eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . بادکنکها به سمت سقف اوج میگیرند و کنار هم،ستاره‌های رنگارنگ آسمان سفید خانه میشوند! بلند میشوم و کش چادرم را از دور سرم باز میکنم. فاطمه،روی پارکتها دراز میکشد. :_پاشو فاطمه،پاشو کلی کار داریم.. +:وای نیکی کشتی منو...من نمیدونستم اینقدر سخت پسندی...کاش یه کم از این وسواسات رو تو انتخاب شوهر استفاده میکردی. اخم میکنم. :_مسیح خیلی هم خوبه! فاطمه سریع بلند میشود و با شیطنت میگوید +:دیدی درست گفتم،دلت لرزیده... سرم را پایین میاندازم. یکدستی خوردم! فاطمه از صبح چند بار سعی کرد از زیر زبانم بکشد اما نتوانست..ولی اینبار ،اعتراف کردم. نمیخواهم شکستم را باور کنم. :_چی میگی،چه ربطی داره؟ +:ربطش اینه که قبلا هروقت میگفتم شوهرت،میگفتی شوهرم نیست.. اما اینبار... ادامه‌ی جمله‌اش را از چشمانش میخوانم. راست میگوید.من عوض شده‌ام.اینقدر نگرانش شدن،به فکرش بودن، دغدغه‌اش را داشتن... اگر نشانه‌ی علاقه نیست،پس... سرم را تکان میدهم. :_ول کن این حرفا رو..پاشو جمع کنیم اینا رو از وسط.. کلی کار داریم. فاطمه،لبخند خاصی میزند +: چشم خانم آریا برق از تنم میگذرد. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝