eitaa logo
شیخ غلامعلي بدرلو
1.2هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
295 فایل
یاهو زَكَاةُ الْعِلْمِ بَذْلُهُ لِمُسْتَحِقِّهِ وَ إِجْهَادُ النَّفْسِ فِي الْعَمَلِ بِهِ تصنیف غررالحکم، حدیث ۱۳۲ http://eitaa.com/Arshiv_Gholam ارتباط با ادمین: https://eitaa.com/Sheikh_Gholamali
مشاهده در ایتا
دانلود
کسی ندید آن همه مقام و فرّ و جاه را شکوه و شوکت و جلال و شأن و جایگاه را کجا شنیده ای که سد کند سپاه و لشگری به روی دختر نبیّ خود مسیر و راه را؟ چهل نفر به یک نفر، کجای منطق است این؟ خدا نبخشد آن مزاحمان رو سیاه را مصیبتی شده گذشتن از میان مردها کاش یکی کمک کند مادر پا به ماه را غصّه خاطرات او چه کرده با دل علی که برگزیده بین این همه گزینه چاه را تمام شهر می شود به یک إشاره زیر و رو اگر که در گلوی خود نگه ندارد آه را قصّه کوچه برگی از دفتر غصّه های ماست خودت بخوان آخر ماجرای قتلگاه را خودت بخوان چه مي شود اگر سه ساله گم شود خودت بخوان قصّه یک خواهر بی گناه را نشسته ام در إنتظار إنتقام منتقم که بشنوم ندای آن امام دادخواه را "محمود یوسفی" @Arshiv_Gholam
مشکلِ ماها اینه که با بی رحمیِ تموم، سر فرصت ها و ثانیه هامون رو یکی یکی می بُریم، کار بعدی مون هم این می شه که می شینیم برای این ثانیه های مُردمون مجلس ختم می گیریم که آخه چرا؟ پس حواست رو جمع کن که این مجلس ختم، یه تذکّری باشه برای شروع کردن ها و حرکتت، نه این که خودش یک سر بریدن جدید باشه و تو رو در خودش نگه داره. با این حساب، فرصت باقی موندت رو ذبح کن و از خدا بخواه که قاتل اون ها نباشی و حَروم شون نکنی، که بهشت و جهنّم آدمی با همین لحظه لحظه ها ساخته میشه. استاد علی صفائی (عین.صاد) ردّ پای نور، ج1، ص 122 @Arshiv_Gholam
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ غَالِبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السّلام) قَالَ: يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَكُونَ فِيهِ ثَمَانِي خِصَالٍ، وَقُوراً عِنْدَ الْهَزَاهِزِ _ صَبُوراً عِنْدَ الْبَلَاءِ _ شَكُوراً عِنْدَ الرَّخَاءِ _ قَانِعاً بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ _ لَا يَظْلِمُ الْأَعْدَاءَ _ وَ لَا يَتَحَامَلُ لِلْأَصْدِقَاءِ _ بَدَنُهُ مِنْهُ فِي تَعَبٍ _ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ، إِنَّ الْعِلْمَ خَلِيلُ الْمُؤْمِنِ وَ الْحِلْمَ وَزِيرُهُ وَ الْعَقْلَ أَمِيرُ جُنُودِهِ وَ الرِّفْقَ أَخُوهُ وَ الْبِرَّ وَالِدُهُ. الكافي، ج‏2، ص 47 @Arshiv_Gholam
ديدار زيبا مي شود با چشم هايت غرق تماشا مي شود با چشم هايت لب تشنه اي كه زير پلكت مي نشيند سيرابِ دريا مي شود با چشم هايت مريم مقدّس مي شود در سايه ي تو عيسا مسيحا مي شود با چشم هايت هر دردمندي كه مسيرش بر تو افتاد حتماً مُداوا مي شود با چشم هايت سلمان فرستاديم تا إيمان بيارد سلمان و مِنّا مي شود با چشم هايت مستم كُنَد آن خوشه ي چشمي كه داري اي من فداي گوشه ي چشمي كه تو داري از دست تو بايد دوايم را بگيرم بنويس از تو نسخه هايم را بگيرم از جانِ بيمارم بلاء را دور بنويس من آمدم از تو شفايم را بگيرم گلدسته مي سازم برايت شمع ها را وقتي كه وام شعرهايم را بگيرم اي كاش زهراء هم شبيه تو حرم داشت تا إذن پيش تو بيايم را بگيرم از پنجره فولاد إذنت را گرفتم ميخواهم از تو كربلايم را بگيرم بسيار داري مثل من دورت بگردم خود را مثال پنج تن دورت بگردم حيدر شدي تا پشت در هِي در بكوبند جاي ملائك نيست بال و پر بكوبند زهراء دلش مي خواست نام يا علي را روي عقيق سرخ پيغمبر بكوبند سنگ علي را فاطمه بر سينه كوبيد بايد كه بر دُرِّ نجف حيدر بكوبند معراج تازه إبتدايت بود بايد نام تورا از اين مقرّب تر بكوبند إسم تو إسم أعظم پروردگار است اين مُهر را بايد به هر منبر بكوبند ما كوه را پيش تو جز كاهي نديديم از دست تو غير از يداللّهي نديديم تيغت برهنه مي شود أبروت در هم اين گونه عالم را تو خواهي ريخت بر هم آغاز جنگ تو همان پايان جنگ است وقتي نمي ماند به لشگر يك نفر هم مأمور قبض روح پشت قبضه ي توست حالا كه در دست تو باشد در كمر هم در معركه هر إتّفاقي خواهد افتاد از رقص شمشير تو روي خاك برهم اي لافتي الّا خودت لا سيف تيغت كيفَ بشر هم هستي و خيرٌ بشر هم قسمت شود پاي تو را بايد ببوسم دست پسرهاي تو را بايد ببوسم دارد هنوز از کعبه بوی تو می آید حجّش قبول است آن که سوی تو می آید تو آب ها را مهر کوثر کرده ای پس جوشانده ی زمزم ز جوی تو می آید خورشید در خورشید شد نورٌ علی نور وقتی که زهراء رو به روی تو می آید معراج هم حتّی نبیّ با تو سخن گفت صوت خداوند از گلوی تو می آید شب می شود یک سمت عالم آن زمان که بر روی پیشانیت موی تو می آید بنـتِ أسد اللّه أکبر داشت حق داشت دیوار کعبه گر ترک برداشت حق داشت ممنون از إيل و تباري كه تو داري از لطف بيش از إنتظاري كه تو داري ما دست و پا گيريم اگر تو دست گيري ما معتبر از إعتباري كه تو داري خشم تو را مرحب به لُكنت گفت وقتي أبرو گره زد ذوالفقاري كه تو داري حيثيّت هر منكري زير سؤال است روي حسابِ بي مزاري كه تو داري هر كس تو را دارد چرا بايد بترسد مثل تو تنها از خدا بايد بترسد تو رفتي و با كوفه در افتاد زينب بعد از تو جانش در خطر افتاد زينب إنگار بايد بچّه هاي تو بيفتند هر وقت در بين گذر افتاد زينب گفت اُسكُتوا و خطبه ي غرّاء بيان كرد حتّي خودش ياد پدر افتاد زينب زيب كه بيهوده نمي افتاد از پا از نيزه سر افتاد اگر افتاد زينب يك عمر سعي ات بر حجابِ دخترت بود أمّا تو رفتي و دگر افتاد زينب مي خواستي چشم كسي بر او نيفتد برگَرد زينب را ببر افتاد زينب پشت در و دروازه كه فرقي ندارد مانند زهراء پشت در افتاد زينب از سر گذشتند و أسير سر نوشتند بعد از پسرها دخترانت در گذشتند   "حامد خاکی" @Arshiv_Gholam
آدمی محکوم شرایط و موقعیّت ها نیست، که فرزند إنتخاب خویش و زاده موضع گیری هاست. ممکن است دو نفر در یک موقعیّت باشند، ولی موضع گیری های متفاوت، آن ها را متفاوت می کند...انسان، محصور و محکوم شرایط نیست، بلکه متأثّر از شرایط است...پس شرایط، زمینه ساز إنتخاب آدمی است، نه حاکم بر إنتخاب او. استاد علی صفائی (عین.صاد) ردّ پای نور، ج1، ص 128 @Arshiv_Gholam
صبح جمعه پیاده روی جمکران محضر حضرت استاد آقاتهرانی (حفظه اللّه) @Arshiv_Gholam
"مراسم عزاداری شب شهادت امام حسن عسگری (علیه السّلام)" ♦️بیت الشّهداء♦️ سخنران: حجّت الإسلام و المسلمين ماهري زمان: شنبه، 3 آبان 1399 ساعت 19 مکان: میدان آزادگان، خ مرصاد، خ شهید کشوری، ک9، پ3، منزل استاد شفیعی کمال آبادی. @Arshiv_Gholam
ظهر جمعه کلاس تاریخ و تمدّن محضر حضرت استاد شفیعی کمال آبادی (حفظه اللّه) @Arshiv_Gholam
ماها، نه وصل ها و نه فصل ها و جدایی هامون روی معیار نیست، برای خدا نیست؛ بلکه بر أساس مِیل خودمونه؛ این نفسِ منه که به من میگه کجا باش، با کی باش و باکی نباش. هر کی به مذاقم خوش تر بیاد باهاش هستم، وگرنه نه. استاد علی صفائی (عین.صاد) ردّ پای نور، ج1، ص 131 @Arshiv_Gholam
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبَانٍ عَنِ الْحَسَنِ الصَّيْقَلِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السّلام) عَمَّا يَرْوِي النَّاسُ "أَنَّ تَفَكُّرَ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ قِيَامِ لَيْلَةٍ"، قُلْتُ كَيْفَ يَتَفَكَّرُ؟ قَالَ يَمُرُّ بِالْخَرِبَةِ أَوْ بِالدَّارِ فَيَقُولُ أَيْنَ سَاكِنُوكِ أَيْنَ‏ بَانُوكِ مَا بَالُكِ لَا تَتَكَلَّمِينَ؟ الكافي، ج‏2، ص 55 @Arshiv_Gholam
"خطبه 240" و من كلام له (علیه السّلام)، قاله لعبد اللّه بن العبّاس و قد جاءه برسالة من عثمان و هو محصور يسأله فيها الخروج إلى ماله بينبع، ليقل هتف النّاس بإسمه للخلافة، بعد أن كان سأله مثل ذلك من قبل، فقال (عليه السّلام): يَا ابْنَ عَبَّاسٍ مَا يُرِيدُ عُثْمَانُ إِلَّا أَنْ يَجْعَلَنِي جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ أَقْبِلْ وَ أَدْبِرْ بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ ثُمَّ بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَقْدُمَ ثُمَّ هُوَ الْآنَ يَبْعَثُ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِيتُ أَنْ أَكُونَ آثِماً. از سخنان آن حضرت (عليه السّلام) است كه به عبد اللَّه ابن عبّاس فرموده‏، زماني كه از طرف عثمان كه [از جهت ستم گرى و از بين بردن بيت المال مسلمين و كارهاى ناشايسته ‏اى كه كرده] در محاصره بود [مى‏خواستند از خلافت عزلش نمايند و او از ترس كشته شدن جرأت بيرون آمدن نداشت]، نامه‏ اى‏ براى آن بزرگوار آورد. در آن نامه از آن حضرت درخواست مى‏نمود كه بملك خود در ينبع [اسم موضعى است در أطراف مدينه از سمت دريا] تشريف ببرد تا غوغاء و هياهوى مردم براى نامزد نمودن او بخلافت كم شود. [چون محاصره كنندگان عثمان به صداى بلند خلافت را بنام امير المؤمنين مى‏خواندند و عثمان گمان داشت محاصره او به تحريك حضرت است از اين رو بيرون رفتن او را از مدينه درخواست نمود تا شايد مردم هم از أطراف خانه او پراكنده شده به همراهى آن حضرت بروند و او بتواند از خانه بيرون آمده چاره نمايد؛ و اين را خواست] بعد از آن كه مانند آن درخواست را پيشتر هم نموده بود، [پيش از آن خواست كه حضرت به ينبع تشريف ببرد، و چون رفت پس از آن درخواست نمود كه از آنجا به مدينه برگشته او را يارى فرمايد، أكنون دوباره درخواست مى‏نمود كه به ينبع تشريف ببرد]؛ پس امام (عليه السّلام) فرمود: اى پسر عبّاس عثمان نمى‏خواهد مرا مگر اين كه مانند شتر آب كش قرار دهد با دلو بزرگ، بيايم و بروم، [پيش از اين] به سوى من فرستاد كه [از مدينه] بيرون شوم، پس از آن فرستاد [براى يارى او از ينبع به مدينه] بيايم، و أكنون [تو را] مى‏فرستد كه بيرون روم، به خدا سوگند [او را يارى كرده] از او دفاع نمودم به طوري كه [از زيادة كوشش كردن در همراهيش] ترسيدم گناه كار باشم، [چون بر أثر كارهاى ناشايسته ‏اى كه كرده و به جا مى‏آورد مستحقّ دفاع نمى‏باشد]. نهج البلاغة، ص 358 ترجمه و شرح نهج البلاغة (فيض الإسلام)، ج‏4، ص 820 @Arshiv_Gholam