💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_پانصدوچهارده
دستش را میگیرم و آرام پایین میآورم.
+:میگم خوبم مانی!خوب شد اومدی،الآن لباسام رو میپوشم بریم..
میخواهم بلند شوم که مانی،دست روی شانهام میگذارد.
:_آخ نه!تو رو جون هرکی دوس داری من رو با نیکی طرف نکن..چنان محکم گفت امروز مسیح
هیچ جا نمیاد که من ترسیدم!
شانههایم آویزان میشوند.
دوست داشتم از رویارویی با نیکی فرار کنم.
اما انگار نمیشود.
چند تقه به در میخورد،اینبار نیکی سینی در دست،وارد اتاق میشود.
آمرانه،اما با دلسوزی میگوید :چرا بلند شدین آخه؟بهتر نیست بخوابی؟
و سینی را روی پاتختی میگذارد.
دو لیوان،آب پرتقال و یک ظرف کیک، محتویات سینی هستند.
نیکی میگوید:آب پرتقالو خودم گرفتم..لطفا بخورینش.
به این اسانسها و نگهدارندههای آبمیوههای بستهبندی اعتباری نیست..من برم،شمام بخوابین
لطفا..
برگشتم لیوان خالی باشه لطفا.
خندهام میگیرد.
هم دیکتاتور شده،هم ادب را رعایت میکند.
حتی برای دستورهایش هم "لطفا" و "خواهش میکنم" به کار میبرد.
به مسیررفتن نیکی خیره شدهام.
مانی با شیطنت میخندد
:_واسه چی میخوای بیای آخه؟اون بیرون،جز دردسر و صدای بوق و ترافیک و هوای آلوده و
بدوبدوهای دم عید هیچ خبری نیست..اینجا ولی تخت نرم،جای گرم،هوای خوب، (لیوانی
آب پرتقال برمیدارد) خوراکیهای خوشمزه و از همه مهمتر..نیکی رو داری...
من جات بودم،از چنین بهشتی بیرون نمیرفتم!
اخم میکنم.
مانی بیتوجه به من،شانه بالا میاندازد و ادامه میدهد:دروغ میگم؟؟ بهترین فرصته برادر من...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝