eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💍🍃 🍃 تمام خنده هایم را•☺️• نـذر ڪرده ام..!! تا تـ∞ـو هـ‌مان باشے•😊• ڪه شبـــ هنگــام•🌷• عطر دستـهایت•• دلتنگی ام را به باد مے‌سپارد•💞• 💖 🍃 @asheghaneh_halal 💍🍃
°🐝| #نےنے_شو |🐝° ★ ببشید، ببشید بلید تنال تهـ😬 بـا بهـ دنیا اومدن #دُڪتُل دلام😎 زحمـیتون نتُنم ★ از وختے حیلے نےنے بودم #شیاشت رو دوش داستم🕶 ★ بلای عمـین حُدا لُفت تَلد منِ کوشولو رو دخیخا☺️ لوز سمهوری اشلامی دنیا آوُلد ★ لاستے تفلدت مبالت سمهوری اشلامی🇮🇷 من حیلے حیلے عاجختم😍 ★ عُدا تولو بلای ما عِفظ تُنه🙏 منم بلای تو تا 200 شال عِفظ تُنه 🎀 چشم آبے من زندگے یعنے لبخند دندون نمای تــووو 😍 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
🎯°•| #غربالگرے |•°🎯 سڪانس اول🎬 خغقــان و ظلمے غیر قابل تحمل همهـ ایران را فـــرا گــرفتهـ بود. ابـــرقدرتهای پـوشالے شاه ایران را روی انگـــشت خــود مےچرخاندند.😐 سڪانس دوم🎬 قــیام سال 1342 ڪه در زمان حیات امام خمینے( رحمه الله)✋ انجام شد. سڪانس سوم🎬 15 سال بعــد یعنے در سال 1357 درست در زمستانے ڪه ظلم همه جا را فرا گرفتهـ بود و شـاه فراوی شده بود اتفاقے افتاد ڪه زمستان را بهـ بهاری فراموش نشدنے تبدیل ڪرد.☺️ ( آغـــاز ایرانے مستــقل)🇮🇷 سڪانس چهارم🎬 انتخـــابے دیگــر ڪه مشت محڪمے بود بر دهـــان #یاوه_گویان👊👊 #جمهوری_اسلامے_ایران🇮🇷🇮🇷 #جمهوری_اسلامے🇮🇷 مـــانند ڪشتے نــوح آمـــد و ایران را از ظلم و خفقان و #غربگـــرایے نجــــات داد.😎 12#فروردین🇮🇷 •|🎯|• @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_چهل_وسه ♡﷽♡ سخت ترین لحظات زندگی آدم شاید همان لحظاتی است که آد
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ دوباره یک نگرانی بد ریخت و قیافه ای چنگ میزند به دلم ومیگویم: بله یه ساعتی میشه که اون تو نیم نگاهی به من میکند و پرونده را از دستم میگیرد. دستور و دارو تجویز کنان میگوید: چیزی نیست.عمل پیوند یه عمل نسبتا ساده است. نگران نباش. سعی میکنم آقای دکتر! حرفش آسان است و عمل سخت.... پرونده را میبندد و دستم میدهد.میگوید:تو آیه ای اینو یادت باشه و میرود.آیه را زیادی بزرگ کردید دکتر! شماره بابا محمد را میگیرم و میگوید هنوز بیرون نیامده اند. خنده ام میگیرد! مثل مبتدی ها بی خبرها رفتار میکنم.خودم که بهتر میدانم سه چهار ساعتی طول میکشد زنگ زدنم چه صیغه ایست؟ خسته و با فکری مشغول مینشینم روی صندلی ایستگاه پرستاری و بی هدف خیره میشوم به گلدان بی رنگ و روی روی میز.هنگامه کنارم مینشیند خبر دارد از اوضاع و احوالم . در آغوشم میگیرد و حرفهای خودم را به خودم بر میگرداند. تمام شود این اوضاع خدا کند! به قدر جان کندن و فراقت روح از بدن سخت میگذرد این لحظات!ساعتم را نگاه میکنم.بعد قرنی آن سه ساعت گذشت.هول ودستپاچه اوضاع را به هنگامه میسپارم سراغ برادرم میروم. به بخش جراحی میرسم که همان لحظه دکتر سهرابی بیرون می آید. پا تند میکنم تا او و قبل از من سوالها را از او پرسیده اند.با لبخند میگوید:خدا رو شکر...عمل خوبی بود. بقیه اش رو بسپارید دست خدا. بازدم حبس شده ی همه به یکباره بیرون می آید و الحمدالله ها بلند میشود. اول اولش هم سپرده بودند دست خدا دکتر! به ما جامعه ی پزشکی اعتباری نیست! لبخند زهرا و خدا را شکر گفتنهایش بیش از همه به دل مینشیند. بعد از چند دقیقه اول امیر حیدر و بعد ابوذر را بیرون می آورند. الهی بمیرم برای برادر جوانم! اینطور دیدنش شبیه شکنجه بود. زهرا ابوذر ابوذر کنان با تخت همراه میشود مامان اشک شوق میریزد و من تنها تشکر دارم برای خدایم.سخت نگرفته بود برای آدم ضعیفی مثل من... بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_چهل_وچهار ♡﷽♡ دوباره یک نگرانی بد ریخت و قیافه ای چنگ میزند به د
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ امیرحیدر با چند سرفه چشم میگشاید.نگاهی به دور و برش می اندازد و گیج و فارق از زمان و مکان میخواست موقعیتش را پیدا کند. صدای خدارو شکر به هوش اومد طاهره خانم توجهش را جلب میکند.کربلایی ذوالفقار بالای سرش می آید و میپرسد:سلام بابا...خوبی حیدر جان؟ گلویش خشک تر از آنی بود که بتواند پاسخ پدرش را بدهد. سرفه ای کرد و با سر اشاره کرد که حالش خوب است. طاهره خانم سمت ایستگاه رفت و به آیه خبر داد که امیرحیدر به هوش آمده. آیه با خوشحالی سمت اتاق او رفت. با خجالت ضربه ای به در نواخت و با سلام کوتاهی به کربلایی ذوالفقار وارد شد. امیرحیدر همچنان سرفه میکرد. امیرحیدر سرفه کنان پاسخش را داد. طاهره خانم بانگرانی پرسید:چی شده آیه جان؟ آیه نگاهش میکند و میگوید:چیزی نیست اثرات داروی بی هوشیه. یه مقدار کمی بهشون آب بدید. خوب میشن چیزی نیست. آیه شرمنده بود و این شرمندگی از تمام حرکاتش مشهود بود. امیرحیدر همانطور که جرعه ای از آب را مینوشید پرسید:ابوذر...ابوذر چی شد خانم آیه؟ آیه حس کرد چقدر این لحن نگران و مردانه دلش را میلرزاند. چه احساسات خطرناکی بود! بی مورد وخطرناک!آب دهانش را قورت دادو گفت:خوبه ...اونم چند دقیقه قبل از شما به هوش اومد بخش پیوند بستریه... امیرحیدر الحمداللهی میگوید و بعد میپرسد:تا کی باید اینجا باشه؟ _یکی دو ماهی مهمون ماست. بعدشم که شیش ماه باید تحت تدابیر شدید امنیتی باشه ! امیرحیدر اخمی میکند و میپرسد: چرا اینقدر طول درمانش زیاده؟ _داروهایی بهش میدیم که سیستم بدنیشو ضعیف کنه تا پیوندو پس نزنه... _ای بابا... بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_چهل_وپنج ♡﷽♡ امیرحیدر با چند سرفه چشم میگشاید.نگاهی به دور و برش
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ آیه نگاهی به کربلایی ذوالفقار و طاهره خانم می اندازد و میگوید:من باید برم به ابوذر سر بزنم مشکلی بود خبرم کنید. با اجازتون. و بعد با خداحافظی کوتاهی از آنها از اتاق بیرون میرود.طاهره خانم خسته روی صندلی مینشیند و میگوید: ای بابا بیچاره پریناز. بعد سمت امیرحیدر میکند و رو به امیرحیدر میگوید:دیگه نبینم سر خود پاشی بیای از این کارا بکنی ... امیرحیدر با لبخند میگوید:دیگه یه کلیه دارم اونم لازمش دارم !نمیشه بدون اطلاع اهداش کنم.... طاهره خانم چشم غره ای میرود و میگوید:از تو هیچی بعید نیست ! کربلایی ذوالفقار اما دست میگذارد روی شانه ی پسرش و میگوید:خدا خیرت بده پسرم. و خب امیرحیدر هم دلش خوش بود به این حمایتها! نگاهش به در باز و سالن پر رفت و امد بود و فکرش پیش پرستارش...مثلا خوب میشد خانم آیه چادری میبود و اصلا پرستار نبود!!!! سری تکان داد خندید به این افکار مسخره...به او چه اصلا!؟ آیه با نشاط سمت اتاق ابوذر حرکت کرد.خوشحال بود و سرمست از این خوبی. اتاق ابوذر را باز کرد و زهرا را دید که دست ابوذر را در دست گرفته و مدام قربان صدقه اش میرود. با دیدن آیه بلند شد و نگران گفت:کجایی تو؟ از وقتی به هوش اومده یه ریز ناله میکنه و درد داره.نگاهی به صورت جمع شده از درد ابوذرش میکند دستهایش را میفشارد و میگوید:خوبی داداشی؟ خیلی درد داری؟ بی هیچ حرفی فقط سری به نشانه ی تایید تکان میدهد.آیه خیره به ابوذر میگوید:احتمالا عوارض عمله. میرم با دکترش صحبت کنم اگه موافق بود براش مسکن میزنم. تو غصه نخور زهرا جان. مریض میشی کنار ابوذر میوفتی یه مریض میشه دوتاها! زهرا محو لبخند میزند:الهی درد و بلاش بخوره تو سرم آیه... ابوذر ناله کنان میگوید:ساکت شو ضعیفه.... بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
°🐝| #نےنے_شو |🐝° ★ ببشید، ببشید بلید تنال تهـ😬 بـا بهـ دنیا اومدن #دُڪتُل دلام😎 زحمـیتون نتُنم ★ ا
#دڪترسلام‌جانم😋 دوست همیشگے👭 🎈🎈🎈🎂تولدت مبارڪ🎂🎈🎈🎈 ان‌شاالله کہ سالیان سال ، سایہ دوست عزیز و بامرام و همه چی تمومت رو سرت باشہ😇😍 (مدیونے فڪ ڪنے خودمو میگم😜😋😎) #شهید‌بشے😍❤️ از طرف #خانواده_عاشقانه‌هاے_حلالـ💓📝 #مخاطب‌خاصـ😌ـمان👇 #یافاطمه‌الزهرا😘😘❣
🌙•| #آقامونه |•🌙 ↯• باید همیشـه نـامـت😌 •° نقش جُبیـــنـ شود👌 ↯• هر گوهــــری ڪه💎 •° فاطـمه دارد چنیـنـ شود😇 ↯• دشمـــنـ حـــریـفِ😏 •° شیعـــه‌ے حیـــدر نمےشود😎 ↯• هرگز حـــریـفِ👇 •° هیبــتـ رهبــــر نمےشود💚 #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(341)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
°•❣•° مےشکفد خنده‌ها←☺️، در نَفَس ناز صبحـ🌤→ با تو تماشا کنیمـــ😎↓ مژدهٔ آغاز صبحـ🌼🍃→ 😉✋ °•❣•° @asheghaneh_halal
••💙 #مجردانه ••موضوعاتے براے گفتگو در جلسات خواستگارے•• ••دوستان ••خانواده خود ••باورها واصول اخلاقے ••هدف ها وعلایق ••خویشاوندان و رابطه با آنھا ••باورها و ارزش هاے دینے ••پول و مسایل مالے ••خواسته ها و توقعات ••وظایف زن ومرد در خانواده و... #درموردشون‌فڪرڪنید😊 پ.ن: شاعر رفته سیــزده بدر..! @asheghaneh_halal ••💙
•• 🍹 •• هرڪس براے سازشـ🍃دادن ميانـ💗زن و شوهر قدم بردارد خداوند ثواب هزار شهيدے ڪه به حقيقتـ✨در راه خدا به شهادت رسيده‌اند به او عطا خواهد فرمود... 📚••ثواب‌الاعمال، ص۶۷۱ 😁 لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 ••🍊•• @asheghaneh_halal
#ریحانه ↫از شما میخواهم... چـادر مرا آن چنان با⇩ چـــادر خاڪے جدہ ے سادات💚 پیوند بزنید 👌|•° ↫ڪہ اگـر جان از تنـم رود چــــادر از سرم نرود✋ #چادرم_یادگار_مادرم♥ ┅═══🍃🌸🍃═══┅ @asheghaneh_halal
•|🌹|• #خادمانه | #دلتنگے دلِ من تنگ تو شد ••💗•• ڪاش ڪه پیدا بشوے ••😢•• و بیایے و ، در این تنگےِ دل جا بشوے ••😇•• پ.ن: داداش ابراهیممــ••😞•• دلم هواے تو ڪردهــــ ؛ بگو چہ چاره ڪنمــ••😭✋••؟! •|🌹|• @asheghaneh_halal
🍒•| |•🍒 والدین انتظار دارند فرزند فراموش نکند کارها و وظایف شخصی خود را در منزل انجام دهد، گویی این کار نشان دهنده اوست! 🔹 نوجوانان حتی وقتی خودشان در طراحی برنامه ای همکاری کرده اند بازهم می کنند آن را به طور منظم و مستمر دنبال کنند، چون این کارها در فهرست اولویتهای آنان مقام اول را ندارند. این به معنی بی مسؤولیتی آنان نیست. بلکه به این معناست که آنان نوجوان هستند. یک یادآوری دوستانه مشکل بزرگی ایجاد نمی کند. 🔸 از حس شوخ طبعی خود برای این کار استفاده کنید و سعی کنید زیاد بحث نکنید. مثلاً یادداشتی بنویسید. اگر مجبور شدید حرف بزنید می توانید فقط از او بپرسید : «چه قراری باهم داشتیم؟» @asheghaneh_halal 🍃🍒
97062814.mp3
18.74M
😎🎧 🎧 میدونم هر جا باشمــ ، حواس آقا هستشــ°•😌•° تو این جهان کارے نیستـ ، کہ برنیاد از دستشــ°•😍•° قربون دست بریده‌اتـ ، بیا فکری کن بہ حالمــ°•😥•° گره این دل‌رو وا ڪنــ ، اے گره‌گشاے ‌عالمــ°•💔•° °•🙏•° °•👌•° °•🎤•° °•🎧•° @asheghaneh_halal
💌🍃 🍃 عمـــو نوروزِسالے یه روزِ☝️ هرڪسے بخنــده شاد و پیروزِ عـــه 😅 عمــو نوروز مگــه اصحاب کهفے😟 امروز سیـــزدهمه 😁 یڪم دیرنیومدے😬 -نه عموجون تا۱۷ اهم تعطیلــه تااون روز عیـــد راستـــے چراڪسے اینجــا نیس براشون عیـــدے اوردم +مڱه بابانوئلے😬 -نه جانم رسمِ عیـــدے بدیم +عمونوروز حالا چےچےعیـــدے میـــدے🙈 -حدس بزنیـــد خیلی باارزشه وبه زحمت بدستش اوردم +نڪنـــه پیـــازززز😍😳 -عمــوجون اگه میگفتی طلا میوردم برات امــا پیـــاز نه اونو باید گذاشت تو ویترین فقط نگاش کرد و اشک ریخت حالا بحثا سیاسیش نڪنید تو این سیزده بدر +چی چی میگے عمو ماامسال میخــوایم به جا سبـــزه پیاز گره بزنیم😂 -پس نگو که این سیـــل اشڪاے پیـــازه😐 حالا درمورد کل طبیعت حرف زدین نمیذارین از عیـــدے رونمایی کنم😕 عیدے نه پیاز نه گوجه سیب زمینی مگه اینجــا خاروبارفروشیـــه 😂 خب بگممم ؟؟؟😄 چشماتونو ببندید باهم دیگه بخندید 😁 1 2 3 . . . . . اڪشن بممممب بممب (صدا بمبـــه مثلا) یه عــــیدے ویژه براے کاربران عاشقانه هاے حلال و هییت مجازے واما عیـــدے 😍😍 هـورررررااااا👏👏👏 دارین؟! خیییررر😳✋یعنی شما با این ابهت فرق و رو نمیدونی؟! همون اون😍 دست👏👏 شوت شوت برادر کم سوت بزن خفه شدے تلفات نذار رو دستمون 😐 خب بقیشو نخست وزیر توضیح میده ما مرخص شیم بااجازه .. . . . پ.ن کلیپ، چند قسمتی از پشت صحنه فعالیت خادمین کانال تهیه کردیم که شما را به دیدن کلیپ ها دعوت می کنیم..😎 بعد ازدیدن کلیپ لطفا نظراتتون رو باما به اشتراک بذارید☺️ @fb_313 🍃 @asheghaneh_halal 💌🍃
💠🍃 🍃 🇮🇷.•| #ایرانیشو |•.🇮🇷 چـرا تـولـید بـایـد رونـق بـگیرد؟ زیــرا:☺️ 1⃣بـرای جـوان ایـرانـی شغل ایجاد شود. 2⃣مصـرف ڪننده ایرانـی میل بہ خـرید ڪالای ایـرانـی پیدا ڪند. 3⃣از تأثـیرات مخرب فـرهنگـی برخی ڪالاهای وارداتـی بڪاهد. 4⃣آسیب های اجمتماعـی نـاشی از بیڪاری،فقر،طلاق،اعتیاد و... را ڪاهش یابـد. 5⃣بـہ افزایش عدالت و ڪاهش فاصلہ طبقاتـی ڪمڪ نماید. 6⃣مـانع از بیڪاری گارگر ایرانی گردد. 7⃣واردات ڪالاهای مصرفی ڪاهش یابد. 8⃣قاچاق ڪالا ڪاهش یابد. 9⃣تـحریم های دشمن بی اثر گردد. پ.ن:مـابقیشو از تــوی عڪس ڪشف نمـایید و بخوانیدش😁😌 #وطنـم_پـاره_تنـم😎 #رونـق_تـولیـد✋ {👇ოムde ɨŋ ɨraŋ🇮🇷} (🛍) @asheghaneh_halal
🕗🍃 🍃 #قرار_عاشقی 🕊|•پر زد دل من بہ صحن گوهرشادٺ 😔|•با اشڪ دخیل بستہ بر امدادٺ 😇|•آرامش واقعے فقط مرقد توسٺ 😌|•اےجان بہ فداے پنجره فولادٺ #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا 🍃 @asheghaneh_halal 🕗🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🍃 🍃 #آقامونه برنامہ‌ڪارےحضرت‌آقا °|📝|° پ.ن: سنگر توست همین میز و امیدے است به تو ••|😎|•• آن سوے میز تو ، چشمانِ شهیدے است به تو ••|💛|•• ••|😌|•• @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌🍃 🍃 #خادمانه عمـــو نوروزِسالے یه روزِ☝️ هرڪسے بخنــده شاد و پیروزِ عـــه 😅 عمــو نوروز مگــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°• | | •° سڪانس اول|..🎬 سیزدهمین شب بهترین ماهـ سالتونـ بخــیر و شادے😍 همـهـ ڪلیپهای دنــیا یهـ طرفـ✋ ایــن ڪلیپ هم یهـ طرفـ✋ اینڪـهـ خــادمای عزیردل درپـشت‌صحنه‌ڪانالـین ( ، ) چهـ مےڪننـد😎🍃 بهتـــرین عیدیه بـراتونـ☺️💕 بدون شڪ صدرصـد نشان دادن تلاش‌هــای مـا نـیست✋🏻 •• قــراره با پخش سڪانس بهـ سڪانس این ڪلیپِ جــانِ دل😍 براتــون تـــزریق شادی و نشاط داشتهـ باشیم، تــا ببنید مـا برای لحظهـ به لحظهـ ڪانالیـن برنامهـ داریم و هر چیزیو تـرجیح نمےدیم شمــا ببنید و مطالعهـ ڪنید.. 🍃 @asheghaneh_halal 💌🍃
🎯°•| |•°🎯 در قــلب آمـــریڪا(تگــزاس، شهــر هیستون) بعـــد از چهـ میگــذرد👆 امـــا.... امـــا.... امـــا... امـــا... در پــایتخت ایران✋ چهـ مےگــذرد👆 !! •|🎯|• @asheghaneh_halal
°• #همسفرانه •° •| سیــ۱۳ـزده روز از این سال گذشت📆 اما مــ ! ـنـ😌 هم‌چنــان منتظـــرِ😬 لحظه‌ےِ تحــویل تـ∞ـوامـ |• ✍| #پاییز_رحیمے #تقدیم‌به_نازنین‌مهدیه‌ام :🍼 #تقدیم‌به_‌قاصدڪم :😘 ڪلیڪ‌نڪن عاشق میشے😬👇 °🍃🎉° @Asheghaneh_Halal
🎊🍃 🍃 #پابوس | #عیدانه || امشب ڪه شب مبعث احمد باشد،مشمول همه عطاے سرمد باشد💚|| || یا رب چه شود طلوع صبح فردا، صبح فرج آل محمد باشد😍|| #عید‌تون‌مباررررڪ🎈 || @asheghaneh_halal || 🍃 🎊🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_چهل_وشش ♡﷽♡ آیه نگاهی به کربلایی ذوالفقار و طاهره خانم می اندازد
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ هر دو را به خنده می اندازد. زهرا دلش میخواهد کاش آیه ای نبود تا یک دل سیر در آغوش میگرفت این حجم مهربانی و عشق را. آیه نگاهی به ساعتش میکند و رو به زهرا میگوید:زهرا من میرم از دکتر بپرسم میام الان... _____________________ قاسم و باقی دوستان مشترک امیرحیدر و ابوذر گل و کمپوت به دست وارد سالن بخش عمومی شدند. حاج رضاعلی جلو تر از همه حرکت میکرد و آیه با دیدنش با احترام از ایستگاه پرستاری بیرون آمد و با وقار رو به او گفت: _سلام حاجی ... حاج رضاعلی با لبخند منحصر به فرد خودش پاسخش را داد:علیک سلام دخترم. خوبید _ممنونم. _کجا هستند این دوتا مریض ما؟ آیه به یکی از درها اشاره کرد و گفت:آقا سید اونجا هستند و ابوذر یه بخش دیگه... حاج رضا علی سری تکان داد و رو به بقیه گفت:بجنبید که به هر دو تا برسیم.... و تشکر کنان از کنار آیه گذشتند.محمد حسین دم گوش قاسم گفت:کی بودن ایشون؟ قاسم هم آرام گفت:همشیره ابوذر بودن... آهان محمد حسین بلند شد و قاسم با دیدن امیرحیدر روی تخت حالت گریه به خودش گرفت و همانطور که نمایشی اشک میریخت گفت:به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم...بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم... قاسم شهید شه رو تخت بیمارستان نبینتت سیـد... امیرحیدر خنده کنان به جمع سالمی داد و از تک تک بابت آمدنشان تشکر کرد .طاهره خانم با ببخشیدی جمع را به بهانه ای ترک کرد تا امیرحیدر و دوستانش راحت باشند. حاج رضاعلی کنارش روی صندلی نشست و مانع تلاش امیرحیدر برای بلند شدن شد. _خوبی جاهل؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_چهل_وهفت ♡﷽♡ هر دو را به خنده می اندازد. زهرا دلش میخواهد کاش آیه
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ دل امیرحیدر تنگ همین جاهل گفتنهای حاج رضاعلی بود! جاهلی که در قابوس شاگردان حاج رضاعلی همان عاقل معنا میداد! _خدا رو شکر حاجی... قاسم در قوتی کمپوت را باز کردن و همانطور که حلقه ای از آناناس را میخورد از امیرحیدر پرسید:سید این چنگالتون کجاست؟چنگال خودش یه ریزه است! همگی با تعجب به قاسم نگاه میکردند و امیرحیدرخندان رو به قاسم گفت:تو آدم نمیشی! قاسم خندان گفت:خدایی دلم هزار راه رفت برات سید. خیلی مردی مستر! امیرحیدر آرام ضربه ای به پس گردنش زد و گفت:از دعای شخص تو که من الان سلام وسرحال اینجا نشستم! کم کم باب شوخی باز شد و چند دقیقه زمان ملاقات به شیرینی برای امیرحیدرسپری شد جز مدت زمان اندکی که آیه و آیین آمده بودند برای ویزیت بیمار بغل دست امیرحیدر و خب نگاه های خیره ی آیین روی آیه اذیت میکرد امیرحیدر را! دلیلش هم به ضعم خودش معلوم بود!امیرحیدر جای برادر آیه بود خب نگاه خیره ی یک غریبه روی خواهر را کدام برادری تحمل میکرد؟! چهار روزی بود که از عمل پیوند گذشته بود و تقریبا احوالات خانواده سعیدی به سکون رسیده بود. آیه خیره ی ساندویچ الویه در دستانش لبخندی به لب آورد. دم صبحی مامان حورایش برایش یک باکس پر از غذا و میوه آورده بود و سفارش کرده بود که حتما نوش جان کند خنده دار نبود.بیشتر لبخند دار بود. مادری که میخواست جبران کند وچه کودکانه مادرانه خرج میکرد!... مثلا باید آیه باشی تا بفهمی باکس غذای امروز پاسخی بود به لقمه ی نان و پنیر و سبزی که پریناز روزی که همراه ابوذر بود به آیه داده بود تا ضعف نکند و بخورد و حین خوردن بود که حورا آمده بود تا سر بزند به آیه و آن لقمه را دیده بود! گازی به الویه اش زد و اندیشید انصافا خوشمزه است اما نه به اندازه الویه های پریناز!خب دستپخت یک زن خانه دار و یک زن شاغل مطمئناً یکی نبود! _خیلی اهل این چیزا نیست...تو رو ویژه دوست داره. صدای آیین بود که آیه نزدیک میشد. آیه نگاهی به آیین و گل های نرگس در دستانش بود. بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃