eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:لطفا یه امشب رو لجبازی نکنین...خواهش میکنم. با چشمان نیمه‌باز نگاهم میکند،سعی میکند لبخند بزند اما سرفه‌های متمادی مجالش نمیدهند. با اضطراب میگویم +:بریم... بریم مسیح بلند میشود. جلوتر از او در را باز میکنم و از خانه خارج میشوم. تا بیاید،دکمه‌ی آسانسور را میزنم و دوباره جلوی در میایستم. صبر میکنم تا کفشهایش را بپوشد. باهم سوار آسانسور میشویم و بعد از ساختمان بیرون میآییم. مسیح هیچ نمیگوید. شالگردن من را با دست چپ،جلوی دهانش نگاه داشته و هر از گاهی سرفه میکند. تاکسی سبزرنگ جلوی در ایستاده. +:ماشین منتظره،بریم.. و چند پله‌ی ورودی را پایین میروم. :_چرا تاکسی؟؟ برمیگردم. :+قرار شد لجباز ی نکنی دیگه... مسیح سر تکان میدهد و به طرفم میآید. در عقب را باز میکنم و مینشینم.مسیح هم در صندلی جلو مینشیند. راننده میپرسد:کجا برم؟ قبل از مسیح جواب میدهم:نزدیکترین درمانگاه شبانه‌روزی لطفا... راننده سر تکان میدهد و در سکوت خیابان،ماشین را روشن میکند. صد متر جلوتر که میرویم،مسیح شروع به سرفه کردن میکند. خودم را جلو میکشم و نگاهش میکنم. سرش را پایین انداخته و دست چپش را جلوی دهانش گرفته. از شدت سرفه‌ها،کامل به جلو خم میشود. سرفه‌هایش ممتد و بدون فاصله هستند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝