eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . نگاهم از روی شلوار راحتی و مانتوی بلندش، به صورت مهتابی‌اش میرسد سرش را تکان میدهد و با خجالت میگوید:سلام جوابش را میدهم و وارد دستشویی میشوم. ★ دست و صورتم را با حوله خشک میکنم. صدای خنده از سالن میآید. به طرفـ جمع میروم. مامان با خنده میگوید: مادربزرگ منم اینجوری بود... تعریف میکرد وقت دیدن پدربزرگم تا چندسال، چادر، چاقچول میکرده. نیکی سرش را تا آخرین حد ممکن پایین انداخته و سرخ شده. زنعمو با لبخند میگوید: از دست کارای این دختر... کنار عمو مسعود مینشینم و میپرسم :چی شده؟ زنعمو میگوید: داریم از حیای خانومت میگیم.. تا تو اومدی رفت مانتو و روسری پوشید.. و میخندد. نگاهم به نیکی میافتد. میگویم: نه مامانجان.....من و نیکی یه شرط بستیم.. واسه‌ی اون، نیکی حجاب کرده. نیکی با تعجب سرش را بالا میآورد و نگاهم میکند. حرفم را ادامه میدهم: اگه نیکی تا یه هفته جلو من حجاب داشته باشه، شرط رو میبره.... مامان و زنعمو میخندد. مامان میگوید:وای چه شرط سختی.. نیکی جان،امیدوارم تو تحمل کنی و پسر منو ببَری ... لبخندی میزنم. زنعمو میگوید : نیکی سرسختی که من میشناسم حتما طاقت میآره... زیر لب میگویم:ولی گمون نکنم من طاقت بیارم... نیکی با اخم نگاهم میکند. سرم را پایین میاندازم. از نگاهِ شیشه ای اش میترسم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝