💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_پانصدوسه
مسیح جلو میرود اما سریعتر از او نسخه را میگیرم.
:_نیکی...
+:تو بشین خودم میگیرم میام..
دکتر با خنده میگوید:بشین شما... خانمت داروهات رو بگیره،دستت بخیه لازم داره،خدا رحم
کرده عصب دستت رو نبریدی...
مسیح ناچار روی تخت مینشیند.
لبخندی به صورتش میپاشم و از مطب بیرون میروم.
نوشتهی "داروخانه" با فلشی به سمت چپ توجهم را جلب میکند.
*مسیح*
دکتر مشغول پیچیدن گاز استریل دور بخیههای دستم است.
نگاهم به سمت نیکی است،مضطرب روی صندلی نشسته،پای راستش را مدام تکان میدهد و
لبش را بین دندانهایش گرفته.
نگاهش میکنم،سعی میکنم با چشمهایم بفهمانم که نگران نباشد،اما نمیشود.
صدای آرام دکتر،حواسم را معطوف او میکند:قدر نگرانی خانمت رو بدون..معنیش محبته...
اگه یه روزی نگرانت نشد،فاتحهی قلب و عشقت رو بخون...
با تعجب به صورتش نگاه میکنم.
جوان است،اما پختگی عجیبی به اندازهی قرنها روی پیشانیاش،خطوط کهنسالی را حک کرده.
با صدای بلندتری میگوید : آستین چپت رو بده بالا...سرمت رو خودم وصل میکنم.
روی تخت دراز میکشم و دستم را به طرف دکتر میگیرم.
نگاهم باز هم به دنبال نیکی است.
چشمانم او را میبینند و گوشهایم،حرف دکتر را زمزمه میکنند. "قدر نگرانی خانمت رو بدون"....
نیکی نگران بلند میشود و یک قدم به سمتم میآید.
"معنیش،محبته"....
یک لحظه،دستم میسوزد.
دکتر،سرم را وصل کرده،به طرف نیکی برمیگردد:مشکل خاصی نداره..فقط داروهاش رو
بخوره،مایعات هم بخوره،به زخم دستش هم فشار نیاره، باندپیچیام مدام عوض بشه... این
پهلوون که من میبینم زود سرپا میشه...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝