eitaa logo
اَرِنی
5.5هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
116 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰¹.¹⁰.⁹ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } - اَرِنی؟! + یعنی چی؟ - "ببینمت!" + لن ترانی! - یعنی چی؟ + هرگز نخواهی دید... . 🌚ارتباط با ادمین: @fadayymahdyy 🌚تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
نه بوسه ای، نه شکرخنده ای، نه دشنامی به هیچ وجه مرا روزی از دهان تو نیست
چون در تکلّم می‌شوی از حسرتت گم می‌کند سوسن زبان، قُمری فغان، بلبل نوا، طوطی سخن...
هم جنگل و کوه دارم و هم دریا هم چشمه ی آب و رود و دشت و صحرا نامم سر هر زبان و جاویدان باد من خطه ی سبز مازرونم دنیا
هر دوست که با دوست ندارد سر پیمان می‌باید از او رشته‌ی پیوند گسستن
هی دست مرا گرفتی و ول کردی هی بر سر هیچ‌و‌پوچ دل‌دل کردی نگذاشتی آبمان به یک جو برود هی راه‌به‌راه آب را گِل کردی
شیشه نزدیک‌تر از سنگ ندارد خویشی هر شکستی که به هر کس برسد، از خویش است
تخت خوابت گر مطلّا باشد و فرشش حریر بالش وجدان اگر راحت نباشد خواب نيست
بعد از هزار مرتبه خواهش، دم وداع چیزی نداشتم که بگویم گریستم!
ما پیرو خط آفتاب و ماهیم دنبال همیم و دائماً در راهیم تا من برسم تو می‌روی، یا برعکس انگار من و تو جنّ و بسم اللهیم
هر جا که تو روزی نفسی جای گرفتی آنجا رَوم و گریه‌کنان جای تو بوسم
قطره‌ای اشک ز چشمم به زمینی نچکد که گُلش تا به ابد بوی محبّت ندهد
به روی آینه ی پُر غبار من بنویس: بدون عشق جهان جای زندگانی نیست
ز شوق آفتاب طلعتِ تو شدم چون ذره سرگردان کجایی...
گر نگهدار من آن است که من می‌دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد
این خانه صدای پای خش‌خش دارد در خود دوهــــزار روحِ سرکش دارد آرام‌تر از همیـشه ترکـم کـن، عشـق! ایـن خـاطره احتـــمالِ ریـزش دارد
امام_زمان_عج_مناجات از پشت نقابمان عیان كن ما را آئینه‌ی عبرت جهان كن ما را این جا همه ادعای یاری داریم یك جمعه بیا و امتحان كن ما را
غیر از خدا که هرگز در فکر او نبودی هر چیز از تو گم شد ، وقتِ نماز پیداست
ز بس خاکِ مذلّت ریخت دوران بر سرِ بختم چو بر سر می‌زنم دستِ محبّت، خاک می‌ریزد
همیشه رود با خود میوه غلتان نخواهد داشت به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت
گر مُخیّر بکنندم به قیامت که چه خواهی دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
غفلت نگشت مانع تعجیل، عمر را در خواب نیز قافله ما روانه است
بر دل من ز بس که جا تنگ شد از جدائیت بی تو به دست خویشتن سینهٔ خود شکافتم
خوشم به عشق تو اما مدام دلهره دارم چو کودکی که به دستان خود حباب گرفته
افسانه‌ی زندگی به هر برگ آموخت در خویش دوندگی به هر برگ آموخت پرواز به پروار شدن می‌ارزد پاییز، پرندگی به هر برگ آموخت
از غربتِ بی‌کسی نترسان ما را ما خدمتِ بی‌کسی ارادت داریم...