فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماحصل لطف یکی از همراهان کانال...
ببینید و بشنوید و لذت ببرید🌹
#ارسالی
@Anarestun
اَنارستــــــون
يكی اون بالا هواتو داره... @Anarestun
عشق اولودوم چه کوفتیه دیگه
فقط یک عشق داریم
اول تا آخرشم همونه
اونای دیگه اصلا عشق نیستن
الکی اسم عشقو خراب نکنید تباها :)
#ارسالی
@Anarestun
اَنارستــــــون
سلام اهالی انارستون✋ شبهای زمستونتون، کنار اونی که باید، گرررررم😌😉 میگم اگه بینمون نویسنده یا شاعر
صفحه ی گوشیم پر است ازجای بوسه😘
بوسه برتصویرچشمانت،تصویری که فقط خیره نگاه میکند..پلک بزن لعنتی🥺یه لحظه احساس کردم که هم پلک میزنی وهم لبخند☺️
نه اشتباه نکن این لرزش اشک توچشماته که تصویربی جان رو برات زنده کرده.پس تاجون دارم میبارم برات تاهمیشه زنده باشی برام😭
فراترازیک تصویر خالی
#مرضیه_دهقانیان
#از_اهالی_انارستون
#ارسالی
@Anarestun
اَنارستــــــون
سلام اهالی انارستون✋ شبهای زمستونتون، کنار اونی که باید، گرررررم😌😉 میگم اگه بینمون نویسنده یا شاعر
خاتون خانم!
شما زیبا ترین بانوی جهان من هستید.
چشم هایتان قهوه را شرمنده کرده است
و دامن گلی گلیتان، فضای خانه را گلخانه...
آن ماه شب چهارده گوشه بالای سمت چپ لبتان، آدم را شبیه ستاره درخشان میکند.
داخل چال اناری لپتان میشود عاشقانه غرق شد.
زندگی شمایید، خاتون خانم!
عشق با شما از لفظ به معنا سرایت پیدا کرده است
و عاشقانه ها فقط با شما ارزشمند است.
رو در روی من بنشینید و با کام شکر قندتان، چاییم را شیرین کنید...
تصدقتان شوم، زلف پریشان شما بوی خوش یاس میدهد... همانقدر آرام... همانقدر دلنواز...
و نگاه به چشمان شما دست نوازش به دل میکشد...
زندگی یعنی شما و شما یعنی زندگی، خاتون خانم!
#مهدی_شفیعی
#از_اهالی_انارستون
#ارسالی
@Anarestun
اَنارستــــــون
سلام اهالی انارستون✋ شبهای زمستونتون، کنار اونی که باید، گرررررم😌😉 میگم اگه بینمون نویسنده یا شاعر
اینکه ضمانت کتبی نداده ایم
هوای یکدیگر را داشته باشیم
درست!
اما مگر همه چیز به آن دو خط و امضاست؟!
پس اعتبار دل ها چه؟!
#حُرّه_عین
#از_اهالی_انارستون
#ارسالی
@Anarestun
اَنارستــــــون
سلام اهالی انارستون✋ شبهای زمستونتون، کنار اونی که باید، گرررررم😌😉 میگم اگه بینمون نویسنده یا شاعر
عسل بانوی قاجاری
چه جذابی
دل آرامی
نگاهت عشق میبارد
مسیر سبز چشمانت چه رؤیایی
به دریای نگاهت دل زدم
آوای باران بود
غزل بود و بهاران بود
عسل بانو
تو که امواج گیسو را
به دست باد میدادی
حواست بود دل در پیچ و تاب آن گره خورده؟!
چه گویم از لب لعلت
از آن لبخند زیبایت
مثال سیب سرخی گونههایت در تب و تاب است
به روی دامنت باغی ز یاس و نسترن داری
هوای عشق با تو لیلیِ دربارِ قاجاری
و من مجنونِ عاشق پیشه و شیدا..
تو محجوبی و محبوبی
زلال و پاک و مجذوبی
و من دلداده و دلخواه چشمانت
مثال ماه میمانی به شبهایم
تو میتابی و بیتابم
#عسلبانو
#سمیه_زارع
#از_اهالی_انارستون
#ارسالی
@Anarestun
اَنارستــــــون
سلام اهالی انارستون✋ شبهای زمستونتون، کنار اونی که باید، گرررررم😌😉 میگم اگه بینمون نویسنده یا شاعر
نمی گویم بمان میگویم اگر میشود راه را هم با خودت ببر آخر چشم به راهی بد دردیست...
#شین_دال
#از_اهالی_انارستون
#ارسالی
@Anarestun
اَنارستــــــون
سلام اهالی انارستون✋ شبهای زمستونتون، کنار اونی که باید، گرررررم😌😉 میگم اگه بینمون نویسنده یا شاعر
شده دلتنگ شوی تامرز عدم؟
من به این قصهی بیدرد و امان،
سخت و نهان، دچارم هر شب!
قِصهی دلتنگیست!
قِصهی بیتابیست!
قِصهی تنهاییست!
قِصهی دلداریست ڪه در این سقف کبود، نه نفس مانده برایش نهدلی!
خسته ام از دل دیوانهی خویش دل مجنون خودم
چِہ شد اینطور شدم؟
که در این معرکهی دنیایی، باختم دل خود را چه نحیف!
#زینب_محمدی
#از_اهالی_انارستون
#ارسالی
@Anarestun
اَنارستــــــون
سلام اهالی انارستون✋ شبهای زمستونتون، کنار اونی که باید، گرررررم😌😉 میگم اگه بینمون نویسنده یا شاعر
پدربزرگم فوت کرد...
حدود ۳۶ سال پیش...
مادربزرگم ۸۳ سالشه و آلزایمر داره...
ولی امروز به مادرم می گفت:
بابات نمی ذاشت از کنارش برم
همش می گفت بشین؛پیشم باش!
الان چرا نمیاد منو ببره پیش خودش؟!...
اندر کوچه ی عشق های ماندگار...حتی وقتی ۳۶ ساله که نیست...🍃
آدم وقتی عاشق میشه
حتی آلزایمرم بگیره
نه عشق از سرش میفته...
نه حرفایی که از عزیزش شنیده...
نمیگم دنبال یه عشق اینجوری باشید چون شاید پیدا نشه...
اما میگم یه عشق اینجوری بسازید...
همین قدر لطیف و ماندگار...🍃❤️
#واقعیت
#حُرّه_عین
#از_اهالی_انارستون
#ارسالی
@Anarestun
داستان برمیگرده به چند سال پيش. بابا بزرگ زنده بود اما عاليجناب آلزايمر چنان چيره شده بود كه تقريبا حرف نمیزد، كسی را هم نمیشناخت.
ما رفته بوديم خونهی بابا بزرگ. من كنار بابا بزرگ روی مبل نشسته بودم و داشتم تلويزيون میديدم. بابا بزرگ انگار نه انگار كه من كنارش بودم، تا اين كه خواهر كوچيكه اومد پيشم و گفت: تو كتاب تاريخمون نوشته چرا حكومت پهلوی ساقط شده است؟ بهش گفتم بنويس بیكفايتی شاه، مزدوری بيگانگان و نارضايتی مردم. خواهر كوچيكه نوشت و كودكانه رفت.
داشتم شبكهها رو بالا پايين میكردم كه بابا بزرگ گفت: نه... نشنيده گرفتم. چند سالی میشد صدای بابا بزرگ رو نشنيده بودم. گفتم لابد خيالاتی شدم، تا اينكه گفت: نه اينجوری نبود... برگشتم. چشاش همون آبیِ كمرنگ مهربون بود.
گفت: اينجوری نبود... به خاطر مامان بزرگت انقلاب شد. از همين ميدون شهدا، كنار خونمون. من مامان بزرگتو خيلی میخواستم.. خيلی، اما يه پيرمرد پولدار، از اينا كه وصل بود به دربار، شده بود پاپی و سمج، منم هيچ كاری از دستم بر نمیاومد. میخواست مامان بزرگتو ببره امريكا با خودش.
شبی كه قرار بود فرداش بياد خواستگاری مامان بزرگت، رفتم حرم.
گفتم خدايا نذار همه زندگيم بره. دقيقا فرداش مشهد شلوغ شد، ريختن مردم.
داشت انقلاب میشد كه اون يارو پيرمرده فرار كرد رفت؛ مامان بزرگت موند واسه من.
#ارسالی
@Anarestun
خانوم میگن که:
پدرم برای ادامه تحصیل به قم رفتن،
اما من پیش مادربزرگم موندم.
اسم مادربزرگم خانم مخصوص بود که من
بهشون خانم مامانی میگفتم!
اون زمان دخترها زیادمدرسه نمیرفتن،
مگردختر خانواده های بزرگ تاجر ودکتر و...
اما پدرم من و خواهرهایم رو به مدرسه میفرستاد. خواهرانم درقم و من درتهران
پیش مادربزرگم درس میخوندم،خلاصه تا
کلاس هشتم خوندم که بحث ازدواج پیش اومد و زمزمه هایی به گوشم میخورد.
دراین مدتی که خانواده قم بودن من و
مادربزرگم هرچندوقت یکبار به قم میرفتیم
و بهشون سرمیزدیم.
بارآخر که بامادربزرگم به قم اومدیم ۱۵ روز
مانده به عید بود مادربزرگم قصد داشت برگرده
اما پدرم اصرار کرد که من دخترم رو به اندازه کافی ندیدم و...
خلاصه من برخلاف میلم درقم موندم.
حدود۵ سال گذشت.
پدرم درقم دوستانی پیدا کرده بودن،یکی از
آنان آقا روح الله بود.
پدرم ایشان رو پسندیده بودن و بهشون علاقه
داشتن،یکی از دوستان پدرم یک روز از
آقا روح الله پرسیده بودن :
که تو چرا ازدواج نمیکنی!؟
ایشون هم که ۲۶،۲۷سال سن داشتن گفته بودن:
هنوزکسی رو برای ازدواج نپسندیدم و ازخمین هم نمیخوام زن بگیرم و کسی رو درنظر ندارم.
دوست پدرم گفته بود:
آقای ثقفی دو دختر دارند،
وخانم برادرم میگن دخترای خوب و
برازنده ای هستن!
بعدها امام برایم تعریف کردند، که وقتی
دوستم میگفت پدرتان دو دختر دارد و
ازشما تعریف میکرد، مثل این بود که
قلب من کوبیده میشد! : )
- داستان امام خمینی(ره) و همسرشون
#ارسالی
@Anarestun
از عطر کوچه باغهای کاهگِلی که بگذرم
میرسم به بوی محمدیهای پیرهنت...
#مطهره_رحمتینسب
#ارسالی
🖇💌
دمتون خیلی گرم...
أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاِْجابَةُ تَحْتَ قُبَّتِهِ
سلام بر آن کسى که (محلِّ) اجابتِ دعا در زیرِ بارگاه اوست...
#ارسالی
#از_اهالی_انارستون
@Anarestun
اَنارستــــــون
عشق تعریف سادهای دارد؛ چشمانت...
زِ مجنون پرسیدند
و کیف العشق؟!
بگفتا که چشمان او....
#امیر_طلبه
#ارسالی
🖇💌
حس من به تو بوی خاک نم دار تازه باران خورده میدهد، مزه اش مزه لواشک های تازه خشک شدهی البالو دارد، رنگش هم زرد است مثل تو گرم و پرشور، جای همهی نبودن هایت را با حس ها و مزه ها و بوهایی که دوستشان دارم پر میکنم اما همه آنها روی هم فقط یک ذره جای نبودنت را میگیرد، خیلی کوچک، شاید به اندازه انگشت کوچک پایت؛
خاطراتت هم هست، عکسها، فیلمها و دست نوشته هایت؛ آنها را که در ظرف خالی دل تنگی هایم میریزم تا زانویت هم نمیرسد.
مانده ام چه کنم با خیالاتم؛
من به آنها قول داده بودم روزی از ذهن من بیرون میآیند، قول داده بودمآنها را زندگی کنم. نه منبد قولی نکردم تو بودی که نیامدی
تو نیامدی
تو...
#سید
#ارسالی
#از_اهالی_انارستون
🖇💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از کودکی نوکرت بودهام...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#ارسالی