4_5771814289178363277.mp3
8.87M
🍃🎈
#عیدانه🎁
°•اۍدنیامبارڪتباد، #علی آمد!•°
«أَشْهَدُأَنَّعَلِيّاًأمِيرَالمُؤمِنينَوَلِىُّالله»
مبارڪ استـ هر #اذان نمازم
بــه نام زیباۍ{ تو } ...
#توییتنهاقبلهگاهعاشقے
میلاد حضرتش بر شما تهنیت باد.
🎉🌴 پــــر و بــالم علیــهـ
برڪت سالم علـــیهـ🎉🌴
👏👏👏👏👏
نـــوڪر فـــاطمه ام❣
نـــقش مـــدالــم علــیهـ🍃🌸
🎤ڪربلایےسیدرضانریمانے
ڪار واسه امام زمان،
خستگے نداره✌️🇮🇷☺️👇
🎉| @Asheghaneh_halal
🍃🎈
۱۷ اسفند ۱۳۹۸
۱۷ اسفند ۱۳۹۸
👑🍃
#همسفرانه
تـــــ😍ــــــا نـــــفــ🌸ـــــس هســت❣
ز دل ڪـــــم نــــشود👌 گــــرمےعشق♥
#بـــیدل✍
#خدایابهحقاینشبعزیز
#قسمتدخترامونآقاپسر #علوے💍
#قسمتآقاپسرامونبانوی #فاطمے💍
@asheghaneh_halal
👑🍃
۱۷ اسفند ۱۳۹۸
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
🤨] بِ تولی دِشم دشمنامون
عونه تِتونیم تموم شد. فَدت
شیشهعا مونده .
🤪] نجاه تُن عَستِ عودمُ توش
بيِبینم. عیلی م عوشجلم.
😏] ایندا عَم زده وُلود تُلونا
ممنوح❌
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
۱۷ اسفند ۱۳۹۸
۱۷ اسفند ۱۳۹۸
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_چهل_و_نه آخیشی گفت و سعی کرد قدم برداره که انگار پای راستش قفل
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_پنجاه
توکلت کجا رفته؟ ... پس صبرت کو؟ ... پس اون همه ایمانت کو؟ ... تو همون فاطمه ای که بزرگترین مشکلاتم تکونت نمیداد؟ ...
فاطمه گریه میکرد و چیزی نمی گفت... سهیل نگاه تاسف باری بهش انداخت و گفت: چرا حرف نمیزنی؟! ... میدونی سکوتت داره اذیتمون میکنه؟ ... صدات خونمون رو گرم میکرد ... داری از من و ریحانه دریغش میکنی فاطمه...
وقتی سکوت و گریه فاطمه رو دید، با دستهاش اشکاش رو پاک کرد، نفسی کشید و با مهربونی گفت: میتونی خودت لباسهات رو بپوشی؟
فاطمه با صدایی که از ته چاه می اومد گفت: آره
-خیلی خوب، من بیرون ایستادم، پوشیدی صدام کن...
داشت از جاش بلند میشد که فاطمه گفت: خودم میام
سهیل برگشت و نگاهی به فاطمه کرد و گفت: بچه شدی فاطمه ... خیلی بچه شدی...
و از حمام بیرون رفت
-پاهات هر روز قوی تر میشه، اما انگار زبونت رو جدی جدی موش خورده
...-
-ای خدا! روزگار ما رو ببین، یه روزی نمی تونستیم این فاطمه خانوم رو ساکت کنیم ... حالا باید التماس کنیم که یه ذره ازاون صدای قشنگش رو نصیبمون کنه .... باشه خانوم خانوما ، حرف نزن ... من صبرم زیاده ...
توی دلش گفت: تو نمیدونی که چقدر دلم برای بغل کردن و بوسیدنت تنگ شده ... صبرم زیاده، اما دیگه دارم کم میارم ... بی تابتم ... خدایا خودت کمکمون کن...
بعد هم در حالی که کانال تلویزیون رو عوض میکرد گفت: هفته دیگه بیکارم، پایه ای بریم مسافرت؟
-آره
سهیل که از جواب فوری فاطمه تعجب کرده بود لبخندی زد و گفت: به به، خوب ... کجا بریم؟
-میخوام برم سر مزار علی...
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
۱۷ اسفند ۱۳۹۸
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه توکلت کجا رفته؟ ... پس صبرت کو؟ ... پس اون همه ایمانت کو؟
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_یک
سهیل سکوت کرد، علی رو توی شهر مادری خودشون به خاک سپرده بودند و این مدت دو سه باری بهش سر زده بودند ... به ریحانه که مشغول کشیدن نقاشی بود نگاه کرد، دلش کباب شد ... رو کرد به فاطمه و گفت: همه زندگیت فدای علی دیگه نه؟
... -
-گرچه گفتنش به تو بی فایدست، اما اون کسی که زندست من و ریحانه ایم ... که متاسفانه نمیبینیمون ... تو نه به نیازهای ریحانه اهمیت میدی نه به نیازهای من، نه حتی به نیازهای خودت...
فاطمه چیزی نمیگفت، سهیل خسته از سکوت فاطمه از جاش بلند شد و رفت توی اتاق...
فاطمه نگاهی به رفتن سهیل کرد، بعد هم به ریحانه، شاید سهیل راست میگفت، توی این مدت اصلا به فکر سهیل و ریحانه نبود، نه وظیفه مادریش رو در قبال ریحانه انجام داده بود و نه حتی وظیفه همسریش رو در قبال سهیل ... اما چطور میتونست علی رو فراموش کنه ... چطور میتونست بی خیال به زندگی عادیش برگرده .... چطور میتونه طوری رفتار کنه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده ... قرآن رو برداشت و نیت کرد، بازش کرد ... خدای من ... چی میدید؟! دوباره همون آیه...
ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا...
یاد حرفهای پدرش افتاد، به صبری که ازش خواسته بود. آروم گفت: بابا صبری که ازم خواستی اینجا دیگه
غیرممکنه ... غیر ممکنه ... نمی تونم بابا ... اگه بازم ازم انتظار داری، خودت بهم آرامش بده ... خودت آرومم کن...
دوباره به ریحانه نگاه کرد و مهربون گفت: ریحانه مامان، میای اینجا، دلم میخواد بغلت کنم...
ریحانه خوشحال از جاش بلند شد و در آغوش گرم مادرش قرار گرفت، فاطمه آروم نوازشش کرد و مشغول خوندن لالایی شد:
لالا لالا گل پونه..
بخواب ای ناز یک دونه...
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
۱۷ اسفند ۱۳۹۸
عاشقانه های حلال C᭄
[• #خادمانه 🌸 | #پیامچه • ] یڪے از ڪاربران عزیزمـــون پیرامون #چالشالگوےشهید برامون نوشتند:) من
[• #خادمانه 🌸 | #پیامچه • ]
یڪے از ڪاربران عزیزمون ڪه
به تـــازگے به ما پیوستند برامون
نــوشتند:) سلام من همین الان
عضو کانال تون شدم و پست
چالش دیدم.
✍الگوی من شهید تورجے زاده
هست و این شب عزیز رو به
شهید عزیزم تبریڪ میگم و
از ایشون میخوام ڪمڪم
ڪنه همیشه رو سفیدباشم.
و #پنج_صفحه قرآن میخونم
هدیه به ایشون 🌷
🌴تاحالا قسمت نشده برم
دعام ڪنید قسمت بشه برم
مزار ایشون.
ما خطاب به ایشون
مےنویسیم✍
الهےڪهبهآبرویحضرت
امـــیرنگاهامامزمانبدرقه
زندگیتونباشه.
#چالشالگوےشهید
#قرآن😇
#هدیه✌️
#عیدانه💚
ڪاربرایامامزمانم
خستگـــےنداره☺️👇
🇮🇷| @Asheghaneh_halal
۱۷ اسفند ۱۳۹۸
۱۷ اسفند ۱۳۹۸
🍃🎈
#پابوس🎁
❣ترڪ برقامت ڪعبــــــــه عیان شد
ڪه حیــــــدر آمد و شاه جهان شد.🍃🌴
🍃🌸ملائڪ صف به صف درسجده شڪر
صدای خنده اش صـــوت اذان شد.
👏👏👏
صــــــدف بی درّ خود ارزش ندارد
و ڪعبه با علے گوهــــرنشان شد.🌸🍃
✍#حمیدرضا_میرزایے
👏👏👏👏👏
الحمدللهڪهدرپناه
حضرتپدریم☺️👇
🎉| @Asheghaneh_halal
🍃🎈.
۱۸ اسفند ۱۳۹۸
۱۸ اسفند ۱۳۹۸
[• #ویتامینه ღ •]
🍀"ای کاش زن زندگیام این رازها را میدانست!"🍀
💞 گاهی به طور غیرمنتظره بغلم کن و به من ابراز عشق و علاقه کن.
💞 این حقیقت را بدان که من ذهن خوان نیستم! پس اگر خواسته و نیازی داری، به من بگو...
💞خواهشم از تو این است که هرچه را میخواهی، از من درخواست کن؛ چون به طور غریزی نیازهای تو را به یاد نمیآورم.
💞همان طور که تو عاشق گل گرفتن هستی، من هم دوست دارم چند ساعتی با دوستانم خوش باشم؛ اما مطمئن باش با شوق و ذوق و انرژی بیشتری نزد تو برخواهم گشت.
#روزتمبارڪمردمن❤️
#گاهےبایدحواسمونبیشتربهآقامونباشهها😉
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
۱۸ اسفند ۱۳۹۸