💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_پانصدودو
چند ثانیه بعد با تعجب نگاهی به دستگاه و نگاهی به صورت مسیح میکند.
انگشتانش را روی پیشانی مسیح میگذارد:اوه اوه... داری میسوزی پسر..
نگران میگویم
+:آقای دکتــر....
دکتر صندلیاش را برمیگرداند و میگوید :نگران نباشین.. زنده میمونه...
از شوخیاش اصلا خوشم نمیآید.
دکتر از جایش بلند میشود و به طرف تخت میرود:بیا جوون،بیا بشین اینجا، کتت رو هم دربیار
مسیح کتش را درمیآورد و به دستم میدهد.چند ثانیه با اطمینان در چشمان نگرانم خیره
میشود.
به سختی لبخندی میزنم.
مسیح روی تخت مینشیند و دکتر مشغول معاینهاش میشود.
گوشی پزشکی را پشت و روی سینهی مسیح میگذارد و میخواهد که نفس عمیق بکشد.
بعد دهان و گلویش را معاینه میکند:چیزی نیست... سرما خوردی
به طرف تخت میروم و میگویم
+:دیدی گفتم کتت رو بپوش...
دکتر با خنده میگوید:به نفعته به حرف خانومت گوش بدی... من هروقت از فرمان سرپیچی
کردم،پشیمون شدم.
مسیح بلند میشود
:_اتفاقا تو خونهی ما،مردسالاری حاکمه..من گفتم دکتر لازم نیس..الآنم که در خدمت
شماییم...
دکتر میخندد:آفرین،با همین فرمون ادامه بده...
بدون توجه به بگو بخند دکتر و مسیح با اضطراب میپرسم
+:آقای دکتر،دستش هم زخم شده،ممکنه عفونت کرده باشه،تبش به خاطر اون باشه؟؟
دکتر با آرامش میگوید:ببینم زخم دستت رو...
دست راست مسیح را میگیرد و باند چادرم را باز میکند:اوه،چه کردی با خودت پهلوون؟
برمیگردد،پشت میز مینشیند و مشغول نسخه پیچیدن میشود.
چند دقیقه که میگذرد،نسخه را به طرفم میگیرد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝