عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_سیوپنج سرم را بالا میگیرم - من تصمیم گرفتم چادری بشم
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیوشش
به سرعت به طرف پلــهها میدوم
من چادرم را دوست دارم
چرا کسی من را نمیفهمد ؟!
من . . .
خودم را داخل اتاق پرت میکنم و
هق هق گریهام شدت میگیرد .
خدایا . . .
***
دلم از ضعـف،بهم میپیچد.
دو روز است اعتـصـاب غذا کردهام.
یا به خواستهام، چادر سیـــاهم، میرسم یا میمیرم.
تازه اگــر بمیرم،
تیتر روزنامهها و سایتها را هم جور کردهام:
دختری به خاطر اختلاف عقیدتی با
خانوادهاش،
اعتصابغذا کرد و از شدتضعف به دیار باقی شتافت ...
خندهام میگیرد،
امـــا، با یادآوری سیلی مامان،قلبم به درد میآید.
رد انگشتان کشیدهاش
چندساعت روی پوست روشنم خودنمایی میکرد،
اما الان،فقط رد زخمش،
روی قلبم مانده و درد میکند
بیشتر از صورتم . . .
صدای زمزمهی بابا را پشت در،آرام میشنوم !
- یه کاری کن بخوره ، حداقل یه لیوان شیر بخوره
صدای بابا قطع میشود و صدای در میآید. چند لحظه بعد منیرخانم با یک سینی به طرفم میآید، چشمانم را میبندم.
- نمیخورم منیرخانم،ببرش بیرون
+ خواهش میکنم خانم،
حداقل این لیوان رو سر بکشید.
چشمانم را نیمهباز میکنم،صدای شکمم بلند میشود.
بلند میشوم و مینشینم،لیوان بلند شیرکاکائو، چشمک میزند . . .
ناخودآگاه آبدهانم را قورت
میدهم.
منیر با مهربانی منتظر است لیوان را بگیرم
نگاهم را از لیوان میگیرم،
هدفم مهمتر از این حرفهاست که با یک لیوان شیرکاکائو خودم را ببازم
- گفتم که، نمیخورم.
منیر آرام میگوید:
خواهش میکنم خانم،شما بخورید، من به هیچکس نمیگم،قول میدم.
- خیال میکنید من دارم ادا درمیارم؟؟
صدایم را کمی بالاتر میبرم،میدانم بابا بیرون است.
این برای بار هزارم، تا وقتی چادرم رو صحیح و سالم بهم تحویل ندید،
من لب به هیچی نمیزنم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•