عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_پانصدوبیستوچهار بادکنکها به سمت سقف اوج میگیرند و کنار ه
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_پانصدوبیستوپنج
بابا نخواست که آریا باشد.اما حالا من چه بخواهم،چه نخواهم آریا هستم همسر مسیح آریا !
به کمک فاطمه،دستی به سر و روی خانه میکشم.
به مامان و زنعمو زنگ میزنم و برای شام دعوتشان میکنم.
به مانی هم زنگ میزنم تا سر راه ،کیکی که سفارش داده ام از قنادی بگیرد.
فاطمه نگاهی به کمدم میاندازد.
+:چی میخوای بپوشی؟
جلو میروم و کنارش به لباسها نگاه میکنم.
:_این چطوره؟
و پیراهن بلندِصورتی روشنم را بیرون میکشم.
فاطمه نگاهی میاندازد.
:+این خیلی گشاده تو تنت نیکی
:_این چطوره؟
پیراهن بلند و سادهام را بیرون میآورد.
:_نه،مامانم از این لباسم متنفره.
فاطمه میخندد.
+:به این خوشگلی!
شانه بالا میاندازم.
مردد و مستأصل به لباسها نگاه میکنیم.
ناامیدانه میگویم
:_فکر نکنم چیزی پیدا بشه..کاش لباس میخریدم.
فاطمه نگاهی به ته کمد میاندازد.
چشمانش برق میزنند.
+:پیدا کردم!
★
سینی چای را به طرف مامان و زنعمو میگیرم.
مامان کت قرمز و شلوار و شومیز مشکی پوشیده.
موهای لخت و هایلایت شده اش را از بالای سرش بافته و یک طرف شانهاش انداخته.
شیک و دلنشین.مثل همیشه!
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝