eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_پانصدوچهار نیکی چراغ را روشن میکند و وارد خانه میشود. پ
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . نیکی ظرف کوچکی به طرفم میگیرد که سه قرص و کپسول رنگارنگ،درونش اینطرف و آنطرف میروند. +:این قرصا رو الآن باید بخورین... بازهم اطاعت میکنم. کدام سند و کدام قانون من را برابر این دختربچه،مجبور به اطاعت کرده؟ لیوان را که کامل سر میکشم،لبخندی از سر رضایت میزند. بلند میشود. +: دیگه بخوابین..لطفا به دستتون هم فشار نیارین...کاری داشتین صدام کن.. میخواهد از در بیرون برود که نامش را میخوانم،مثل جانم :نیکی.. برمیگردد:بله؟ :_ممنون،بابت همه چی.. لبخندی به زیبایی ماهِ صورتش میزند و آرام از اتاق بیرون میرود. سردرد امانم را بریده،روی پهلو میخوابم و نگاهی به باندپیچی دستم میاندازم. آنقدر بیحالم که نمیفهمم کی خوابم میبرد... ★ نور خورشید روی صورتم میافتد. چشمانم را آرام باز میکنم.نگاهی به اطراف میاندازم.اتاق خودم،وسایل خودم،تخت خودم... یکدفعه چشمم به نیکی میافتد.وسط اتاق روبه بالکن نشسته. . چادر سفید با گل‌های ریز بنفش سر کرده و کشِ آن را،از روی چادر،پشت گردنش انداخته است کتابی در دست دارد،که به نظرم قرآن است. آب دهانم را قورت میدهم. خبری از کرختی شب نیست،اما هنوز هم گلویم میسوزد.سرجایم مینشینم. از صدای خشخش روتختی نیکی متوجه‌ام میشود. کتاب را با دقت تا میکند،رویش را میبوسد و بلند میشود. +:سلام بیدار شدی؟ بهترین؟ نگاهش میکنم و به تأیید سر تکان میدهد. :_آره،خوبم...نخوابیدی تو؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝