32-vaghtaei mishe ke.mp3
10.52M
🌷🍃
🍃
#ثمینه
وقتایے میشہ کہ
ڪوه درد و غممـ°|😞|°
لبریزه سینہام و
دلتـــــــنگ حرم امــ°|❤️|°
جایے رو بلدمـــ ،
مثلِ ڪربوبلا°|😇|°
خونۂ امیدمـــــــ ،
°••گلزار شهدا••°|😍|°
#لحظات_شهدایے🕊🌹
#پیشنهاد_دانلود😎👌
#سید_رضا_نریمانے🎤
°•|🌷|•° @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
📖🍃 🍃 🌷 #تیڪ_تاب🌷 •| کتـــ📖ـاب |• •| زنــ آقـــــــ👳ــــا |• °|به قلمــ: زهـــــــــرا
📖🍃
🍃
💚 #تیڪ_تاب💚
تکه اےاز کتاب زن آقــا•↓•
یڪ نفر اسم دخترم را پرسید.
تا سر برگرداندم که جوابش را بدهم یک نفر بیخ گوشمــ👂🏻
را گرفت توے دستش و چسباند به دهانش: «اسم واقعے دخترت رو به اینا نگو!» خشکم زد.😳
برگشتم و نگاهش کردم.
چشمهاے درشت و گیرایے داشت. موهاے موجدارِ فلفلنمکےاش را از وسط باز کرده بود.
یک خال گوشتے زیر لبهاے باریکش نشسته بود.
چهرهاش ترسناک بود اما لبخندش به دل مےنشست.🙂
قوهٔ آدمشناسےام مےگفت بهش اعتماد کنم.🤓
ـ نبات! نباتسادات صداش مےکنیم.
دروغ نگفتم.
گاهے توی خانه دخترم را نباتــ🍭 سادات صدا مےکردیم.
اسمش همهمهٔ دیگرے به پا کرد. بعضےها از اینکه اسم دختر یک آخوند نبات باشد، تعجب کرده بودند. 😦
بعضیها ذوقزده شده بودند.😍
به زن، که حالا ایستاده بود کنارم، نگاه کردم.
آرامش و سکون عجیبے توے نگاهش بود.
انگار توے زمان ما زندگے نمیکرد. لبخند زد. دستم را گرفت و چیزے گفت. توے آن همه صدا نشنیدم چه گفت، اما فکر کنم گفت که بعداً برایم توضیح مےدهد.
دستم را بوسید و رفت.
•🌱• به قلم :
زهــرا ڪاردانے😌
•🌱• @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🍃
🍃
#شهید_زنده 🕊
سرلشڪر رضایے:
برخے برای پاسخ نداشتن براے حل مسئله اقتصاد، به نیروهای نظامے گیر مےدهند.!
#سپاه_پاسداران_انقلاب_اسلامے
🍃 @asheghaneh_halal
🌷🍃
🕗🍃
💕
#قرار_عاشقی
☺️]•زائر آن است که در کوے
تو اُتراق ڪند
😊]•آنڪه در عرش نشستهست
چرا برخیزد؟
😇]•تا به دستِ کرم تو به
نوایے نرسد..
🙂]•از سر راه محال است،
گـدا برخیزد..
#السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضا🍃
#سلام_امام_رضا🙂💚
🍃 @asheghaneh_halal
🕗💕
#خادمانه 🌼🍃
سلامــ👋
خوبین؟!
خوشین؟!
شادابین؟!
خب اومدم و #خبر آوردم براتونـــ🙃
امشب قراره یه اتفاقی بیافتهــ😜
که نه #دورهمے هست ،
نه #سڪانس_برتر (چه از نوع #مصاحبه ، چه #ڪلیپ)
خب و اما #خبر چیستـــ🤔؟!
وقتتونو نگیرمـــ😌
ان شاالله به شرط لیاقت و حیات ما ، راس #ساعت ۲۲:۴۵ تشریف بفرمایید ، ڪہ #هیئت داریمـــ😍
منتظرتون هستیمـــ😇👇
🆔 : @heiyat_majazi
🌼🍃
💍🍃
🍃
#همسفرانه
حالاڪہ روزگـارمون یڪےشده•|😊|•
حالاڪه حرف دلامون یڪےشده•|💚|•
حالاڪه عـطر نفسامون یڪے شده..
بذار یہ چے بهت بگم•|👇|•
بـــــگم؟•|🙈|•
دوســ•|💓|•ـتت دارم،
عــاشـقتــ😍ــم خــانــومـم•|😉|•
#تو_تمام_دنیاے_منے💐
🍃 @asheghaneh_halal
💍🍃
🐝°| #نےنےشو |°🐝
°🏔° املوز هملاه بـابـا لفتیم ڪوه
°🙃° تــا بـابـا خشتہ میسد و من لو
مےذاست پایین من شنگ ها لو مےخولدم
°☹️° بـابـا هم لفت یہ شنگ بزرڪ
بلداشت و داد دشت مـن
°😫° من ایـنو نمیخوام سبیه فشیل میمونہ.
دلـبر جآن مـنــ!😍
چہ خوبـــ سنگ ها رو میشنـاسـی👏
زمیـن شنــاس آیـنده مـنـــ!
بــا موفـقیت و امـید بـرو جـلو😎
پ.ن:
( ر ) در زبان نےنے ( ل ) تلفظ میشود.
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_پنجاه_ودو ♡﷽♡ چه بی ادب شده بودم!این احساسات و افکار مزخرف را د
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_پنجاه_وسه
♡﷽♡
دو هفته بود که عجیب دلم میخواست کسی با همین لحن وهمین صدا چند واحد آیه خانم تزریق
کند به رگهایم بلکه آیه خانم خونم بالا برود.
دستپاچه سلامش میکنم:س...سلام آقا سید.چی شده اینجا نشستید؟
آرام میگوید: اومده بودم ملاقات ابوذر. اقوام همسرش اونجا بودن منتظرم تا اونا برن ...
چه با ملاحظه! اصلا یک آدم با عبا وعمامه هم میتواند جنتلمن باشد!
سری تکان میدهم و وارد اتاق میشوم.!خب حق هم داشت بنده ی خدا کل خانواده ی حاج صادق
آن تو بودند. سلامی میدهم و گرم پاسخم را میدهند. وارد میشوم و چند دقیقه ای با گپ و گفت
میگذرد اما نیرویی من را به بیرون این اتاق هول میدهد!دلم میخواهد جایی باشم نزدیک او...
طاقت نمی آورم و با ببخشید کوتاهی ازاتاق خارج میشوم تا چند دقیقه بعد برگردم. میخواهم از
بخش خارج شوم و بادی به کله ام بخورد اما...نمیشود.
اصلا دوست دارم کنجی بایستم و موضوع آزاد نگاهش کنم!
یک حال عجیبی بود حالم. راهی استیشن میشوم و با چندتا از دوستانم مصافحه میکنم. اینجا
پشست استیشن خوب در تیرسم قرار میگرفت. به آنها گفتم چند لحظه ای را آنجا مینشینم تا
ملاقاتی های برادرم بروند. آنها هم رفتند تا به بیمارانشان برسند.
من اما سخت کنترل میکردم نگاه سرکشم را.یک حال غریبی بود حالم!آیه همین حالا نیاز به یک چیز داشت!
کاغذ سفیدی را بی هدف برمیدارم.دوباره چشمهایم میرود به مرد ملبس روی صندلی نشسته!
دارم کم کم پیدا میکنم خودم را.شعری را مدتها پیش خوانده بودم و از فرط با مزه بودن خوب به
خاطر سپرده بودم...
روی کاغذ می آورم ابیات شعر را:
_دارد عبایی قهوه ای بر روی دوشش
محجوب و ساکت گوشه ی سالن نشسته!
دارد کتابی را قرائت میکند بازنوشته های تمام شده را خندان و متعجب نگاه میکنم!لا اقل معادله ی این احساس مجهول را
خودم برای خودم حل کرده بودم!
زیر سطور ابیات مینویسم:
من آیه سعیدی ...
در شصتو دومین روز پاییز عاشق شدم. عاشق مردی ملبس به لباس پیغمبر.با گوشهای شسکته و بسیار مرد!
ورق را تا میکنم در اتاق بازمیشود و او از جایش بلند میشود. دیگر نگاهش نمیکنم.حالا جنس نگاه
هایم فرق کرده. حالا شروع شد آیه... مبارزه ای با خودت برای او...
یادم باشد رسیدم خانه استفتاء بگیرم عاشقی گناه نیست؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_پنجاه_وسه ♡﷽♡ دو هفته بود که عجیب دلم میخواست کسی با همین لحن وه
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_پنجاه_وچهار
♡﷽♡
شیوا با چشمان بی فروغش زل زده بود به خیابان شلوغ و پر ازدحام دم غروب.از فردای عمل
ابوذر و ملاقاتش دیگر رویش نشده بود تا به ملاقاتش برود. خودش را مسبب این اتفاق میدانست
و ابوذر مثل همیشه بزرگواری خرجش کرده بود و چقدر بدش می آمد از آن مهرانی که اگر روزی او
را میدید حرفها داشت برایش. آهی میکشد و نگاهش را میدهد به کتاب در دستانش.راه فراری
میخواست از این همه احساس تلخ.
مهران اما بیرون مغازه تکیه به دیوار چشم دوخته بود به دختر افسرده و غمگین کتاب خوان داخل
مغازه. احساس عذاب وجدان میکرد نسبت به همه چیز.نسبت به ابوذری که حالا به خاطر زبانِ
افسارگسیخته ی او روی تخت بیمارستان بود و یک سالی از زندگی اش عقب مانده بود تا شیوایی
که هر چه از دهانش در آمده بود نثارش کرده بود بی فکر و خود خواهانه.آنقدری شرمسار بود که
حتی روی آنکه به ملاقات رفیقش هم برود را نداشت. سیگار در دستانش را به احترام یاد ابوذر
خاموش کرد و قدم زنان دور شد از چند قدمی دختر دلشکسته ی این روزهایش.
___________________
امیرحیدر کتاب اخلاق اسلامی اش را در دست داشت و بی هیچ تمرکزی سعی در مطالعه اش
داشت.اما بی آنکه بخواهد فکرش به این سو و آنسو میرفت. روزی را که ترخیص شده بود خوب
به یاد داشت. اصرار نابه جای مادرش را خوب تر از قبل میشد درک کرد.میخواست بگذارد به پای
لج و لجبازی و خود رایی اش اما دلش نیامد.او مادر بود و فکر میکرد بهترین کار را داشت در حق
ابوذر میکرد. به حرکات نگار که خوب دقت کرده بود دریافته بود شد آنچه نباید میشد! اینکه دو
خانواده و دو مادر بدون هیچ مللحظه ای عروسم عروسم را خطاب کرده بودند این ذهنیت را
ایجاد کرده بود که همه چیز تمام شده است و مانده تشریفات کار.
شاید خودش هم بی تقصیر نبوده. باید زودتر از اینها میفهمید این حرفها فقط حرف نیست! کاش
جدی تر میگرفت این حرفها را.
مثل تمام این چند روز بی آنکه خود بخواهد فکرش پر گرفت و روی یاد یک دختر نشست. دختری
که سخت کنجکاو بود بداند چشمهایش چه رنگی دارد اما نشده بود... یعنی میخواست اما
نمیشد.چیزی این میان بود به نام حیای چشم و نگاه حلال و خب...نشده بود.
دختری که خوب رسم و رسوم مهربانی را میدانست و فاخرانه عشق میورزید و عاقلانه کوتاه می
آمد و دخترانه کم می آورد!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_پنجاه_وچهار ♡﷽♡ شیوا با چشمان بی فروغش زل زده بود به خیابان شلوغ
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_پنجاه_وپنج
♡﷽♡
دختری که از همان کودکی یه طرز خاصی زندگی میکرد.چند مادر داشت و مادر نداشت!خواهر بود
و برادری میکرد در حق برادرش.میان همان دعوا های عالم همسایگی بود که وقتی ابوذر و
امیرحیدر دعوا گرفته بودند و هنوز رفاقتی بینشان نبود آیه وکالت برادر را به عهده گرفته و سرش
داد کشیده بود که حق ندارد به برادرش بالا تر از گل بگوید! و در پاسخ به این سوال امیرحیدر
که شما کی باشی؟
با غرور گفته بود آیه خانم!
که البته بعد ها امیرحیدر من باب تمسخر کسره ی میم آخر را انداخته
بود اما درست مثل یک اصطلاح جا خوش کرد در قابوسش تا امروز که دیگر معنای تمسخر
نمیدهد!و خوب است که اصلا میم آخر کسره ندارد نشان تمایز قشنگی میشود!
مثل تمام این چند وقت حواسش پرت دکتر خوش تیپ و کروات سورمه ای بیمارستان میشود.
مردی که نه هیزم تر به امیرحیدر فروفته بود و نه میراثی از او به تاراج برده تنها یک جور خاص به
آیه نگاه میکرد و تنها زیادی همراهی میکرد با آیه!
کلافه کتاب را بست و دستی به ریشهایش کشید تکیه داد به پشتیِ تخت داخل حیاط حوزه و خیره
به درخت های بی بر و بار از قاسم که سخت مشغول حفظ کردن عبارتهای کتاب پیش رویش بود
پرسید:قاسم. شده بعضی وقتا یه مسئله پیش روت باشه که در عین سادگی خیلی سخت باشه؟
قاسم فکری گفت:خب زیاد پیش میاد.بهش میگن سهل و ممتنع دیگه!
امیرحیدر متفکر نگاهش میکند و میپرسد:اینکه مدام به یکی فکر کنی؟ به طوری که خودت نخوای
اسمش چی میشه؟ دوست داشتن که میگن همینه؟
برمیگردد سمت قاسم و سوالش را تصیح میکند و پوست کنده میپرسد:اصلا تا حالا عاشق شدی؟
قاسم متعجب نگاهش میکند و بعد تک خنده ای میکند و حالت زاهدانه ای به خود میگرید و
میگوید:اعوذبالله من شرّ هذاالحوادث! نخیر برادر نشده شما هم برو توبه کن به فکر اصلاح خودت باش!
امیرحیدر عصبی نگاهش میکند و میگوید:من جدیم قاسم.درست درمون جوابمو بده.
قاسم هم جدی میشود. کتاب را میبندد و دستی به سر و کله اش میکشد.و بعد گویی چیزی یادش
آمده باشد میگوید:عنصرالمعالی کیکاووس بن قابوس بن اسکندر بن وشمگیر بن زیار ....
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
💪🇮🇷
ڪـانالے سرشـار از آرامش😎
سـرشار از ایده هاے نــاب💪
ســرشار از قدرت و شجاعت👇
یڪ ایـــرانے انقلابے🇮🇷🇮🇷🇮🇷
اصــلا یه جـوونه حزب اللهے
ڪه عشقش رهبــرشه
#واجبــه این ڪانال رو
داشته باشه😍😍😍
بدوووو تا دیر نشــده ڪلیڪ ڪن👇
تــــا جانمــوندددے😎👇👇
sapp.ir/basijnews.khorasan_razavi
ایتـای خــودمونِ 😌👇
https://eitaa.com/basijkhorasan_razavi
/🌞/
#صبحونه
زندگۍ یعنۍ↓
یــڪ سـار پـریـد...🍃
از چه دلتنگ شدۍ!؟
دلخوشیۍها ڪم نیست|😍
مثلا این خورشـید🌞➜
•♡• #سهراب_سپهرۍ✍🏻
•♡• #صبحتون_زیبا❤️
/🌞/ @asheghaneh_halal
•• #ویتامینه🍹 ••
•• در این موقعیتها با
همسر خود بحث نڪنید... ••
💟•وقتے بیمار هستید.
💟•وقتے سر ڪار هستید.
💟•وقتے دیگران اطرافتان هستند.
💟•وقتے یڪے از شما رانندگے میڪند.
💟•وقتے یڪ روز خاص مثل عید است.
💟•وقتے خسته یا گرسنه و خوابآلود هستید.
💟•وقتے در مهمانے یا به خصوص جلوے خانواده خود یا همسرتان هستید.
#موقعیت_شناس_باشیــد😊
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
••🍊•• @asheghaneh_halal
#چفیه🕊
- مےآید
- نمےآید
- مےآید
- نمےآید
تا تسبیـــح به دست می گیرد
شروع می کند مےآید ، نمےآید و ...
و این آمدن و نیآمدنهاے هر روزۀ
پدر و مادر "شهید گمنـام" است!
#حاجتگرفتهازشهیدگمنام💔
||🌷|| @asheghaneh_halal
😜•| #خندیشه |•😜
صـــدایے از یڪم دور بهـ
گــوش👂 مےرسد
آنــــهم صدای شیپــــور🎷
اتمــــام تعطیلات است😄
افســـردگے بعد از تعطیلات
نگــــیرید، لطفــاااا✋
چـــون نهـ #دورهمے داریم
نه #خندوانهـ ڪه نجـات دهندتون
بـــاشند😉
و امــا بــریم به سراغ
#پــــــــــــَڪ_خنـــدهِ امــروز😄
ڪه ڪمڪم داره نفسهای آخرشو
مےڪشه✋
#سیمرغ_بلورین _بدشــانس_تــرین
مسئول استانے در ایــام تعطیلات
اهــدا مےشود به
جناب آقای #مناف_هاشمے
استاندار #گلستان😜
ڪه سفـــر خــارجهـ بهـ هر دلیلے
تشــریف بردن.😎
بلافاصله پـس از بازگشت
تـــوسط ڪسے ڪه منشے خودش را نمےتوانست روزگـاری برڪنار ڪند.😱
#جهانــگیری_جان #برڪنار شد😄
ای بـابا حالا به جزء ایشون
خیلیــای دیگـهـ هم خارجهـ بودن
امـااااااا
خب #بدشانس_بودنــم خودش
عالمے داره😂😂😂
حـالا دیگهـ با خیال راحت
برگــرد #آلمــان جانِ دل✋
بروووو بــااا #سیمرغِ خنــدیشه
حـالشوووو بــبر😄
فقط یهـ جایے بزارش ڪه هرموقعه
چشمت بهش خـــورد لبخند بزنے
انـــرژیش بهـ ما برسهـ 😎
و ما هم متعاقبا لبخنــــد ملیــح😁
مےزنیم انرژیش بهـ تو برگــرده✋
پےنوشت:
جهانگــیری بسیـــار عصبانےست👆
وی را اذیت نڪنید✋
#مــردم_یادتان_هست_روزگـاری
#منشے_خود_را_نمےتوانستم_برڪنار
#ڪنم😄
#بهـ_عقب_برنمےگردیم✌️😎
بــا مــا جــذابتــرینهای
زنـــدگیو تجــربهـ ڪنید✋👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
🌼🍃🌼🍃🌼
#قائمانه
✋)• اےڪہ
دیدار تو رویاےشب تار من است
👀)• یڪ نگاه
تو طبیب دل بیمار من اســت
💔)• گر بہ دادم
نرسے مےروم از دســت بــیا
💚)• نامت آرامش
این قلــب گرفتار مــن است
#السلامعلیڪیااباصالحالمهدے
#اللهمعجللولیکالفرج
#آرامشدلهابیا
#جمعہهاےبےقرارے
( @asheghaneh_halal )
🌼🍃🌼🍃🌼