عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_پانصدوهشت حس میکنم الآن است که نیکی صدای تند تپش قلبم را
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_پانصدونه
*نیکی*
ملاقه را درون قابلمهی سوپ میگردانم.
بوی خوش و رایحهی لذیذش،اشتهایم را تحریک میکند.
کمی،سوپ را بهم میزنم و دوباره در قابلمه را سرجایش میگذارم.
بخار ِمعطر سوپ،زیر در شیشهای قابلمه ؛ زندانی میشود و خودش را به در و دیوار میکوبد و روی
در را تار میکند.
موبایلم زنگ میخورد.
عمووحید است،گوشی را برمیدارم.
:_سلام عموجون
+:سلام بر بیمعرفت!
:_عه عمو...من همین پریشب با شما چت نمیکردم؟؟
+:پریشب تا امروز، چهل و هشت ساعت فاصله است ها...
:_ببخشید عمو.. آخه دیشب یه مقدار.. یعنی...
پشیمان میشوم،شاید نباید به عمو چیزی میگفتم.
با لحن پرسشگرانهای میپرسد
+:دیشب چه خبر بود نیکی خانوم؟
صدای زنگ آیفون،حواسم را پرت میکند.
حتما،پیک سوپر ، میوهها را آورده.
سریع میگویم
:_ببخشید عمو در میزنن،من ببینم کیه خودم بهتون زنگ میزنم،باشه؟
+:باشه،منم اسمت رو بیمعرفت السلطان ذخیره کنم تو گوشیم دیگه!
:_عمو،ببخشید...شرمنده
میخندد،دلم برایش تنگ شده!
+:برو عزیزدلم،مراقب خودت باش
:_قربون شما،خداحافظ
موبایل را روی میز میگذارم.
روسریام را مرتب میکنم و چادر رنگیام را سر میکنم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝