eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . با خامه و شکلات،نوشته شده "عشقم،تولدت مبارک" با اخم به مانی نگاه میکنم. من فقط سفارش کیک شکلاتی داده بودم! مانی کیک را از قنادی گرفت،پس این نوشته قاعدتا شیطنت اوست. مانی میخندد و شانه بالا میاندازد. میخواهد بحث را عوض کند :خب همه بشینین یه عکس بگیریم.. بابا و عمو محمود،بالای سر مامان و زنعمو میایستند و مانی برابرشان زانو میزند. چند عکس که میگیرد،دوربین را به دست من میدهد :از من و خانداداش عکس میگیری نیکی جون؟ سر تکان میدهم. مامان و زنعمو، به نوبت مسیح را میبوسند و بلند میشوند. مانی کنار مسیح مینشیند و دستش را دورگردن او میاندازد. بعد بلند میگوید :ببخشید من یه کم ناهنجار شده‌ام...تا حالا مسیح رو اینقدر خوشحال از برگزاری تولد ندیده بودم.. اینقدر مطیع و آروم..من اگه میدونستم تو زن بگیری اینهمه آقا میشی،خودم برات آستین بالا میزدم! مسیح با تلفیقی از اخم و لبخند به مانی نگاه میکند. سرم را بلند میکنم:آقامانی؟اگه ممکنه یه کم حرف نزنین بذارین من عکس بگیرم. مانی میخندد:چشم زن داداشِ غیرتی! به صفحه‌ی دوربین نگاه میکنم. مسیح به لنز خیره شده و انگار من را نگاه میکند. لبخند قشنگی روی لبهایش نشسته. چیزی درون قلبم فرو میریزد.آب دهانم را قورت میدهم. نمیتوانم چشم از لبخندش بگیرم. چشمهایم را میبندم و شاتر را فشار میدهم. :_گرفتم.. مانی به طرفم میآید:ببینم!عه مسیح چه خوب افتادی! ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝