eitaa logo
اَنارستــــــون
26.9هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
205 ویدیو
2 فایل
[خدا مرا برای تو انــــــار آفریده است🌱] شروط _ تبادلات 👈 @shorutAnarestun تبلیغات 👈 @TarefeAnarestun
مشاهده در ایتا
دانلود
وأمریده‌ علی‌ صدرها‌ و‌ سکنها‌ من‌الجزع... سرانجام امام دستش را بر سینه‌ی خواهر کشید... زینب(ع) آرام گرفت و دیگر بی‌قراری نکرد...
به سمت گودال از خیمه دویدم من شمر جلوتر بود، دیر رسیدم من...
اَنارستــــــون
کُردها وقتی میخوان به یکی بگن «تا ابد کنارمی» میگن «مانرِم» یعنی: ماندگارِ من ... به همین قشنگی : )
او برای من مثل نان است... مثل متفورمین و انسولین است، برای بیمار دیابتی... به همین قشنگی : )
باختند آنها که با غیر تو بستند... رفقایی که رفته بودید اعتکاف، قبول باشه و دمتون گررررررم، لطفاً شلخته درو کنید یه چیزی‌ام به ما برسه😅✋
چه آرامشی در من است وقتی با منی و چه آشوبیده‌ام بی تو! دور نشو، مرا از من نگیر من حوالیِ تو بودن را دوست دارم...
شب شعری‌ست که برای تو فقط باید گفت...
4_5791645330005038087.mp3
4.59M
می‌رسی تا که هوا تازه شود می‌دوم سمت جهانی که تویی...
آنجا که می‌رفتی کاش گیر میکرد کلید توی قفل پیراهن به در دلت پیش من...!
بالاخره در زندگی هر آدمی؛ یک نفر پیدا می‌شود که بی مقدمه آمده، مدتی مانده، قدمی زده و بعد اما بی‌هوا غیبش زده و رفته... آمدن و ماندن و رفتن آدم‌ها مهم نیست... اینکه بعد از روزی روزگاری، در جمعی حرفی از تو به میان بیاید، آن شخص چگونه توصیفت می‌کند مهم است... اینکه بعد از گذشت چند سال، چه ذهنیتی از هم دارید مهم است... اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی... اینکه تو را چطور آدمی شناخته، مهم است! منطقی هستی و می‌شود روی دوستی‌ات حساب کرد؟ می‌گوید دوست خوبی بودی برایش یا مهم‌ترین اشتباه زندگی‌اش شدی... اینکه خاطرات خوبی از تو دارد یا نه برعکس اینکه رویایی شدی برای زندگی‌اش یا نه درسی شدی برای زندگی... به گمانم ذهنیتی که آدم‌ها از خود برای هم به یادگار می‌گذارند، از همه چیز بیشتر اهمیت دارد... وگرنه همه آمده‌اند که یک روز بروند...
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است...
بعد از رفتنت دستم به جایی بند نیست! چگونه بگویم... خب... اصلا دلت برای دوست نداشتنم تنگ نیست...؟!
أنا لا أما منك ابداً القمر أیضاً یأتی کل الیوم... هرگز از تو خسته نمی‌شوم ماه هم هر روز می‌آید...
تظاهر کن نمی‌دانی تظاهر میکنم خوبم...
همه اجداد ما حاجت گرفتند و تعجب نیست اگر باب الجوادت میشود باب المرادِ ما...
منو میگی؟ زیاد دلتنگ شدم قدیما... الانم میشم، یه وقتا انقدر که بوی دلتنگی بده لباسام! ولی تا حالا واسه هیشکی از زورِ دلتنگی گریه نکرده بودم، عین بچه ی دوساله که اسباب‌بازیشو گرفته باشن از دستش به زور، هق هق نکرده بودم! تا همین چند دقیقه پیش... یهو وسطِ یه فیلمِ خنده دار، یادم افتاد چقدر تو نیستی این روزا، چقدر من تا فرق سر، دلتنگم این شبا! دلتنگ‌ترت شدم! دلتنگِ بودنت، دلتنگ هر چیزی که به تو مربوطه، دلتنگِ بوی لباست، دلتنگِ چال یه وریِ روی گونه‌ت، دلتنگ موهات که آخرشم نفهمیدم لخته یا حالت دار... نفهمیدم کی زدم زیرِ گریه، نفهمیدم کی به هق هق افتادم، درست عینِ یه بچه ی دوساله که اسباب‌بازیشو از دستش گرفته باشن... منو میگی؟ زیاد دلتنگ شدم قدیما... الانم میشم، یه وقتا انقدر که بوی دلتنگی بده لباسام! ولی فقط واسه توئه که گریه کردم دورِ چشمات بگردم، فقط واسه توئه که گریه می‌کنم دردت به قلبم...
یقین که آتش دوزخ حرام گردیده به جسم آنکه بود یار آشنای حسین
همیشه داغ تو در سینه‌هایمان جاریست بهانه است شب جمعه ساعت یک و بیست _شادی روح شهدا صلوات🌹
گر ای نسیم شبی بگذری بر آن سر زلف به گوشِ او برسان، ذکر بی‌قراری ما...
بگذار عمر بی‌تو سراپا هدر شود...
اوباما، رئیس جمهور اسبق آمریکا، کتاب خاطراتی دارد به اسم سرزمین موعود. خواندنی و قابل توجه. آنجا میگوید هفده سالم بود که در تلویزیون‌های دنیا، شبانه تصویر مردی با ریش‌های سپید و چشمان نافذ پیامبرگونه را نمایش دادند که پیروزمندانه از تبعید برگشت و میان دریای طرفدارانش از هواپیما خارج شد. سی‌سال بعد وقتی رئیس‌جمهور شدم، فهمیدم که بزرگترین مسائل پیش‌روی من، حاصل انقلاب اوست. راستش انگار این خاطره‌ی مشترک همه‌ی ما با آقای اوباماست. خاطره‌ی مشترک عاشقان نسل سوم خمینی، با رئیس‌جمهور آمریکا! ما هم وقتی اول‌بار در کودکی تصویر ابهت‌مند پیرمردی با شنل‌ و کلاه‌ سیاه و ریش‌های بلند و مهربان را در تلوزیون دیدیم؛ یا وقتی در کلاس دوم دبستان، همراه بقیه همکلاسی‌ها، روی تصویر او در صفحه اول کتاب فارسی، خط‌خطی‌های کودکانه کردیم؛ هیچ‌گاه نمی‌دانستیم که چندسال بعد وقتی عقل‌رس شدیم قرار است که او مرد اثرگذار زندگی‌مان باشد، تصویرش بالای همه‌ی عکس‌های دیوار اتاق‌مان نصب شود. بنیادهای عقیدتی‌مان روی تفکرات آن پیرمرد شنل‌پوش کلاه‌مشکی بنا شود و برای آرمان‌های بلند او جوان‌هایمان را به میدان بفرستیم. برای آرمان‌های آن تصویر مهربان‌ پیامبرگونه‌ در صفحه اول کتاب فارسی. 🇮🇷 ♥️
نور گوشی را تا آخر برای اين تصوير زياد كنيد...
اضطراب‌های حین بازی را دیدید؟ ناخن‌جویدن‌های پای تلوزیون را دیدید؟ صدای فریادها را از خانه‌های اطراف شنیدید؟ ذکرهای زیرلب هنگام پنالتی را دیدید؟ اشک‌های بچه‌ها را چه؟ دیدید سرود حماسی بعد از بازی، در عمق وجود همه نشست و پروازشان داد؟ این همان رگ ایرانی ماست که هنوز از پس هزارها سال می‌تپد؛ و خاموش شدنی نیست. رگی که از قلب ستارخان و رئیسعلی و میرزاکوچک تا گردن بچه‌های خردسال و نوجوان ما نبض دارد. رگی که از اضطراب‌های تنگه‌ی تکاب تا استرس‌های پشت‌ خاکریز‌های طلاییه، از دلشوره‌های دی‌ماه ۹۸ تا دل‌آشوبه‌های امروز پای تلوزیون زنده ماند. رگ غیرت ایرانی‌گری. می‌بینید حالا سه‌رنگ پرچم قشنگ‌مان چقدر جذاب‌تر و غرورآفرین‌تر شده! این شادی و غرور نشان وطن‌پرستی است؛ و من تا چشم کار میکند، در این حوالی وطن‌پرست می‌بینم. اینجا هنوز ایران ماست؛ با همه اختلاف‌هامان. 🇮🇷
چشم در چشم تو آهو را خجالت مرگ کرد...
زمستان است و چشم کوچه از انتظارت، سپید! دلواپس سرما نباش؛ اینجا از هیزم دل آتشی برایت روشن کرده‌ام!