و تاریکی شب بود... کاروان کم کم به دشت نینوا نزدیک میشد... زنگ صدای محمل‌ها سکوت سنگینِ شب را بهم ریخته بود... باد ناله کنان می‌وزید و پرده‌های محمل‌ها را بی رمق تکان میداد... اینبار، سوز بیابان بود که با سوزِ دل همراهی میکرد و بر تن‌های خسته اسیران تازیانه می‌زد... این دشت آشنای قریب غریبیِ مسافران امشب بود... در اين دشت روايت‌ها ديده‌اند از ارباً اربا شدن علي اكبر تا مشك حضرت سقا تا اتمام حجت بر حراميان با حنجره شش ماهه... این کاروان حرف‌های زیادی با آنان که در آنجا خفته بودند داشتند... آمده بودند تا در آنجا چهل روز غم واسیری را چله بگیرند... که بگویند این چهل، چهل سال پیرترشان کرده بود... آمده بودند تا بگویند والله كه "ما رأیت الا جمیلا" جز حقیقت نبود... اما سینه‌هامان شرحه شرحه‌ی این زیبایی شد... صبر در مقابل قامت این کاروان قد خم کرده بود... حالا می‌خواستند این داغ را بعد چهل روز، ببارند... اما عمه‌ی سادات در تمام راه چرا انقدر ساکت بود... زينب هنوز با صدای قرآن سَــر بالای نیزه هم نوایی میکرد اما حالا وقت مَحشر کربلای دل او بود... می‌تواند این داغ را زمین بگذارد؟ نه! داغ روی لب‌های خشكيده‌اش حک شده بود وقتی گلوی برادر را بوسید... زینب امشب آمده بود عهدش را با برادر تمام کند... حافظ همه‌ى امانت‌هايت بودم جانِ دلم ولى شرمنده‌ام برادرم يك گل‌ات ميان خرابه‌ی شام جاماند... و ای وای از شام...ای وای...ای وای... - سيد ياس