eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . از جا بلند میشوم. سعی میکنم مقتدر به نظر برسم. مسیح نگران همراهم بلند میشود. :_مطمئنی خوبی؟ یاد آزمایشگاه می‌افتم. همان روزی که ضعف کردم..ـ آن روز، مسیح نگران نبود، شک ندارم... اما امروز، نگران است... لحنش را میشناسم. برق چشمهایش را هم... نگرانی حتی از حالت نگاهش میبارد. این وابستگی مسخره، با من و تو چه کرده پسرعمو... مسیح سرش را پایین می‌اندازد. چشمهایش را میبندد و باز میکند. کلافه برمیگردد و دستش را درون موهای لخت مشکی‌اش حرکت میدهد این بار نوبت اوست که نگاه بدزدد. نمیدانم چقدر اما متوجه میشوم مدت زیادی است بی‌آنکه چیزی بگویم، در چشمهایش خیره شده‌ام. چرا من اینطور میکنم ؟ به طرف زن برمیگردم. در چهره‌اش هیچ خصومتی نسبت به من نیست برعکس، نگاهش مهربان و دلسوز به نظر میرسد. میخواهم از کنارش بگذرم که مسیح صدایم میزند. سرمای لحنش،قلبم را در قطبِ جنوِب بی‌احساسی زنده به گور میکند . :_نیکی... به طرفش برمیگردم اما او همچنان پشت به من ایستاده. :_طلا خانم از امروز زحمت میکشن میان اینجا نهار و شام رو آماده میکنن. زن را نگاه میکنم،طلا... خدمتکار خانه ی زن‌عموشراره.. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝