💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_پانصدوبیستوشش
زنعمو هم کت و دامن کاربنی خوشدوختی به تن کرده که حسابی به او میآید.
موهای طلایی و مجعدش را آزاد،روی شانههایش ریخته و آرایشِ سادهاش
زنعمو فنجان چای را از سینی برمیدارد و خریدارانه نگاهم میکند:مرسی عروس خوشگلم.
لبخند میزنم:نوشجان
مامان هم فنجانش را برمیدارد و تشکر میکند.
صدای در میآید.آیفون را برمیدارم.
مسیح پر انرژی میگوید:سلام حاج خانم!
بدون هیچ حرفی دکمه را میزنم و بلند میگویم:مسیح اومد.
مانی سریع کلیدهای برق را پشت سر هم میزند و خانه،تاریک میشود.
سینی را روی کابینت میگذارم و با عجله از کنار بابا که با تلفن صحبت میکند میگذرم.
آباژور اتاق را روشن میکنم و یکبار دیگر خودم را در آینه برانداز میکنم.
پیراهن بلندِ سفید پوشیدهام که از کمر به پایین راسته است و بالای کمرش کمی تنگ.
یقه بسته است و آستین هایش حریر، اما آستر ساتن زیر آستین ها،دست ها را محفوظ نگه
میدارد.
روی یقه و کمر و سرآستینهایش گلدوزیهای رنگی دارد.
قبل از ازدواج با مسیح،با فاطمه این پیراهن را خریدم،اما بعد از خریدنش پشیمان شدم،به قول
َ فاطمه" به درد تازه عروس ها میخورد ..." و من حالا،یک تازه عروسم.
شال قرمزم را لبنانی سه گوش سر کردهام.
چشمانم را میبندم و نفس عمیقی میکشم.
آمادهام.
انگار همه چیز خوب است.
مانی صدایم میزند.
صلواتی زیر لب میفرستم،نفس عمیقی میکشم و از اتاق بیرون میروم.
همه،جلوی در منتظرند.
به کمک مانی،کیک را از جعبه اش بیرون میآورم ،آن را روی دستانم میگیرم و به طرف بقیه
میروم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝