عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_پنجاه_وهفت ♡﷽♡ امیرحیدر متعجب میپرسد:هیچی؟ _آره سید هیچی! _حاجی
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_پنجاه_وهشت
♡﷽♡
آیه ظرف چیدمان شده را به حورا میسپارد و خود بلند میشود تا دستهایش را بشوید.
صدای باز شدن در و به مراتب آن صدای دکتر والا و آیین هم می آید.آیه اشاره به شهرزاد میکند
تا شالش را برایش بیاندازد و او نیز متعجب از این هول ولای آیه اینکار را میکند....
دکتر والا با دیدن آیه با رویی گشاده سلام میکند و خوش آمد میگوید و آیین با شوقی که
ازچشمانش سر ریز میشد سلامی میدهد.
آیه با همان لبخند موقرانه پاسخشان را میدهد و به حورا میگوید که خودش بساط عصرانه را
درست میکند.
آیین خسته روی مبل راحتی مینشیند و سخت مشغول کنترل نگاهش است از چرخش بی اش از
اندازه اش حوالی منطقه ی حضور آیه میترسد و ترسش از لو رفتن احساسش است!
آیه برای همه قهوه آورده جز خودش که خب میانه ای با قهوه و طعم تلخش نداشت دکتر والا با
لبخند به لیوان چای آیه خیره شد و بعد پرسید:چه خبر از برادرت؟
_خدا رو شکر خوبه.... یک هفته دیگه مرخص میشه فکر کنم.
آیین نگاه به چشمان میشی اش گره میزند و بی حرف فقط دوست دارد این تابلوی نجابت را نگاه
کند. آیه نگاهی به میز عصرانه می اندازد و میگوید:ای وای شیرینی ها رو یادم رفت بیارم.حورا
نگاهی به شهرزاد می اندازدو اشاره به آشپزخانه میکند و میگوید:نه آیه جان شما بشی ....پرنسس
شهرزاد که از صبح دست به سیاه و سفید نزدی یه وقت خجالت نکشی همه کارا رو آیه کرد! برو
شیرینی ها رو بردار بیار.
شهرزاد غر غر کنان سمت شیرینی ها رفت و آیه به این درماندگی تنها خندید!
ساعت نزدیک چهار بود و او اگر عجله نمیکرد مطمئنا به شب میخورد. آخرین جرعه از چایش را
نوشید و گفت:با اجازتون من باید برم.
حورا ناراحت پرسید:کجا؟ بشین زوده حالا!
_نه مامان جان دیر میشه امشب مامان عمه کلی کار رو سرم ریخته که باید تمومش کنم...من
بازم میام...
حورا هرچه اصرار کرد آیه انکار کنان لباس پوشید برای خانه....
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙
↯• تـــو😘•
•°اگر بهـــار را🌸•
↯•صــــدا ڪنے😉•
•°مےآید؛ حتــے اگـــر👇•
↯•دلــــش جـا مانــده باشـد💚•
•°میــان بــــرفها❄️•
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍
#نگاره(345)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🌹•° @Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃📺
#مجردانه
|..بهترین دختر براے ازدواج ڪیه؟
|..به ڪدوم پسرمیشه براےازدواج
اعتمادڪرد؟
#شاخصڪلیدےبراےانتخابهمسر☺️👌
#استادپناهیانـ💚
پ.ن:
ببینیدخب😬
@asheghaneh_halal
🍃📺
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
🚶|• هروقت حاجی از منطقه به منزل می آمد ، بعد از احوالپرسی با من ،
با همان لباس بسیجی ، به نماز می ایستاد.
😄|° یک روز به شوخی گفتم ، تو مگه چقدر پیش ما هستی که ، به محض آمدن نماز می خوانی ؟
😌|• نگاهی کرد و گفت :
هر وقت تو را می بینم ، احساس میکنم باید دو رکعت نماز شکر بخوانم.....
#زندگی_به_سبک_شہـدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_ابراهیم_همت 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
💗•• @asheghaneh_halal
•• #ویتامینه🍹 ••
••🍃گاهے
براے تمام شدن
بحث هاے پیش پا افتاده
و بے مورد و حتے برای شروع نشدن
بحث، ڪمے خود را به بیخیالے بزنید،
چون شما از هر ڪسے مستحق
تر براے آرامــش
هستید.••🍃
#آرامشخودتوهمسرتونگیر😊👌
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
••🍊•• @asheghaneh_halal
#ریحانه
همه حـ😌ـیاے یڪ پسر اینہ ڪہ ؛
وقتے نگاهشــ👀 بہ دخترے میفتہ
سرشــو بندازه پایینــ😑 بگہ :
میخــوام با این چشــما
" آقام،امام زمانو "ببینمــ😍
#بله !!
#فقط_دخترا_که_ریحانه_نیستن
┅═══🍃🌸🍃═══┅
@asheghaneh_halal
😜•| #خندیشه |•😜
بالاخـــرهـ تعطیلات
#شیـــرین عید1398 هم گذشت.😎
و وارد سال پـرڪاری شدیم
بـاید با همت هـر چهـ بیشتر بریم
بهـ سمت آینده#درخشــان🌞
بــا آخــرین #پــــــــــــَڪ_خنـــده
ڪه در ایام عید باهاتون همراه بودیم
در خدمتتون هستـیم✋
ایــن دفعهـ نهـ پای دولت😉
وسطهـ نه پـای ملـت،
پای خودمون وسطهـ😁
#سیمرغ_بلورین
فعـــال تـرین و #پرڪارترین
ڪابینهـ دولتے اهدا مےشود بهـ
#هیئت_وزیران و فرد همیشه همـراه
#دولت_مجازے(عاشقانهـ های حلال و هیئت مجازے) ڪه در ایام تعطیلات 24 ساعتهـ در خدمت دولت و ملت بودند😄
و آف و غیر آف نداشتن✋
بهـ نظرم عید پـــر ڪاری داشتین
و حسابے درخشیدن✋
و بیشتـــر از دولتےهای واقعے
مستحق این #سیمرغ ارزشمند هستند.
پـــس نـــوش جــانتان
ڪابینهـ #دولت_مجازے😎
ایـــن #سیمرغ_خندیشه🇮🇷
#پــــــــــــَڪ_خنـــده
تـــا سال آینده با شما
خـــداحافظے مےکند.✋
جــذابترینها اینجاست👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
🕊🍃
🍃
#شهید_زنده
•• حرفهـاے حاج احمد متوسلیان
ڪه با حال و هـواے امروز مملڪت
ما همخـوانے دارد:
🌸| دلم از مظلومیت سپـاه و این همه #حقڪشے خون است،تا ڪے باید دندان روی جگـر بگذاریـم؟!
رئیس جمهـور است؟!
روزی نیست ڪه علیـه سپاه
جوسـازے نڪند!
🌸| آقای بنےصـدر، با ڪار چرخـانهای خودش رفته زیر ترڪش ڪولرهاے گازی سنگـر ویلایے همایونے در پایگاه وحدتے دزفول نشسته و #لاف مقاومت میزند!
#سردارجاویدالاثــرحاجاحمدمتوسلیان
🍃 @asheghaneh_halal
🕊🍃
🕗🍃
🍃
#قرار_عاشقی
{☺️}•یا امام رضـا...
صحنت مدینه،مکه،نجف؛کربلاےماست
{😌}•آرے؛
تمام هستے مـا
{😇}• مشهدالرضاست...
#السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضا
🍃 @asheghaneh_halal
🕗🍃
#همسفرانه
مـے دانـے (•🤔•)
از وقـتے دلبسته ات شـده ام (•🙈•)
هـمه جا (•😍•)
بـوے بـهشت مـے دهد ؟! (•💚•)
#انتجنتے😘
┏━━━••●◉✿◉●••━━━┓
@asheghaneh_halal
┗━━━••●◉✿◉●••━━━┛
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
😝:دلتون بســـوزه
اِملـــوز هَمَــس
تو خونـ🏡ـــہ باسے میکَلــدَم
تُــماهــام هَمَــتون، لَـفته بودیــن😁
سَله ڪـال و مدلِســه و دانِســگاه🏢
☺️:آقــ👶ــا ڪوچــولوی چــشم آبــ🔹ـے
نوبت شمام مےرسه😉
چند ســال دیگه باید پاشے
برے مدرســه ها 😜
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎯°•| #غربالگرے |•°🎯 #سیلے_ڪه_غریق_نجاتش_رهبرےست در بخشے از گزارش ساواڪ سیستان و بلوچستان بهـ تاریخ
🎯°•| #غربالگرے |•°🎯
#سیلے_ڪه_غریق_نجاتش_رهبرےست
علے رغم ڪارشڪنےهای رژیم پهلوی، آیت الله خامنهـ ای با ڪمڪ سایــرین برای امـر #ڪمڪ_رسانے✋ اقدام به تشڪیل
(گــروه امداد اسلامے) در مسجـــد
#آل_رسول ایرانشهــر ڪرده و بهـ ڪمڪ سیل زدگــان شتافتنــد.✋
ایــن چنین👆
رهبــر #فداڪاری داریــم✋
بــا مــا داغتــرینهای مجازی
را دنــبال ڪنید👇👇
•|🎯|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_پنجاه_وهشت ♡﷽♡ آیه ظرف چیدمان شده را به حورا میسپارد و خود بلند
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_پنجاه_ونه
♡﷽♡
دکتر والا نگاهی به آیین انداخت و گفت:بلند شو برسونش
آه از نهاد آیه بر آمد.... این را دیگر کجای دلش بگذارد... آیین از خدا خواسته بلند شد که آیه
گفت:نه تو رو خدا آقا آیین بشینید من خودم میرم.
حورا گفت:وا تعارف میکنی؟ وظیفه اشه اصلا!
آیین متعجب و خندان به حورا نگاه کرد و برای تمام شدن ماجرا گفت:میرسونمت آیه....خانم!
کفر آیه را در می آوردند اینها کمی جدی گفت:تعارف نمیکنم آقا آیین جایی کار دارم که قبل از
خونه باید زود انجامش بدم!
حالا باید جایی کاری برای خود میتراشید تا این دروغ حناق نشده راست شود!
آیین گفت:من مشکلی ندارم میتونم تو رو سر همون کارتم برسونم!
آیه دیگر داشت عصبی میشد.جدی گفت:من تعارف نمیکنم آقا آیین خودم برم راحت ترم...
وبعد با حورا روبوسی کرد و با کوله باری از مواظب خودت باش و رسیدی زنگ بزن و این قبیل
نگرانی های مادرانه راهی شد. آیین هم از پشت پنجره رفتنش را نظاره میکرد.خب هرچه
میگذشت به احساسش مطمئن تر میشد و هرچه میگذشت بیشتر میل به این دختر پیدا
میکرد!روزی فکر میکرد عشق به نجابت و وقار یک دختر تنها مخصوص جهان سومی ها و
خصوصا مردان ایرانی است! به هرحال زنها مثل همند با کمی تفاوت اما حالا میبیند نه.... زیبا
هستند این نجابت ها و وقارها....زیبا هستند این لیلی بازی ها و ادهای شیرین گونه! اصلا انگار
اینجا همه سرجای خود قرار دارند! لبخندی میزند به حیاطی که دیگر آیه در آن نیست.... فلسفه
نبافته بود که به لطف آیه آن را هم بافت!
آیه اما دلش میخواست اندکی زود پیاده شود راه خانه را در پیش بگیرد و کاری را که نداشت برای
خود بتراشد.بعد از کلی فکر دم میدان نزدیک خانه شان پیاده شد و زیر درختان راسته آهنگر ها
روی برگ های پاییزی شروع به راه رفتن کرد. خب اینکه میخواست راه برود برای گوش سپردن
به خش خش برگ های پاییزی ! این هم یک کار بود دیگر!
خندان چشم بست و روی برگها راه رفت. یاد شعر معروف دوران دبیرستان افتاد:
خزید و خز آرید که هنگام خزان است
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_پنجاه_ونه ♡﷽♡ دکتر والا نگاهی به آیین انداخت و گفت:بلند شو برسون
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_شصت
♡﷽♡
باد خنک از جانب خارزم وزان است!
مدت زیادی نگذشته بود که به خانه رسید. کلید را انداخت و در را باز کرد و همان وقت امیرحیدر در
کارگاه را بست. هول و دستپاچه کلید را در آورد و آرام سلام داد. امیرحیدر هم با خوش رویی
پاسخش را داد و پرسید:حال ابوذر خوبه؟ وقت نکردم دو روزه بهش سر بزنم...
آیه هم سر پایین گفت:بهتره خدا رو شکر...شما خوبید؟
_خدا رو شکر...
آیه لب میگزد و کنار میرود و میگوید:ببخشید سر راه وایستادم بفرمایید.
امیرحیدر خواهش میکنمی گفت و با خداحافظی کوتاهی رفت... آیه خیره به در بسته سری تکان
داد و همانطور که از پله ها بالا میرفت سرزنش کنان به خودش گفت:خیلی خطرناک شدی آیه!
در خانه را باز کرد و از سکوت خانه فهمید طبق معمول مامان عمه رفته خانه شان.
لباس عوض کرد و آنقدری خسته بود که دل میخواست فقط روی تختش دراز بکشد و دروغ چرا
یک فنجان خلسه دلش میخواست با چاشنی فکر به امیرحیدر!
_اه اصلا چرا امروز دیدمت!
فکر کرد به اینکه مثلا سرانجامشان بشود به هم رسیدنشان....
_فکرشو بکن!خانومش میشم....چادری میشم... از اون دسته چادری هایی که روسری رنگی رنگی
سرشون میکنن بعد چادرشون جلو تر از روسریشونه.ایشونم ملبس کنارم وایستاده و کلی حرف
شیرین میزنه بغل خیابون وای میستیم منتظر تاکسی ...خیلی زیاد طول میکشه.حتی تاکسی ها هم
برامون نگه نمیدارن یعنی شاید فکر میکنن تمام کمبود های زندگیشونو امیرحیدر توی جیب
لباسش گذاشته!یا شاید زیر عمامه اش پنهون کرده!
خنده اش میگیرد از این احساسات بچه گانه!
_هفت هشت سال عقبی آیه!!! این فکرا رو باید زمان نوجوونی میکردی! نه اآلن که سن و سالی
ازت گذشته... واقعا اسم این حرفای مسخره عشقه! یعنی هر آدمی عاشق میشه اینجوری خل
میشه؟ شاید تو خیلی مبتدی باشی هوم؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_شصت ♡﷽♡ باد خنک از جانب خارزم وزان است! مدت زیادی نگذشته بود که
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_شصت_ویک
♡﷽♡
خودش جواب خودش را میدهد: اِ اِ اِ... ولم کن خودم جان!
میخواست دوباره به چیزهای دوست داشتنی این روزهایش فکر کند که موبایلش به صدا در آمد.
بی حوصله از جا بلند شد. نگاهی به ساعتش انداخت که نه شب را نشان میداد!چقدر زود گذشته
بود و مامان عمه چرا نیامده بود.
موبایل را برداشت و با دیدن شماره ناشناس کنجکاو جواب داد:بفرمایید....
_سلام
صدا را حلاجی کرد و بعد...آیین بود! متعجب پاسخ داد:
_سلام
_خوبی؟
این وقت شب زنگ زده بود بپرسد خوب است؟
_خوبم...اتفاقی افتاده آقا آیین؟ مامان حورا خوبه؟
آیین آرام میخندد و میگوید:همه چی آرومه آیه...جایی برای نگرانی نیست!
نفس راحتی میکشد آیه و میگوید:خدا رو شکر. خب چی شده که شما با من تماس گرفتید.
آیین نفسی میکشد و میگوید:یه چیزی بیخ گلوم گیر کرده.... یه چند وقتیه که میخوام بهت
بگم...برای همون زنگ زدم.
کنجکاوی آیه مهار ناشدنی بود:چی؟
_یه جمله...
_یه جمله؟
_اوهوم
_و اون جمله؟
_دوستت دارم!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
•• #ویتامینه🍹 ••
یڪ اشتباه خانومها اینه ڪه
یادآورے روزهاے خاصـ👌رو معیارے،
براے "محڪ🍃زدن عشق"
همسرشون میدونند و او را فراموشڪار
و بے عاطفه خطابـ🗣میڪنند
در حالے ڪه آقایان رو مشغله زیاد،
فراموشڪار میڪنه، ولے این
نشونه بے محبتے شون نیست...😉✌️🏻
#والاه😐
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
••🍊•• @asheghaneh_halal