eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . پاتند میکنم و از اتاق خارج میشوم. مسیح پشت میز کوچک آشپزخانه نشسته،روبه‌رویش مینشینم. بدون اینکه نگاهم کند،میگوید :_چقدر دیر کردی... از سرمای لحنش،یخ میزنم. با تعجب،نگاهش میکنم. چقدر زود،حاللتش عوض میشود. با حوصله،در بشقابش،سه تا کتلت میگذارد و بعد،بشقاب را به طرفم میگیرد. هول میشوم،تشکر میکنم و بشقاب را میگیرم. برای خودش هم،کتلت میگذارد و شروع به خوردن میکند. من هم آرام،شروع میکنم. اما هرچند لحظه یکبار ناخودآگاه سر بلند میکنم و نگاهش میکنم. او،بی‌توجه به من،مشغول خوردن است. :_چقدر گرسنه بودم.... سرم را بلند میکنم. اولین بار است که از گرسنگی میگوید. زیر لب میگویم +:کاش زودتر غذاتون رو میخوردین... بدون اینکه نگاهم کند،برخلاف من،با لحنی محکم میگوید :_منتظر تو بودم... غذا برایم میشود زهر هلاهل ... ... میشود سم میشود مرگ.... حسی بچگانه،گلویم را چنگ میاندازد. "نگران نشده فقط میخواسته با من غذا بخوره،اونم از سر تکلیف".... سعی میکنم کودک درونم را آرام کنم. چند نفس عمیق میکشم. حس میکنم بغض چنبره زده بر گلویم سعی دارد خفه‌ام کند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝