eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . زنعمو هم کت و دامن کاربنی خوشدوختی به تن کرده که حسابی به او میآید. موهای طلایی و مجعدش را آزاد،روی شانه‌‌هایش ریخته و آرایشِ ساده‌اش زنعمو فنجان چای را از سینی برمیدارد و خریدارانه نگاهم میکند:مرسی عروس خوشگلم. لبخند میزنم:نوشجان مامان هم فنجانش را برمیدارد و تشکر میکند. صدای در میآید.آیفون را برمیدارم. مسیح پر انرژی میگوید:سلام حاج خانم! بدون هیچ حرفی دکمه را میزنم و بلند میگویم:مسیح اومد. مانی سریع کلیدهای برق را پشت سر هم میزند و خانه،تاریک میشود. سینی را روی کابینت میگذارم و با عجله از کنار بابا که با تلفن صحبت میکند میگذرم. آباژور اتاق را روشن میکنم و یکبار دیگر خودم را در آینه برانداز میکنم. پیراهن بلندِ سفید پوشیده‌ام که از کمر به پایین راسته است و بالای کمرش کمی تنگ. یقه بسته است و آستین هایش حریر، اما آستر ساتن زیر آستین ها،دست ها را محفوظ نگه میدارد. روی یقه و کمر و سرآستینهایش گلدوزیهای رنگی دارد. قبل از ازدواج با مسیح،با فاطمه این پیراهن را خریدم،اما بعد از خریدنش پشیمان شدم،به قول َ فاطمه" به درد تازه عروس ها میخورد ..." و من حالا،یک تازه عروسم. شال قرمزم را لبنانی سه گوش سر کرده‌ام. چشمانم را میبندم و نفس عمیقی میکشم. آماده‌ام. انگار همه چیز خوب است. مانی صدایم میزند. صلواتی زیر لب میفرستم،نفس عمیقی میکشم و از اتاق بیرون میروم. همه،جلوی در منتظرند. به کمک مانی،کیک را از جعبه اش بیرون میآورم ،آن را روی دستانم میگیرم و به طرف بقیه میروم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝