💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوشصتویک
مانی با لبخند و صدایی بغضدار میگوید
+:لطفتو هیچوقت فراموش نمیکنم..
باید بحث را عوض بکنم.
نمیخواهم مانی را درگیر احساسات و عذاب وجدان ببینم.از طرفی کنجکاو حرف های نیکی
شدهام.
:_مانی؟
+:جونم؟
:_تو میدونی نیکی قبل ازدواج با من،درگیر چی بوده؟
+:یعنی چی؟
:_ببین امروز یه چیزایی میگفت..میگفت واسه اینکه سرش گرم بشه و به یه چیزایی فکر
نکنه،عمو واسه گواهینامه و کلاسای رانندگی ثبتنامش کرده..آذر ماه همین امسال..
مانی ابروهایش را بالا میبرد،آرام فنجان چایاش را برمیدارد و میگوید
+:آره..
:_خب چی؟؟
+:درگیر خواستگاری ... اممم... چی بود اسمش؟ اممم.... چی بود اسم این دوست عمووحید ؟
به پایهی مبل خیره میشوم.آرام،از بین دندانهایم جویده جویده میگویم
:_سیاوش؟
+:آره آره... درگیر خواستگاری سیاوش بوده...عمومسعود مخالف بوده،ولی نیکی...
با ورود نیکی و مامان،جملهی مانی ناقص میمانَد.
شاید کامل نشدنش،به نفع من باشد..
که نشنوم،نیکی اصرار داشته به همسری سیاوش...
نیکی آرام کنارم بافاصله مینشیند.
نگاهش میکنم.
صورت کشیده و سفیدِ مهتابی، چشمهای درشت قهوهای روشن...
این چهره چه دارد که تا این حد،در قلبم رخنه کرده است..
نیکی دستش را برابر صورتم تکان میدهد.
به خودم میآیم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝