eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . از دانه‌های درشت عرق روی پیشانی‌اش مشخص است که چقدر درد دارد. هیچ نمیگویم. نمیدانم بین او و آرش چه گذشته. هرچه که بوده مسیح را ناآرام و عصبی کرده و من،نشنیده حق را به مسیح میدهم. بی هیچ حرفی از ساختمان بیرون میرویم.هوای سرد اسفند،ریه‌هایم را میسوزاند. مسیح بی توجه به ماشین،مشغول پیادروی میشود. صد متری همقدم راه میرویم. ناگهان مسیح می ایستد و فریاد میزند:لعنتی... لعنتی.... لعنتی... دیگر قلبم تحمل ندارد.میایستم و نگاهش میکنم. آشفته دست سالمش را بین موهایش میبرد و نگاه از من می دزدد. طاقت نمیآورم :مسیح... برمیگردد. چند قدم بینمان را پر میکنم. صورت مسیح،مچاله شده. پر از غرور پر از بغضِ شکسته مردانه است... نگاهش را از من میدزدد. رگ‌های برجسته گلویش نگرانترم میکند. آرام،هردو دستم را جلو میبرم. مسیح متوجهم میشود. مثل یک شئ قیمتی و ناب،با هردو دست،آستین کت مسیح را میگیرم و دست زخمی‌اش را بالا میآورم. صدای خشدار و پر از بغض مسیح بند دلم را پاره میکند. آرام و با محبت میگوید:نیکی... سرم را بالا میگیرم. مسیح،نگاهم میکند. برق چشمهایش مثل همان دیدار نخست، گیجم کرده. اما دیگر دو نور بیتفاوت نیستند.چیزی درون برق چشمانش،خاص و بی‌همتاست. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝