eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
Joze29.mp3
4.25M
シ⟯ • • تندخوانی جز ۲۹/استاد معتز آقایی ختم امروز به نیت: شهید امیر حاج امینی التمـــاس دعــــا🌿💙 • • +شهرُ الرَمضان الّذی اُنزِل فیهِ القُرآن..♥️ 📖⃢💫 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . 💠امام حسين عليه السلام: ✨اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ الدُّعاءِ، وَاَبْخَلُ النّاسِ مَنْ بَخِلَ بالسَّلامِ✨ 📝ناتوان ترين مردم ڪسے است ڪه از دعا عاجز باشد و بخيل ترين مردم ڪسے است ڪه درسلام بُخل ورزد ✍بحارالانوار جلد93 صفحه294📚 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
•‌<💌> •< > . . 💜|| عشق و ایمان خاصی که در شیرودی وجود داشت به‌علاوه صداقت، شجاعت و ایثار موجب شد که از شهدای شاخص بشود. 💖|| با عشق برای ملت و دینش جنگید، عشق به شهادت عشق به اینکه در راهی که هدف دارد صادقانه قدم بگذارد. 🧡|| می‌گویند شهدا از جان، مال و فرزند گذاشتند واقعا در مورد شیرودی به واقع اتفاق افتاد، 💛|| زمانی که هواپیمای عراقی وارد منزل ما شد و ویرانی به بار آورد مطلع شد ولی جبهه را ترک نکرد... 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◗ 🧩 (History) ◖ . 🎯 فلسفه ی 120 ساله شی🙏 💯 در دوران هخامنشيان سال کبيسه وجود نداشت هميشه اسفند ماه 29 روز بوده، در تقويم آن زمان هر چهار سال يک روز ذخيره ميشد و طي 120سال يک ماه ذخيره داشتند که آن سال را بجاي 12ماه، 13 ماه اعلام ميکردند☺️ 🗓 در ماه سيزدهم هيچکس کار نميکرد همه با خرج حکومت جشن ميگرفتند؛ بنابراين مردم در حق هم دعا ميکردند که 120سال عمر کنند تا حداقل يک جشن يک ماهه را ببينند. . چه برایمان آورده ای، مارکووو⁉️😬 ◖🧳◗ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . مردها نیاز به تأیید همسران خود دارند... همه مردها دوست دارند که در نظر همسر خود، قهرمان باشند و فقط تأیید زن است که می‌تواند چنین حسی را در آن‌ها ایجاد کند. زمانی که زنی، مرد خود را تأیید می‌کند، در واقع با این کار نشان می‌دهد که به توانایی‌های او اعتماد دارد. . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌‏یه بار یکی از آشناها افطاری جایی دعوت بودن؛ بعد اشتباهی یه روز زوتر میرن زنگ خونه رو میزنن میبینن طرف اومد با پیژامه درو باز کرد؛ یه هو دوزاریشون میفته که اشتباه کردن، بعد میگن ما اومدیم بگیم فردا ما نمیتونیم بیاییم❕ فردا رم از دست میدن😂😂 ''📩'' [ 612 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
enc_16813116964273222561128.mp3
3.52M
↓🎧↓ •| |• . 🎙 . . ‌بنده‌خدا نمۍگوید دلم اینطورۍمۍخواهد،دلم آنطورۍمۍخواهد! باید ببیند خدا چہ مۍخواهد.. ! -شیخ‌رجبعلۍخیاط 🕋📿 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•.🥙 ⃝.. | 🌯| بز‌قرمه🐐🍛 غذای اصیل کرمان مواد‌لازم😃: نخود: ۱٫۵ پیمانه🥜 گوشت‌سردست‌یا‌ماهیچه‌گوسفند: ۵۰۰ گرم🥩 کشک: ۱٫۵ پیمانه🍶 پیاز: دو عدد🧅 نمک، فلفل و زردچوبه به مقدار لازم🥄 زعفران‌دم‌کرده:‌ سه قاشق غذاخوری🥃 سیر: یک بوته(عدد)🧄 گردو،پیازداغ،سیرداغ‌ونعنا‌داغ‌برای‌تزیین طرز‌تهیه👩🏻‍🍳: نخود رو از شب قبل خیس کرده و چند بار آب آن را عوض کنید تا نفخ آن گرفته شود. یک عدد پیاز را نگینی خرد کنید و در مقداری روغن تفت دهید تا سبک و طلایی شود. بعد گوشت را همراه با سیر خردشده، زردچوبه و فلفل سیاه به پیاز اضافه کنید و هم بزنید تا رنگ گوشت تغییر کند. در این مرحله نخودی را که خیس کرده بودید، همراه با آب به گوشت اضافه کنید و اجازه دهید که کاملا پخته و نرم شوند. سپس یک پیاز دیگر را در ظرفی جداگانه سرخ کنید و سیر رنده یا خردشده را به آن اضافه کنید و وقتی تفت خورد، در قابلمه گوشت و نخود بریزید که عطروبوی خوبی به غذا می‌دهد. وقتی گوشت و نخود پخت و آب زیادی در قابلمه باقی نماند، باید همه مواد را با گوشت‌کوب بکوبید تا له شوند. در نهایت کشک را اضافه کنید و اجازه دهید که کشک با سایر مواد برای ۱۰ دقیقه ریز ریز بجوشد تا بوی خامی کشک از بین برود. حالا نمک غذا را بچشید و اگر لازم بود به آن نمک بزنید. زعفران دم‌کرده را نیز به مایه گوشتی اضافه کنید تا خوش‌عطروبو شود. غذا را در ظرف سرو بکشید و روی آن را با گردوی خردشده، سیرداغ، پیاز داغ، نعناداغ و کشک تزیین کنید. برای‌افطار‌نوش‌جان‌کنید😋🍽 • +ڪاش مِنَّـٺ بگُذارے بـہ سَـرَم مهـدےجـان ٺا ڪہ هم سُفـره‌ے ٺـُو لحظہ‌ے افطار شَوَم🧡'' •.🥙 ⃝.. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[ 🌙 ]• سلام علیڪم سلام علیڪم😄👋👋 منم منم ــمَش رمضون😉👋 بچه هاے عزیزم! + بلہ آقاجون؟ نوه هاے گلم ، بدونید حالا ڪہ دو روز به پایان ماه مهمونے خدا مونده ، باید فرصت ها رو غنیمت بشماریم😌 بہ نظرتون بهتره ڪہ چےڪار ڪنیم؟🤔 + آقاجون من بگم؟😃 بگو شعبون ؛ ببینم چہ‌قدر بلدے😁 + بابابزرگ ما باید از این فرصت هاے پایانے براے نزدیڪتر شدن بہ خدا استفاده کنیم و کلے دعا کنیم ڪہ دوباره بتونیم توے مهمونے خدا حضور پیدا کنیم و از سفره‌ش روزے بگیریم😍 آفرررررررین نوه ے قشنگم😍💚 درضمن ، از دعای وداع امام سجاد علیہ‌السلام با ماه مبارڪ رمضان غافل نشین☺️👌 سعے کنین نرسیده به فردا این دعا رو بخونین تا بفهمین داریم ڪم‌ڪم از چہ مهمونے بزرگے خداحافظے مےڪنیم🥺 + بہ چشم آقاجون😍 دیگہ کارے با ما ندارین؟😅 ڪجا با این عجلہ؟🤨 + مےخوایم بریم دعا رو بخونیم دیگہ😇 آ باریڪلا بچہ هاے قدردانم😍 بہ جفتتون افتخار مےڪنم😌💙 دعــ🙏ــا یادتـون نـره مخلص شما؛ مش رمضون😉👋 •[🖊 •[❌ از حرفاے ـمش رمضون جانمونے😌👇 •[ @asheghaneh_halal ]•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_هشتم _اون دوستم که الان منتظر خونه همون ژانته... حالا علت
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . اون شب ژانت خونه نیومد و چون سابقه نداشت یکم نگران شدم...با بخش اورژانس بیمارستان تماس گرفتم و پرس و جو کردم اما گفتن همون بعد از ظهر مرخص شده... خیالم راحت شد و چون باقیش به من ارتباطی نداشت تصمیم گرفتم زود بخوابم که صبح زود بیدار شم و پروژه ترجمه ای که دستم بود رو تموم کنم...  ... خسته از پشت میز بلند شدم و طول کوتاه اتاق رو چند باری طی کردم... پاهام تماما خواب رفته بود... نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم... دو ساعت بود که از جام تکون نخورده بودم! ساعت دو و نیم ظهر بود و خوشحال بودم که تقریبا نیم ساعت دیگه کار این پروژه تمومه و میتونم استراحت کنم و با همین امید دوباره پشت میز نشستم اما هنوز اولین خط رو تایپ نکرده بودم که در خونه باز شد و سر و صدای مشاجره ای غیر طبیعی به گوشم رسید... هم صدای ژانت و هم صدای دوستش کتایون برام قابل تشخیص بود ولی اینکه چی میگفتن نه... برعکس همیشه که بی سر و صدا رفت و آمد میکرد اینبار صداش زیادی بلند بود... میخواستم ببینم چه خبره ولی به خودم میگفتم شاید مشکل بین خودشونه درست نیست که برم بیرون تا اینکه سر و صدا خوابید... با خودم گفتم من که میدونم اون بیمارستان بوده و اون هم حتما میدونه که من میدونم... بد نیست برم و حالش رو بپرسم نهایتا جوابم رو نمیده دیگه اما خدا رو چه دیدی شاید باب رفع کدورت هم باز شد... بلند شدم و از در اتاق بیرون رفتم... از راهروی کوتاه پشت آشپزخونه که گذشتم دیدمشون... ژانت روی مبل دونفره ی تکیه کرده به دیوار غربی نشسته بود و کتایون هم کنارش... سلام کردم... جواب نداد و دستش رو هم مشت کرد که خشمش رو نشون بده... اما کتایون سر تکون داد... واضح بود که اوضاع خوب نیست پس کلام رو کوتاه کردم: _میدونم که یکم حالت خوب نبود و بیمارستان بودی وظیفم بود به عنوان هم خونه بیام و حالت رو بپرسم... مزاحمت نمیشم تنهات میذارم که استراحت کنی... پشت کردم و راه افتادم طرف اتاقم که ژانت زیر لب اما طوری که بشنوم گفت: _حالم وقتی بهتر میشه که تو اینجا نباشی... و باز آهسته تر چیزی گفت که نشنیدم... کتایون با ناراحتی بهش تشر زد:قرارمون چی بود ژانت؟ و ژانت انگار با این حرفش گر گرفته باشه از جاش بلند شد و با صدای بلند داد زد: _نمیتونم کتی نمیتونم حالم خوب نیست حالم از خودم بهم میخوره این بدترین ظلمی بود که میتونستید به من بکنید نباید اینکارو میکردید... خون یه قاتل تو رگهای منه این قابل تحمل نیست!  دیگه مجبور شدم بایستم... چرخیدم و در کمال تعجب دیدم که گریه میکنه! نگاهش که بهم افتاد با نفرت تمام توی چشمام زل زد و باز رو به کتایون گفت: _نمیتونم این لعنتی رو اینجا تحمل کنم باید بره... باید بره... . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_نهم اون شب ژانت خونه نیومد و چون سابقه نداشت یکم نگران شدم
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . حالا دیگه کتایون هم بلند شده بود و سعی میکرد با دستهاش ژانت رو کنترل کنه و من خیلی آروم به نمایششون خیره شده بودم... کاش یکی به من هم میگفت اینجا چه خبره... چرا من رو قاتل خطاب کرد؟! وسط مشاجره شون کتایون برگشت طرفم و به فارسی گفت:تو برا چی اینجا وایستادی... برو تو اتاقت دیگه چی رو تماشا میکنی؟! جدی و شمرده گفتم:مثل اینکه یه سر دعوا منم نباید بدونم برای چی انقدر بهم توهین میشه و دلیل این رفتارا چیه؟ میخوام حرف بزنه! میخوام بدونم چه مشکلی باهام داره شاید تونستم حلش کنم.. اصلا معنی حرفش چی بود چرا منو قاتل خطاب کرد؟ شاید منو با کسی اشتباه گرفته... شمرده تر جواب داد:نمیتونی حلش کنی چون با خود خودت مشکل داره... اشتباهی در کار نیست... بعد بلند تر گفت:پس برو تو اتاقت لطفا... تمام تمرکزم رو گذاشته بودم روی اینکه فقط عصبانی نشم... ژانت که تمام مدت گیج نگاهمون میکرد و چیزی از حرفهامون سر در نمی آورد با داد آخر کتایون دستاش رو با شدت پس زد و اومد طرفم... با دست محکم زد روی سینه م و گفت: _چرا گورتو از اینجا گم نمیکنی از عذاب دادن دیگران خوشت میاد؟ چرا ژست آدمای خوب رو به خودت میگیری و حال منو بیشتر بد میکنی چرا خودتو به اون راه میزنی واضح تر از این بگم نمیتونم تحملت کنم از اینجا برو... تمام این جملات رو با داد روی سرم می ریخت و من تمام مدت خیلی جدی توی چشمهاش خیره شده بودم... نفس عمیقی کشیدم بلکه صدام مثل اون بالا نره... با صدایی که از شدت خشم دورگه بود اما شمرده و آروم گفتم: _باشه... اگر تا این حد مایه آزارم از اینجا میرم... ولی قبلش باید بهم بگی چرا... تو نمیتونی بی دلیل منو از خونه ای که اجاره کردم و حقمه توش آسایش داشته باشم بیرون کنی من حق دارم بدونم به چه گناهی با من اینطور رفتار میکنید... چرا به من گفتی قاتل؟! کتایون ژانت رو کشید و روی مبل نشوند:دکتر بهت چی گفت تمومش کن دیگه... بعد خودش برگشت و روبروم ایستاد:اگر دلیلشو بهت بگم از اینجا میری؟ توی چشمهاش نگاه کردم و با اطمینان گفتم:اگر قانع بشم حتما... عصبی خندید:همتون خدای مغلطه اید... همین الان گفتی اگر بگی چرا میرم. اونوقت الان میگی قانعم کن... گره ابروهام پررنگ تر شد:خب معلومه که باید قانعم کنی تو منو چی فرض کردی؟ اونقدر منو آدم سفیهی دیدی که سر سیاه زمستون تو مملکت غریب خودمو آواره کنم بدون هیچ دلیلی؟ با چه وجدان و با چه عقلی از من میخوای بدون دلیل از خونه ای که حق قانونیمه بلند شم اونم تو این فصل که تو کل این شهر درندشت یه اتاقم گیر نمیاد... نکنه انتظار دارید کارتن خواب بشم و زیر پل بخوابم بخاطر چیزی که اصلا نمیدونم چیه! اما اگر دلیل منطقی و قانع کننده داشته باشید و آزاری از من به شما برسه  قول میدم هر چه سریعتر اینجا رو تخلیه کنم... حالا هم اگر حرفی هست میشنوم اگر نه باید برم به پروژه م برسم خیلی کار دارم... کمی مکث کردم ولی هر دو ساکت بودن... پشت کردم که برگردم اتاق که کتایون کلافه گفت:دلیل منطقی میخوای؟ برگشتم طرفش:مسلما... _پس وایسا گوش کن بعدم برو و راحتش بزار... دست به سینه مقابلش ایستادم:میشنوم... شمرده گفت: ژانت دلش نمیخواست اینجا رو با کسی شریک بشه و با اصل شراکت مشکل داشته و هنوزم داره ولی بجز این با شخص تو خیلی بیشتر مشکل داره و اصلا نمیتونه تحملت کنه... خنده م گرفته بود... تابحال تا این حد منفور نبودم برای کسی! _خب چرا نمیخواد اینجا رو با کسی شریک باشه؟ _این به تو مربوط نمیشه _خب منو چرا نمیتونه تحمل کنه؟ _آهان.... این دقیقا همون قسمتیه که به تو مربوطه... چون تو اونو یاد یه اتفاق وحشتناک میندازی که میخواد فراموشش کنه... یاد یه تفکر مسموم و آدمکش، یاد تهجر و خشکی و مردم آزاری، یاد خونریزی و ناامنی... کم کم داشت مشخص میشد که مشکل از کجاست... همون چیزی که حدس میزدم... کتایون اما کماکان ادامه میداد: _چون شماها آدم های مریضی هستید که میخواید نظم همه جا رو بهم بزنید با کلمه ی صلح مشکل دارید جنگ طلب و متوهمید...چون... . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . پدرانه بغلم کرده از آن روزی که گشته‌ام دور سرش از سر دوش پدرم . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
•••❈❂🌼🍃 از جزء بیست و نهم قرآن کریم: یادمون باشه به خاطر رفاه زن و بچه و جلب رضايت دوست و آشنا، خودمون رو جهنمى نكنيم. چون اون دنیا، هيچ کدومشون به داد ما نمى‌رسن. 🌼 سوره معارج، آیه ۱۱-۱۲ http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi •••❈❂🌼🍃
«🍼» « 👼🏻» 🧕مامانم دُفته شال ۱۴۰۷ روز قُدش و ۲۲ بهپن پشت همدیده اسن🗓 و مام هَدو لوز میاییم تو حیابونا🎤📢 تاژشم من تا اونموقع بزرگتل میشم💪 ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ •❤️چگونه بچه‌ها را به نماز علاقه مند کنیم؟ •🌹 نمازتان را قشنگ بخوانید. یک محل خاصی برای نمازتان داشته که معطر باشد. وقتی نماز باحالِ شیرین می‌خوانید، همینطور که خدا خوشش می‌آید، بچه هم خوشش می‌آید، چون فطرت الهی دارد. •👈اگر یک حرف تندی، اشتباهی به بچه‌ات زدی، صدایش کن و بگو من این رفتار را با شما کردم، متوجه شدم که اشتباه بود. من را حلال کن. طبیعتاً می‌گوید حلال کردم. شما بگویید نه. خدا هم باید من را حلال کند. دو رکعت نماز بخوان و از خدا بخواه که خدا من را ببخشد. میدانی بچه چه می‌گوید؟ پیش خودش می‌گوید: 《زنده باد نماز》 🎤 آیت الله حائری شیرازی «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . ‌‌𝑌𝑜𝑢'𝑟𝑒 𝑇𝒉𝑒 𝐿𝑖𝑔𝒉𝑡 𝑂𝑓 𝑀𝑦 𝐿𝑖𝑓𝑒!♥️ تو نور زندگیمی! . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
𓆩🌸𓆪 |' .| . ﮼𖡼 ما این طرفی➡️ آن طرفۍ را نشناسیم⬅️ ﮼𖡼 ما پشتِ سرِ عشق❤️ طرفدار شماییم😌 |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1779» . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 𓆩🌸𓆪
4_5791669660994765503.mp3
3.43M
..♢ ⃟🧡.• 〖〗 • • 💎 دعای سحر در سحرهای ماه رمضان💚 💠 اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِیُّ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ... 🔹دعای سحر بسیار عجیب، اسرارآمیز و عظیم است... 🔸خواسته‌های بسیار عظیمی در این دعا هست که فقط به اعتبار اذن ائمه علیهم السّلام جرأت می‌کنیم آن‌ها را بر زبان بیاوریم... 🔹این دعا راه سلوک به سمت قرب الهی، راه عبور از نقص به کمال، از کثرت به وحدت، از تعیّن به لاتعیّنی را برای انسان باز می‌کند... ..🌿 • • +میخونَم هَـر سحـر آروم سلام الله عَلے سیدنا المظلـوم :) ..♢ ⃟🧡.• Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Joze30.mp3
4.29M
シ⟯ • • تندخوانی جز ۳۰/استاد معتز آقایی ختم امروز به نیت: شهید مهدی لطفی نیاسر التماس دعا❤️🍃 • • +شهرُ الرَمضان الّذی اُنزِل فیهِ القُرآن..♥️ 📖⃢💫 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . 💚 و تو آن خوب‌ترين خبرے ڪه خداوند، عالم را از شوق آن پُر خواهد ڪرد .... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لولیک الفرج . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
•‌<💌> •< > . . 『🦋』 برای من ايمان، تقوا و اخلاق نيكو از همه چيز مهمتر بود و تو همه اينها را با هم داشتی. 『🌿』 من باور داشتم كه بركتی كه در زندگی يك پاسدار است، برکتی الهی است… تو سرباز امام زمان(عج) بودی… 『🌷』 دايی‌های شهيدت كه چقدر دوستشان داشتی… چقدر به آنها ارادت داشتی… گفتی: آنها الگوی زندگی تو هستند و می‌خواستی مثل آنها باشی… 『🌸』 یادت هست… خانه پدرت بوديم وقتی برای اولين بار درباره ی اعزام به سوريه با من حرف زدی… 『❤️‍🩹』 ميخواستی مرا آماده كنی… اين عادت تو بود… هيچ وقت بدون رضايتم كاری نميكردی… هر جور كه بود رضايتم را ميگرفتی… 『😭』 اما آن روز… همين كه اسم سوريه را آوردی، بی اينكه بخواهم و بی اينكه بدانم چرا… اشكهايم جاری شد. بی امانِ بی امان…💔 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◗ 🧩 (History) ◖ . 🎯 عشق واقعی مثل فلوید و وایولت! 👥 فلوید و وایولت دو عاشق واقعی بودند. بعد از ۶۷ سال زندگى مشترک در حالیکه تختهایشان بهم چسبیده بود و دستهای هم را گرفته بودند، در يك ساعت از اين دنيا رفتند! اولین ديدار آنها در دبستان بود. . چه برایمان آورده ای، مارکووو⁉️😬 ◖🧳◗ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
♨️ بدلیل درخواست و استقبال شما عزیزان‌ استثنائا کلاس خانم صادقی در کارگاه تخصصی میدان تبیین، بصورت عمومی برگزار خواهد شد . با حضور ارائه تجربه جهاد تبیین در حوزه جمعیت ⚪️امروز جمعه ، ساعت 15 , 👇 ⚪️https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=37954 🗂 تشکیلات اسلامی مِضمار 🔰 مبانیِ تخصصی تربیت تشکیلاتی 🆔 eitaa.com/joinchat/466485249C9adacb35a5
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌‏سلام نماز روزه هاتون قبول یه سوتی هم من دارم مربوط به تقریبا بیست سال پیشه تازه لیسانسمو گرفته بودم قرار شد با زنداداشم بریم جلسات آموزش رانندگی اینو داشته باشید تا یه مطلبی بگم . درخانواده ما رسمه هروقت کسی چشمش یخ میکنه یا عفونت میکنه چای تازه دم (اولین چایی )که بهش میگیم گل چای ،میریزن تو چشم تا خوب بشه . خلاصه روز اول آموزش رانندگی منو زنداداشم بود .خواهرم اومد صبحونه بخوره بره مدرسه بهش گفتم گل چای رو بریز برام بریزم تو چشمم . خواهرم رفت مدرسه اومدم تو آشپزخونه دیدم نصف لیوان چای شفاف هس ریختم تو چشمم . دیدم وای مژه هام انگار فر خوردن حالت گرفتن .خودمم در آینه ندیدم .توجهی نکردمو رفتم . جلسه آموزشی تموم شد اینم بگم که آموزش دهنده هم یه آقای جوانی بودند . ظهر اومدم خونه تو آینه نگاهی به صورتم کردم دیدم وای اطراف چشمم یه چیزایی رسوب کرده و چهره زشتی داشتم .خواهرم تعطیل شد اومد خونه بهش گفتم گل چای رو در چه ظرفی ریخته بودی ؟گفت تو نعلبکی .گفتم پس اون نصف لیوان چای شفاف چی بود گفت اونا چای شیرین من بوده نصفشو خوردمو رفتم مدرسه .خلاصه هروقت کسی درخانواده ما چشمم درد میگیره یا عفونت میکنه همه میگن چای شیرین بریز تو چشمت 😂😂 ببخشید طولانی شد الهی همیشه دلتون شاد باشه ماه مبارک رمضان التماس دعا خیلییییی ''📩'' [ 613 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal