#همسفرانه
دور دنیا ••| 🌎
در بیست ثانیه...••|😌
اگــربگذارے
دورت بگردم...••| 💓
#دورت_بگردم😍
┏━━━••●•💚•●••━━━┓
@asheghaneh_halal
┗━━━••●•💚•●••━━━┛
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
اِی بای چِلا منو دُلای این دُلدون 💐
اینهمه رَنجه همیم 🌈
حالا نیاند به من آب بتَن💧
سَیبز بِسَم🌱
آحه اَد بَس هَبا آلودَس 🌪
همه میحواند اَد همه چیز
گل 🌸و دیاه☘ بِتِسَند
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_پنجاه_و_شش شیدا ساکت بود، اشکهاش بی اختیار جاری میشدند، نمی تونست
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_پنجاه_و_هفت
سها ابرویی بالا انداخت و گفت: میبینی دوره زمونه چقدر عوض شده؟ قدیما عروسا جرات نداشتن پیش خواهر شوهرشون نفس بکشن، حالا این ور پریده رو ببین!! آخه من نخوام بیام کارگاه فرش بافی باید کی رو ببینم؟
فاطمه در حالی که کم کم داشت ماشین رو پارک میکرد گفت: فایده ای نداره، چون دوره زمونه عوض شده هرچی عروسا میگن، خواهر شوهرا فقط یک کلمه جواب میدن، چشم. .. بفرمایید رسیدیم.
سها با بی حوصلگی در ماشین رو باز کرد و پیاده شد و با تمام قدرت در رو به هم کوبید. فاطمه که از تنبلی سها خندش گرفته بود گفت: هوی، چه خبرته، ماشینو داغون کردی
-عروس، بیا بریم اون روی منو بالا نیارا، کله سحر منو از خواب انداختی به زور منو آوردی اعصاب ندارما.
بعدم بدون اینکه منتظر فاطمه بشه وارد کارگاه شد، دنبال اتاق مدیر میگشت که بالاخره دری رو پیدا کرد که کنارش نوشته بود مدیریت کارگاه، در زد و باشیندن جواب بله وارد شد.
فاطمه که داشت از توی ماشین یکی از کارهاشو برمیداشت و دیرتر از سها وارد شده بود، سرگردون دنبال خواهر شوهرش میگشت:
آخه این دختره کجا رفت؟
-چیزی میخواستی بابا جان؟
فاطمه با دیدن پیرمرد قد خمیده ای که موهای کمی داشت و سینی چایی توی دستش لبخندی زد و گفت: دنبال یک خانوم لاغر و قد بلند میگردم، الان اومد تو اما نمیدونم کجا رفت.
-کسی رو ندیدم بابا جان
-ببخشید اتاق آقای خانی کجاست. اومدم کارم رو بهشون نشون بدم
-خوب برو اونجا اتاق مدیریته.
بعدم با دست اتاق رو نشون داد، فاطمه بعد از اینکه تشکر کرد همون اطراف سرکی کشید تا بلکه بتونه سها رو پیدا کنه، اما خبری نبود که نبود، عصبانی گوشی موبایلش رو در آورد و بهش زنگ زد:
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_پنجاه_و_هفت سها ابرویی بالا انداخت و گفت: میبینی دوره زمونه چقدر
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_پنجاه_و_هشت
-جانم؟
-تو معلومه کجا رفتی؟
-فاطمه جان من توی اتاق مدیریتم بیا اینجا
فاطمه خشکش زده بود آخه این دختر چی با خودش فکر کرده بود که هنوز نیومده رفته اون تو نشسته، جلوی در اتاق ایستاد نفسی تازه کرد و کمی چادر و روسریش رو مرتب کرد، بعد هم در زد و با گرفتن اجازه وارد شد.
محسن پشت میز ریاست نشسته بود که با دیدن فاطمه از جاش بلند شد و خوش آمد گفت، فاطمه هم تشکر کرد و به سها که راحت روی مبل لم داده بود نگاه خشمگینی کرد و کنارش نشست.
-خیلی خوش اومدید خانوم شاه حسینی ،
-ممنون. شما لطف دارید ببخشید کمی دیر شد.
-مشکلی نیست، فقط من جایی کار دارم و باید سریعتر برم.
گوشی تلفن رو برداشت و گفت: مش رجب سه تا چایی بیارید لطفا. بعد هم از پشت میزش اومد و رو به روی سها و فاطمه نشست و گفت: میتونم کارتون رو ببینم
فاطمه که کمی معذب بود فورا گفت: بله بفرمایید،
و کارش رو به محسن داد، محسن قالیچه کوچیک رو باز کرد و مشغول وارسی شد. که سها گفت: آقاق خانی کار زن داداش من حرف نداره، شما به رنگ های این قالیچه نگاه کنید، به گره های مرتب و زیباش نگاه کنید، تازه انقدر هم دستش تنده که این قالیچه رو در عرض دو هفته بافته، تصورش رو بکنید...
و همین جور پشت سر هم حرف میزد، محسن هم در سکوت به قالیچه نگاه میکرد و گاه گاهی به نشانه تایید سرش رو تکون میداد، فاطمه که از حرف زدن سها کلافه شده بود با اومدن مش رجب، فرصتی پیدا کرد و خیلی آروم دم گوش سها گفت، بس کن دیگه.
سها هم بدون توجه به حرف فاطمه چاییشو با شیرینی برداشت و مشغول خوردن شد و گاه گاهی هم به تعریف کردناش ادامه میداد.
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
نگاه درست به ازدواج.m4a
5.05M
[ #مجردانه ••]
ازخداوند
بخواهیدازدواج ڪنیدبراےعبادت خداوند☺️
پذیرش رنج هایی جدید
استادحسینے
مجـردان انقلابے😌👇
•• | @asheghaneh_halal
•🍃•
#طلبگی
°🌼°لباس خارجی آیت الله مرعشینجفی...!
آیتالله مرعشی میگفتند: من از روز اولی که خودم را شناختم و روی پای خودم ایستادم از البسه خارجی استفاده نکرده ام. یک وقتی خیاط آمد و به ایشان گفت: آقا دکمه از خارج می آید و برای قبا ناچاریم از آن استفاده کنیم. ایشان اجازه ندادند و مدتی در این فکر بودند که برای این مشکل چه کار کنند.روزی یکی گفت:
"بعضی خانم ها در خانه از این قیطانی هایی که به لب عبا می دوزند چیزی شبیه دکمه درست می کنند، لذا لباس های ایشان دیگر هیچ وقت دکمه نداشت و همیشه از همان قیطان های تولید داخل استفاده می کردند." °🌼°
✨ @asheghaneh_halal ✨
•🍃•
🌷🍃
#چفیه
بنزین ماشینم تمام شده بود
از مهدی خواستم چندلیتر بنزین بدهد
تا به پمپ بنزین برسم، گفت:
بنزین ماشین من از بیت المال است،
اگر ذرهای از آن را به تو بدهم
نه تو خیر مےبینے و نه من!
#شهید_مهدی_طیاری
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات
•🕊• @Asheghaneh_halal •🕊•
🌷🍃