eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . شبیه پسربچه‌ای است که بغض دارد و منتظر بهانه است تا در آغوش مادرش سرباز کند. چادر رنگی‌ام را بیرون میآورم و پاره‌اش میکنم. مسیح میخواهد اعتراض کند. کنارش مینشینم و میگویم:هیس...معلوم نیست چه بلایی سر دستت آوردی.. با پشت دست،اشکهایم را پاک میکنم. کیفم را روی پایم میگذارم و بعد دوباره آستین مسیح را میگیرم و دستش را بااحتیاط،مثل یک شئ گرانقیمت روی کیف میگذارم. کف دستش مثل گچ دیوار،سفید شده و اطراف هر خط زخم،از سرما،بنفش ِ خون روی زخم وسط دستش لخته بسته ،اما هنوز از زخم عمیق خون‌های کوچک و سطحی بیرون میزند. دستمال پارچه‌ای تمیزی که همراهم دارم،روی زخم میگذارم و بعد آرام،با نوار چادر رنگی‌ام شروع به بستن دستش میکنم. نوار را سفت دور دستش میپیچانم. مسیح،اصلا واکنش نشان نمیدهد. عجیب است،زخمش به نظر دردناک میآید. باید روی زخم را سفت ببندم،تا خونریزی قطع شود. قبلا این کار را بارها کرده‌ام.خیلی پیش میآمد که منیرخانم،دست یا پایش را با شیشه ببرد. مثل یک معلم،میپرسم:چی شد دستت رو بریدی؟ مسیح با صدای خشداری میگوید :_فنجون تو دستم شکست... +:چی شد که فنجون رو.. :_نپرس... چنان محکم و قاطعانه میگوید" نپرس" که جا میخورم. نگاهی به صورتش میاندازم. چشمانش را بسته،مشت چپش را جمع کرده و رگ گردنش،برآمده. چه چیزی تو را اینقدر ناراحت کرده پسرعمو؟؟ کار باندپیچی کردن دستش که تمام میشود،بلند میشوم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝