Hossein Haghighi - Reyhaneh.mp3
7.65M
• [ #ثمینه 😎 | #خادمانه ]•
تقـــدیم به دخترانے ڪه نباشن
زندگے نیست😍
نبـــاشن دنـــیا روح نداره😎
انـــــــرژی نداره☺️
جـــــــاذبه نداره😎
ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها
پیشــاپیش مبارڪ باشه☺️🍃
دوستــداران رنگــــــــــ صورتے💕
روزتون پیشاپیش خیلے مبارڪ👛
#خـــیلے_جــدیدِ😌☝️
#دیشب_منتشر_شده✋
#ولادت_بانوی_قم😍
#دختــرا_عشقــن😉
دخترا✋
قــدر خودتونو بدونید ڪه روزتون
مصــادف با تولد خانم جانمون💞💙
•|🌈|• @Asheghaneh_halal
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[• #شهید_زنده •]
باید بفهمند قوّهے قضائیّہ
داراے اقتـدار اسـت،✌️
آنچہ را تشخیص میدهد و
بہ آن قاطعاً عمل میڪند.✋
••ڪلیپحتمـابازشـود👌😎
••پیشنهاددانـلودفورے📲
#خداقوتسـیدایـ🇮🇷ـران
#رهبرانقلابخطاببہمسئولانقوهقضائیہ
ـشھید اند،امـا زندھ😌👇
[•🕊•] @asheghaneh_halal
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
☂🍃
(: #خادم_مجازے (:
از واحـــد اطلاع رسانــے🎤
ڪانال #هیئت_مجــازے
بــهـ اعضــاے محــترم و محـترمـ☺️
بـــرنامهـ داریم براتون در حد
بوندسلیگــا🙈😄
البتهـ نـهـ فوتبالے😃
فـــراتــر از اون😜
یهـ جورے ڪه بعد برنامہ
عــاشق شخصیت دخترا میشید😍
ایـن شبها و ایـن روزا
بهتـــرین زمـــانِ برای
پـــریدن تو بغــل #خداست💕
بنـــابراین از امـــشب دست
در دســـت مـــا✋
گــام بردار براے رسیدن بهـ آغوش #خدا💕
راس ساعت 22:15
منتــــظرمون باش🎈🍃
با #هیئت_اخلاقے🎈🍃
تــشریف بیـــارید
ڪـانال #هیئت_مجازے
آدرس بهـ شرح زیـر است👇👇
@heiyat_majazi
میخــوایم حسابے دورهم خوش
بگذرونیم و جشنــ بگیــریم😍
شیرینے و تنقلات مجاز فراموش نشھ😊👌
•|🎀|• @heiyat_majazi
☂🍃
🐝°| #نےنےشو |°🐝
اینچه یچه عفته قبل از لوز دختل😎
عمه دختلا دنبال هدیه لوزشون عستن🎁
بلای ما پسلا ڪه ڪلا هیچ لوزی
بلامون نیشت عیل قابل دلڪه😅
طبیعت لوز داله🔨
ما ندالیم😅
عُب ما افتخال نمیدیم😌
لوزی به ناممون باسه😉
😎| جانِ جانان تو قول بده همیشه
اینجـــوری ذوق بزنے😍
من خــودم همه روزا رو به نامت میڪنم☺️
استودیو نےنےشو
آب قنـــــــــ🍭ـــــــد فراموش نشه👶👇
°🍼° @Asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_ویک شروین شانه ای بالا انداخت. - انصرافت چی شد؟ بی خیال شدی؟ -فعل
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_ودو
سعید پرید بالا و گفت:
- خونه کرایه کردی؟
شروین استارت زد.
- فعلاً خونه مهدوی ام
سعید سوت زد.
- چه شود!
یه کم که گذشت سعید پرسید:
- این مهدوی چه جوری آدمیه؟واقعا همونقدر که نشون میده مثبته؟ فکر نمی کنم خیلی شبیه هم باشید. چطور اینقدر باهاش مچ شدی؟
- خودمم نمی دونم. همیشه فکر می کردم اینجور آدمها خیلی ترسناکن اما شاهرخ اصلاً اینجور نیست. شاید من اشتباه می کردم. به هرحال با اینکه احساس می کنم زیاد نمی شناسمش ولی باهاش راحتم
- به نظر من خیلی بهش اعتماد کردی
- اون کاری با من نداره که اعتماد من بهم ضرر بزنه
- خیلی خوش بینی
- من به از اون بدتر اعتماد کردم. حالا شاهرخ شده لولو؟
- من از روی دلسوزی می گم. خود دانی...
*
نشسته بود و کتاب می خواند. شاهرخ با سینی وارداتاق شد. یکی از آبمیوه ها را جلوی شروین گذاشت و پرسید:
-چی می خونی؟
-شعره، از کمدت برداشتم
شاهرخ نگاهی به کتاب کرد و پرسید:
-خب؟
شروین بدون اینکه سربلند کند گفت:
- خب به جمالت!
شاهرخ آبمیوه اش را روی میز گذاشت، پاهایش را روی هم انداخت، دستش را روی تکیه گاه مبل گذاشت و به شروین خیره شد:
- نمی خوای بگی دیشب چه خبر بود که نصفه شب هوس دیدن من به کلت زد؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_ودو سعید پرید بالا و گفت: - خونه کرایه کردی؟ شروین استارت زد. -
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وسه
شروین سرش را به طرف شاهرخ چرخاند.
-بالاخره من باید بدونم برای چی باید به تو غذای مفت و جای خواب مجانی بدم؟
شروین کتاب را بست مدتی به کتاب خیره شد و بعد پرسید:
- میشه من اینجا بمونم؟
-خونه خودتون که با کلاس تره
شروین آهی کشید ولی حرفی نزد.
- پس قبول داری. خب پاشو برو خونتون!
شروین انگار حرف شاهرخ را نشنیده باشد گفت:
- گاهی فکر می کنم اصلاً بچه اون خانواده نیستم. انگار منو از سر راه آوردن
- شایدم از نوانخانه!
- بایدم حال منو درک نکنی
با شنیدن این جمله شاهرخ دست از شوخی برداشت.
- مشکل تو فقط دختر خالته؟
-مشکل من خانوادمه
بعد انگار عقده اش باز شده باشد گفت:
- اصلاً منو نمی بینن شاهرخ. انگار شب کلاه غیبی سرمه! اگر من یک ماه خونه نباشم هیچ کس نمی فهمه. می خوای امتحان کنی؟ فکر می کنی از دیشب که از خونه زدم بیرون کسی سراغم رو گرفته؟ فقط یه بار زنگ زدن اونم برای دعوا! اصلاً براشون مهم نیست که من چه کار می کنم. کی می رم، کی میام. چی دوست دارم چی ندارم. بابام که چسبیده به ماشیناش. باورت میشه من فقط گاهی که پول تو جیبم رو ازش می گیرم باهاش حرف می زنم؟ اونم حتی گاهی می ریزه به حسابم. فقط به فکر اینه که چطور یه بنز رو بکنه 2 تا. مامانم که .... فلان روز مهمونیه. فلان شب تولد دوستمه. امروز نوبت آرایشگاهمه. فردا پروئه لباس، صبح کلاس یوگا و ... هزار تا کوفت و زهر مار دیگه. باور کن هانیه، خدمتکارمون، بیشتر حواسش به منه. خسته شدم شاهرخ، خسته شدم...
شاهرخ اشکی را که در چشم های شروین حلقه زده بود اما غرورش مانع پائین آمدنش می شد دید.
- به نظرت فرار کردن از خونه راه حل مناسبیه؟ تا کی میشه فرار کرد؟
-نمی دونم. اما لااقل کمتر اعصابم خرد میشه. دیگه نمی تونم تحملشون کنم. اصلاً
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وسه شروین سرش را به طرف شاهرخ چرخاند. -بالاخره من باید بدونم برای
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وچهار
شروین این را گفت و نگاهش را از شاهرخ به فرش دوخت. شاهرخ چند لحظه ای به شروین خیره ماند. بعد آبمیوه اش را برداشت و گفت:
-فردا صبح حق نداری تا 7 بخوابی
و وقتی نگاه متعجب شروین را دید گفت:
- فردا روز کوهه. ساعت 5 بیدار باشه
شروین داد زد:
-چی؟ جون خودت بیخیال. من می خوام بخوابم. همون دفعه که اومدم تا سه روز بدنم بسته بود
شاهرخ لیوان شربت را توی سینی گذاشت و همانطور که بیرون می رفت گفت:
-اینجا تنبل خونه نیست. اگر می خوای اینجا بمونی باید به حرف من گوش کنی
قیافه شروین دیدنی بود!
*
موبایل زنگ بیدار باش را زد. همانطور که چشم هایش بسته بود دستش را دراز کرد، کمی جستجو کرد تا پیدایش کند و بالاخره صدایش قطع شد. در جایش چرخید و پتو را بالا کشید. صدایی پچ پچ مانند توجهش را جلب کرد. آرام بلند شد. صدا را دنبال کرد . از اتاق شاهرخ می آمد. کمی در نیمه باز را هل داد. نور مهتاب داخل اتاق افتاده بود و هیکلی را که روی زمین خم شده بود را روشن می کرد. دقت کرد. احساس کرد بدن شاهرخ می لرزد. چند دقیقه ای به همان حال گذشت و بعد شاهرخ راست شد. دست دراز کرد و چیزی را از جلویش برداشت کمی که گذشت یکدفعه شاهرخ گفت:
-چرا ایستادی پشت در؟ بیا تو
جا خورد. آرام در را باز کرد و همانجا توی قاب در ایستاد.
- فکر کردم برای بیدار کردنت حالا حالاها اوضاع داریم!
- ببخشید نمی خواستم فضولی کنم. فقط کنجکاو شدم
شاهرخ به تختش اشاره کرد و گفت:
- خب بیا تو
شروین از جلویش رد شد و گوشه تخت نشست. شاهرخ را می دید که به جایی خیره شده وآن لبخند گوشه لبش . تسبیح را توی سجاده گذاشت و رو به شروین گفت:
- صدای من بیدارت کرد؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
20.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🍃
🍃
#خادمانه
••📱 ڪلیپ «ترور در آسمان»
••😔بہ مناسبت حملہ ناو آمریڪایے بہ هواپیماے مسافربرے ایران✈️
••😈سالها قبـل آمریڪایےهاے
شیطانصفت در تیـرماه
ڪشور مـا را بہ عزا نشانـدنـد و
عزادارمان ڪردنـد😞
و امسال ڪشور ما در تـیرماه
آمریڪایےها را با زدن پهپادشان مأیوس و ناامیـد ڪرد،بمـاند ڪہ مےتوانسیتم هواپیماے دیگر آنها را با همہ خدمہ آن نابود ڪنیم ولے مـا درسمان را از مڪتب خدا آموختیم و بہ واژهے انسانیت عمل ڪردیم✌️🇮🇷
♥.• بــراے شادے روح همہے مسافران پـرڪشیده بہ دیـار حق اجماعا صلواتے ختم ڪنید •.♥
🍃 @asheghaneh_halal
🏴🍃