eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . مانی با لبخند و صدایی بغضدار میگوید +:لطفتو هیچوقت فراموش نمیکنم.. باید بحث را عوض بکنم. نمیخواهم مانی را درگیر احساسات و عذاب وجدان ببینم.از طرفی کنجکاو حرف های نیکی شده‌ام. :_مانی؟ +:جونم؟ :_تو میدونی نیکی قبل ازدواج با من،درگیر چی بوده؟ +:یعنی چی؟ :_ببین امروز یه چیزایی میگفت..میگفت واسه اینکه سرش گرم بشه و به یه چیزایی فکر نکنه،عمو واسه گواهینامه و کلاسای رانندگی ثبت‌نامش کرده..آذر ماه همین امسال.. مانی ابروهایش را بالا میبرد،آرام فنجان چای‌اش را برمیدارد و میگوید +:آره.. :_خب چی؟؟ +:درگیر خواستگاری ... اممم... چی بود اسمش؟ اممم.... چی بود اسم این دوست عمووحید ؟ به پایه‌ی مبل خیره میشوم.آرام،از بین دندانهایم جویده جویده میگویم :_سیاوش؟ +:آره آره... درگیر خواستگاری سیاوش بوده...عمومسعود مخالف بوده،ولی نیکی... با ورود نیکی و مامان،جمله‌ی مانی ناقص میمانَد. شاید کامل نشدنش،به نفع من باشد.. که نشنوم،نیکی اصرار داشته به همسری سیاوش... نیکی آرام کنارم بافاصله مینشیند. نگاهش میکنم. صورت کشیده و سفیدِ مهتابی، چشمهای درشت قهوه‌ای روشن... این چهره چه دارد که تا این حد،در قلبم رخنه کرده است.. نیکی دستش را برابر صورتم تکان میدهد. به خودم میآیم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝