eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
#همسفرانه ❤️دل نبستم به جهانے که همه وسوسه است❤️ 💐از همـه ارث جهــان یک "تو" برایم کافےست💐 #عاشقونه‌هاے_حــلالے✌️😍 [💝:🍃] @Asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #ویتامینه ღ •] 🎙| زن و مرد هر دو رئیس هستند! 💞 #استاد_پناهیان ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃💜🍃 💜🍃 🍃 وقتی بهش می‌گفتیم: چرا گمـنام ڪار می‌ڪنی ..!🤔 میگفت: ای بابا،😏 همیشــه ڪاری ڪن ڪه اگه خـ💚ـدا تو رو دید خوشش‌ بیاد نه مـردم✋️😊 🕊🌷 🌻 @Asheghaneh_halal 🍃 💜🍃 🍃💜🍃
🌱🌼°~ هرچه گفتم دوش در مدحش سخن•🗣° شد سخن عاجز به وصفش بیشتر•😍° عاقبت از عرش آمد این ندا•✨° وصف مهدی نیست در حد بشر•❣° @asheghaneh_halal 🌱🌼°~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃👑 ڪاره خدا خیلے قشنگه.. خیلے ناگهانے یه نفرو میزاره سره راهت.. ڪه اون یه نفر میشه همه وجودت😍 و بدون اون نمیتونے دیگه زندگے ڪنے... برای همتون از اون یه نفره ها آرزو میڪنم...☺️ 🍃👑 @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝° چه خامومه قسنگی 😍 بای بای چه پاپیمونی داله🎀 بای ماساالله چیگده سَزبُ و قسنگه🌈 چه دستاس تُپُلیه بای خداااا چه نی نی قسنگی آپَلیدی🙏 😐 اصلنم نمیدونی خودتی!! 😌| مجه سُما حسوتی؟! 😬 خدانکنه، همون شما خوشگلی😍 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_هفده چند بار صداش زد ... فاطمه ... فاطمه بیدار شو ... اما جوابی
💐•• 💚 خدایا... کی میخواست کاری کنه که فاطمه از سهیل جدا بشه؟ ... شیدا؟!! ... یعنی شیدا اون وکیل رو استخدام کرده بود؟! ... نه ممکن نبود ... چون اون میدونست فاطمه منو دوست داره و هیچ وقت حاضر به همچین کاری نمیشه ... شاید هم بشه؟! ... اگه بخواد ازم طلاق بگیره چی؟ بی تاب از جاش بلند شد و دستش رو روی صورتش گذاشت و مشغول قدم زدن شد: خدایا ... حال خودش رو نمی فهمید، دور خونه میچرخید و به زمین و زمان بد و بیراه میگفت، به خودش به زندگیش به شیدا ،به فاطمه، به همه چیز و همه جا ... اما تلفن سها بیشتر خرابش کرد، یک حمله عصبی به فاطمه وارد شده بود که فشار خونش بالا رفته بود و چند قدمی با سکته بیشتر فاصله نداشت، گرچه چیزیش نشده بود، اما چند روز باید بیمارستان میموند ... حالا همه چیز دست به دست هم داده بودند تا سهیل احساس کنه به هیچ جای دنیا وصل نیست، هیچ تکیه گاهی نداره، به هیچ جایی نمیتونه رو بندازه، از هیچ کسی نمیتونه کمک بخواد، هیچ قدرتی نیست که بتونه کمکش کنه... نگاهش به تابلویی افتاد که روی دیوار نصب شده بود، تابلو فرشی که فاطمه بافته بود و روش بزرگ نوشته بود: الهی و ربّیّ، من لی غیرک؟ (معنیش: ای معبود وخدای من، من به جز شما چه کسی را دارم؟) همون جا خشکش زد، اشکاش سرازیر شده بودند، رو به قبله سجده کرد و تکرار کرد: الهی و ربّیّ، من لی غیرک؟! الهی و ربی من لی غیرک؟! الهی و ربّیّ، من لی غیرک؟! یاد حرفهایی افتاد که فاطمه به علی و ریحانه میزد، میگفت: خدا وقتی ما آدمها رو آفرید یک بار قلبمون رو بوسید و جاش یک نقطه نورانی به وجود اومد، وقتایی که احساس میکنید هیچ کس توی این دنیا پشتتون نیست، هیچ کس نمی خواد و نمیتونه کمکتون کنه، وقتی که احساس میکنید غمگینین یا هیچ جایی آرومتون نمیکنه، اون وقته که اون نقطه نورانی برای خدا چشمک میزنه و فرشته ها راه آسمون رو برات باز میکنن، و تو میری و میرسی به آغوش خدا . وقتی نماز میخونین یعنی دارید جای بوسه خدا توی قلبتون رو میبوسید... کافیه که هر روز جای اون بوسه رو ببوسی تا هیچ وقت کمرنگ نشه. تا یه موقع دست خالی نمونین ... و حالا سهیل احساس میکرد خیلی دست خالیه.. . فاطمه که از بیمارستان مرخص شد یک راست آوردنش خونه، هرچقدر مادرش اصرار کرد که بره خونه اونها قبول نکرد، در عوض مادرش همراهش اومد خونه تا از دخترش مراقبت کنه. روی تخت که خوابوندنش علی و ریحانه مشتاقانه پریدند بغلش: -الهی مامان فداتون بشه، دو روز بیشتر ازتون دور نبودما، ببین چقدر دلم واسه شما دو تا وروجک تنگ شده بود؟ مادرجون گفت: چون از جونتن، مگه میشه دلتنگشون نشی ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_هجده خدایا... کی میخواست کاری کنه که فاطمه از سهیل جدا بشه؟ ...
💐•• 💚 بعد هم در حالی که از اتاق بیرون میرفت گفت: اما مادر، شوهرت مهمتره ها، آقا سهیل یک کم گرفتست، الان بهش میگم کارش داری تا بیاد بالا، باهاش حرف بزن، از این کسلی درش بیار، خوب مادر؟ فاطمه لبخندی زد و گفت: باشه مادر جون. بعد هم شروع کرد به بوسیدن و بازی کردن با علی و ریحانه، که سهیل وارد شد، با چهره گرفته اش سعی داشت بخنده، روی تخت نشست و گفت: چطوری پهلوون؟ فاطمه که سعی میکرد بشینه گفت: خوب سهیل کمکش کرد و پشتش چند تا بالشت گذاشت که مادرجون بچه ها رو صدا زد که برن بستنی بخورن، اون دو تام با شنیدن اسم بستنی با هم مسابقه گذاشتند که کی اول به بستنی ها میرسه، سهیل و فاطمه هم به رفتن بچه ها میخندیدند که فاطمه گفت: تو چطوری؟ -ای! بدک نیستم. -راستی کسی نفهمید اومدی خونه؟ نیومدن اینجا دنبالت؟ -نه، شانس آوردم، فعلا که نفهمیدن من خونه ام، اگرم فهمیدن به روی خودشون نیاوردن. بعد هم از جاش بلند شد و رو به روی میز کار نشست، فاطمه که چشمش به سی دی هایی افتاد که روزی که بیهوش شده بود روی زمین افتاده بود، مضطرب شد، یکهو یاد اون نامه افتاد ... وای وقتی از هوش رفته بود توی دستش بود... یعنی سهیل خوندتشون ...شاید دلیل ناراحتی سهیل همین باشه... نکنه فکر کنه خودش درخواست کمک کرده ... اونم از یک آدم ناشناس... دست پاچه گفت: -اون روز که من بیهوش شدم تو یک چند تا نامه پیدا نکردی؟ -چه نامه ای؟ -چند تا نامه بود، یکیش از طرف یک وکیل بود، همون توی هال بود. سهیل بدون اینکه به فاطمه نگاه کنه، مشغول ورق زدن کتابی که از روی میز برداشته بود شد و گفت: چرا دیدم ،گذاشتمش توی کشوی میزت. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• 😌☝️ •] 😌\• آغـوش تــو آرام دلــم💚 در «شـب» تار است 😌\• ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• /✍ 📿 😍 (659)📸 ⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal
💍|° عروسی بدون گناه ... زیباترین عروسی با دعوت اهل بیت و حضور ۲ شهید مدافع حرم در شب میلاد امام حسین (ع) ...💕 ↩️جملاتی تکان دهنده از همسر شهید مرتضی زارع 💝من و همسرم قصد داشتیم تا آغاز زندگیمان را در شب میلاد بهترین سرور کائنات حضرت سیدالشهداء علیه السلام آغاز کنیم. ✍دعوتنامه را خودمان نوشتیم. آقا مرتضی با اشتیاق تمام اصرار داشت تاریخ عروسیمان شب میلاد امام حسین (ع) باشد و روز پاسدار اشتیاقش را دوچندان می کرد. 💌کارت های عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی علیه السلام، امام حسین (ع)، حضرت ابوالفضل (ع)، امام جواد، امام موسی کاظم، امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام و دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم.😍 🙏از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در عروسی ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای توسل خواندیم. 😇چند شب قبل عروسی خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته اند، یک دفعه به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند.❤️ خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار خوشحال شد و گفت: خوشا به حال شما؛ من می دانم که شما شهید می شوید، من به او گفتم اما به نظرم شما شهید می شوی چون مدت کوتاهی در خوابم بودید. 👰عروسیمان رنگ و بوی خاصی داشت، مسئول تالار به آقا مرتضی گفت: عروسی مذهبی در این تالار زیاد برگزار شده اما عروسی شما خیلی متفاوت بود. 📜برگه هایی را که در آن احادیث و جملات بزرگان نوشته بودیم، بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آن که عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد! برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، شاید تاثیرگذارتر باشد تا روی منبر… عروسیمان متفاوت بود و شاید به خاطر حضور دو شهید بزرگوار شهیدسجادمرادی و شهیدمرتضی زارع در این جشن بود…🎊 آقا مرتضی همیشه می گفت: ازدواجم را مدیون حضرت زهرا (س) هستم و برای همیشه مدیون حضرت هستم. 😅شاید خنده دار باشد اما احتمالا ما اولین عروس و دامادی بودیم که قبل از آن که مهمانان به تالار بیایند ما آن جا حضور داشتیم، دلمان نمی خواست مهمانان را معطل کنیم. با گل زدن به ماشین عروس، مخالف بودیم و آن را خرج اضافه می دانستیم البته یکی از همسایه ها به اصرار دوستان چند شاخه گل به ماشین عروسمان زد. 🚗در راه آرایشگاه به تالار، زندگیمان را با شنیدن کلام وحی آغاز کردیم. یادم می آید چون نزدیک اذان مغرب بود، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می کرد که فیلمبردار به او تذکر داد. در ماشین به من می گفت: نماز اول وقت مهم تر است تا فیلمبرداری! و وقتی وارد تالار شدیم آقا مرتضی به مهمانان گفت: برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید.🌹 🌧آن شب باران شدید می بارید عده ای گفتند ته دیگ خوردن های زیادی کار دستتان داد اما من مطمئن بودم که خداوند با بارش باران رحمتش به من یادآوری می کرد که همسرت سرسبد نعمت هایی است که من از روی رحمت به تو عطا کرده ام؛ چرا که صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانه روی گل ها بی صداست… 😌حدود دویست غذای اضافه، تاوان عروسی مذهبی گرفتنمان بود😐 عده ای نیامدند و اظهار کردند چگونگی عروسی شما قابل پیش بینی است! صبح فردای عروسی آقا مرتضی غذاهای باقیمانده را بسته بندی کرد و به خیریه داد، همان شد خیر و برکت در زندگیمان… همسر عزیزم،❤️ خوشا به حالت! من با تمام ظلماتم روی زمین ماندم و تو در بهشت، در جوار امام حسین (ع) با تمام برکاتش…🌺🍃 پس بیراه نیست که لحظه جان دادن، نام مبارکش را بر زبان جاری کردی… برای همسفر جا مانده ات دعا کن😔 🕊🌷 ❣️ [💝:🍃] @Asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• ღ •] 🎧 | زن‌ها عاشق چه شوهری هستند؟ 💞 استاد عباسی ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
🌼🍃 🍃 ✨ڪسی ڪه نیت ڪند آبـروی مؤمنی را ببرد در اصل خود را آماده می‌ڪند برای جنگ با خدا! ریختن آبروی مومن از گناهانی است ڪه در دنیا و آخرت آبروی انسان را می برد.✨ 🌼🍃 🍃 @asheghaneh_halal
🍃💜🍃 💜🍃 🍃 #ریحانه •🌷•شهادتـ•🌷• همین است دیگر... بہ ناگہ پنجره ای باز مےشود بہ ‌سمت ِ‌بهشتـ‌ ...🌹 مهم #تویے ڪہ ‌چقدر از دلبستگےهای ِ‌این ‌طرف ِ‌پنجره دل ‌ڪَنـده‌ای...✋️ @Asheghaneh_halal 🍃 💜🍃 🍃💜🍃
🍃🕊🍃 | 📿|ختم صلوات امروز 🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓ ❣| محمدرضا‌بابل‌خانے شهید محمدرضا بابل خانی مدافع حرم اصفهانے در روز دوشنبه ۲۸بهمن ماه ۱۳۹۸ به فیض شهادت نائل گردید.💔 ارسال تعـداد به آے دے😌👇 •🌷• @F_Delaram_313 تعداد صلواٺ ها •• ۱۵۰۰ •• هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇 |❤️| @asheghaneh_halal 🍃🕊🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃👑 راز این داغ نه در سجده طولانے ماست••|🖐 بوسه اوست ڪه چون مُهر به پیشانے ماست☺️💚 🍃👑 @asheghaneh_halal
°🐝| |🐝° 😁] عــــــــَ!!! آخَلِس علوس سُد. 😁] عَمَس به خاطل دعا های بَنتَس. ☺️] دیجه باعد بِلَم تو کال دعا باسه اون عِکی دیجه . 🤔] اسمس تی بود؟؟ شما مُدونی؟؟ 🧐] بزار فکر کنم ببینم .... استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_نوزده بعد هم در حالی که از اتاق بیرون میرفت گفت: اما مادر، شوهر
💐•• 💚 فاطمه چند لحظه ساکت شد و گفت: خوندیش -یک نگاهی انداختم -من نمیدونم اون نامه رو کی فرستاده سهیل پوزخندی زد وگفت:جدا؟ -تو غیر از این فکر میکنی؟ سهیل از جاش بلند شد و باز هم بدون اینکه به فاطمه نگاه کنه به سمت در اتاق حرکت کرد و گفت: به هر حال زندگی با مردی مثل من باید خیلی سخت و طاقت فرسا باشه، تو که یک فرشته نیستی. داشت از در اتاق میرفت بیرون که فاطمه فریاد زد: چرا هستم. سهیل ایستاد، پشتش به فاطمه بود که دوباره فاطمه آرومتر از قبل گفت: راست میگی زندگی کردن با مردی مثل تو خیلی سخته، اما تا حالاش تونستم و از این به بعدش هم میتونم. بارها دلیلش رو بهت گفتم، باز هم میگم اول به خاطر خدا، بعد به خاطر عشقم به تو حاضرم هر سخته ای رو تحمل کنم. -اما اون نامه ها چیز دیگه ای میگن -من نمیدونم کی اون ها رو فرستاده، باور کن... سهیل دوباره پوزخندی زد و از اتاق رفت بیرون و در رو پشت سرش بست. نامه بعدی که به دستش رسید، فاطمه آدرس آقای نامی که به عنوان وکیل توی نامه ها بود یادداشت کرد تا بره و باهاش حرف بزنه. -سلام، عذر می خوام میخواستم با آقای نامی صحبت کنم -سلام خانوم، وقت قبلی داشتید؟ -نه، اما اگر زحمتی نیست بهشون بگید شاه حسینی هستم و می خوام همین الان باهاشون صحبت کنم در غیر اینصورت ازشون به خاطر ایجاد مزاحمت شکایت میکنم منشی که با تعجب به صورت عصبانی فاطمه نگاه میکرد گفت: بفرمایید بشینید ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_بیست فاطمه چند لحظه ساکت شد و گفت: خوندیش -یک نگاهی انداخت
💐•• 💚 و خودش از جاش بلند شد و وارد دفتر نامی شد. فاطمه عصبانی روی مبل نشست و مشغول ذکر خوندن شد: رب اشرح لی صدری، و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی، یفقهوا قولی، این ذکری بود که همیشه وقتایی که میخواست حرف بزنه میخوند و بهش کمک میکرد درست حرف بزنه. منشی که از اتاق خارج شد رو کرد به فاطمه و گفت: میتونید برید تو. فاطمه از جاش بلند شد و چند تقه کوچیک به در زد و بدون اینکه منتظر دریافت جواب بشه وارد شد. مرد میانسال لاغری رو دید که با کت و شلوار شیکی پشت میز بزرگش نشسته بود و با ورود فاطمه از جاش بلند شد و لبخندی زد: -سلام. بفرمایید بنشینید. -سلام. ممنون. -خیلی از ملاقاتتون خوش بختم، منتظرتون بودم. فاطمه نفسی کشید و گفت: میتونم بپرسم این مسخره بازی ها چیه؟ کی به شما اجازه داده همچین نامه هایی برای من بفرستید؟ -اجازه بدید خانم، براتون توضیح میدم. فاطمه برگشت و مستقیم و جدی زل زد توی چشمهای آقای نامی، نامی ادامه داد: -بنده موکلی دارم که ازم خواستند این کار رو انجام بدم، البته من تمام اسناد و مدارک مربوط به کارهای خلاف قانون همسرتون رو دیدم و با حصول یقین از این موضوع که شوهر شما فرد راست و درستی نیست تصمیم گرفتم کمکتون کنم خون خون فاطمه رو میخورد اما ترجیح داد اجازه بده صحبتش تموم بشه، نامی ادامه داد: البته من درک میکنم که شما بترسید، اما بهتون اطمینان میدم تا وقتی پشتتون به من گرم باشه، هیچ مشکلی براتون پیش نمیاد. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] 💡\• باچــراغے همــــہ‌جا 🌃\• گشتـم‌و‌گشـتم‌درشہــر 👇/• هیچکَس،هیچکـَس 😉/• اینجابہ‌تـومانند‌نشـــد ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(660)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal
#همسفرانه عینیک،👨 إنه یــدمرنی،🤕 مثل أنقاض الیمن!😍💕 چشمانت،👀 خــرابم میکند،🤕 مثلِ خرابی های یَمن!😍💕 ❤️ | #عاشقانه‌هاے_دونفــره 🤕 | #خرابتــم [💝:🍃] @Asheghaneh_halal