بسم رَب الشهدا..✨
#رمان_عشق_امنیتی
#پارت_شش
به قلم: سارا بانو❤️🍃
-----------#داوود------------
با خانم قطبی رفتیم دنبال زن غلامی. بعد چند دقیقه دیدم وارد یه آزمایشگاه شد.
داوود: خانم قطبی از اینجا به بعدش باشما
مریم: چشم(پیاده شد)
-------------------#مریم---------
وارد آزمایشگاه شدم. دیدم روی صندلی نشسته. آروم رفتم به سمت پذیرش
مریم: سلام
پذیرش: سلام.بفرمایید
مریم: من آزمایش داشتم. کی نوبتم میشه؟
پذیرش: هفت نفر جلوی شما هستند
مریم: باشه.
*چند دقیقه بعد*
بلند شدم و به سمت پذیرش رفتم. آروم کارت شناسایی مو بیرون آوردم و گفتم
مریم: من مامور هستم باید با اون خانم برم داخل
پذیرش: چشم.
مریم:ممنون
رفتم و منتظر نشستم تا نوبتش بشه
---------------#رسول--------
بچه ها که رفتن وسایل و آماده کردم که برم داخل . آروم در رو باز کردم و وارد شدم . طبق گزارش خونشون طبقه سوم بود. تا طبقه سوم رفتم و آروم در زدم. بعد چند ثانیه صدای یه دختر از پشت در اومد
دختر: کیه؟
رسول: من دوست بابا تم در و باز کن عزیزم
دختر: چشم
(در رو باز کرد)
رسول: سلام عمو جون(بغلش میکنه)
دختر: سلام. شما اینجا کاری دارید؟
رسول: من اومدم مراقب تو باشم
دختر :باشه . میای بریم بازی کنیم
رسول:آره که میام
ادامه دارد🙃
@dokhtaranmahdavi1
#بنت_زهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یه نماهنگ #نظامی 😎
#نظامی_دخترونه 😎♥️
#خفن
#خفن_نظامی 😎♥️
#خفن_نظامی_دخترونه😎😌♥️
#خودم_ساز 🙃 چطوره؟
#درخواستی
#یا_علی_مدد :)