eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . لبخند میزنم:بی بلا صدای آیفون میآید. با خنده میگوید:این دیگه مانیعه،نه؟ نگاهی به صفحه ی آیفون میکنم:آره :_پس من رفتم،خداحافظ +:خداحافظ مسیح وارد آسانسور میشود. در را میبندم و به طرف آشپزخانه میروم.فاطمه چادرش را درآورده و پشت میز نشسته است. قبل از اینکه چیزی بگوید،سریع میگویم:فاطمه،جون من گلگی بمونه واسه بعد.. الآن اصلا وقت نداریم. دیروز باید همه‌ی این کارا رو میکردم ولی مریضی مسیح،برنامه‌هامو بهم ریخت.. فاطمه لبخند میزند +:مسیح؟!اصلا فکر نمیکردم اینقدر نگرانش بشی... دیروز که زنگ زدی و گفتی بعد از خوردن داروهاش تبش پایین نیومده، صدات جوری میلرزید که گریه‌ام گرفت. سرم را پایین میاندازم +: نیکی!ببینمت!لرزیده دلت،آره؟؟ در چشمانش خیره میشوم. :_چی میگی فاطمه؟! فاطمه،لبخندی میزند که معنایش را نمیفهمم . +:مهم نیست،فراموشش کن.آماده شو بریم لباسهایم را عوض میکنم و کلید و کیف پولم را داخل کیف بزرگی میاندازم و با فاطمه از خانه بیرون میرویم. ★ با خنده،وارد خانه میشوم. خسته و کوفته،وسایل را وسط سالن روی زمین میگذارم و خودم هم همانجا مینشینم. فاطمه پشت سرم میآید،درحالی که روبان بادکنکها را در دست گرفته. کنارم روی زمین مینشیند و یکباره،همه‌ی روبانها را رها میکند! ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝