eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°•| 👶 |•° اسباب بازےهر چہ ساده تر باشد، کودک دراستفاده ازآن نقش بیشترےبازےمیکند./👌/ براےدرک این موضوع نوع بازےکہ یک بچہ با لگو میکند را با بازے کردن با ماشین کنترلےمقایسہ کنید./🚗/ در بازے با لگو ،کودک ساعتها بہ ساختن چیزےنو مشغول میشود. بہ همین دلیل اسباب بازےهاے ساختنےمانند لگو،نقش بیشترےدر تقویت و پرورش خلاقیت کودکان در تمام رده هاےسنے از دو سالگے و دوره مهدکودک تا دوره دبستان و دانش آموزان دارد./🌸/ درحالےکہ در بازے با ماشین کنترلے،کودک بیشتر تماشاگر است و کمتر نقش بازےمیکند./🙂/ نڪات تربیتےریز و ڪاربردے☺️👇 /•🎈•/ @asheghaneh_halal
🌷🍃🌷 🍃🕊 🌷 #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز به نیت: "شهیـد علے خلیلے" جمع صلوات گذشتھ🌷 ۱۳۱۰🌷 ارسال صلوات ها👇 🍃🌸 @ya_zahraa110 ھـر روز مهمان یڪ شهیـد👇 |🕊| @asheghaneh_halal 🌷 🍃🕊 🌷🍃🌷
😜•| |•😜 ✍ بِنے جـــان😜 ڪجـــایے!!! دقیــقا ڪجــایے!!! جـــریان از این قـــراره ڪه👇 جـــناب بنیامــــین نـــتانیاهــــووو😅 دیـــروز در یڪے از سخنـــرانے هاشــون در جــریان بازدیــد از تــاسیـسات اتمے دیــــمونــا شهــرے در جــنوب اســرائیل ایــــران را تهـــدید اتمے ڪـــردند😄 جــناب ظــریف اینگــونه پــاسخ دادنــد🎤 ایـــران ڪشــورے بدون ســلاح هستــه اے👌👌 از سوے جنـــگ طلـــبے ڪه در ڪــارخــانه 😉 تسلیحــات هستــه اے👊 حضـــور داشتـــه مـــورد تهــدید اتمے☹️ قـــرار مےگــــیرد👊 بےشـــــرمے خجـــالت آورے استــ🙈🙊 •||خندیــــــــ😜شـــــه نوشتـــــ✍||• بِنے جـــان😄 آخـــه چــــرا هرازگـــاهے میــاے و یـــه ســـرے چــــرت و پـــرت میگے😏 تـــو ڪه دیدے ڪـــدخدا تهـــدید ڪـــرد چـــه بـــه روزش آوردیــم😂 ڪه هنـــــوز شوووڪـه اس😆😅 اینــقد ڪه دیگــــه ڪــلا شــــات آپ شــــد و رفـــت روے ســایلـــنت😉 بـــرو پـــســرم👊👊 بـــا زبـــون خـــوش بـــرو👁👁 مـــا اگـــر تــوے گـــوش یه شخـــصه گـــوش دراز🦄 ایـــن همـــه مـــدت میگفتیــم🙊 بـــابــا جــان مــا بمـــب اتمے نداریـــــم خیلے زود قـــانع مےشد😃 امــــا تــــو رو نمےدونم چـــرا قــانع نمےشے😎🤓 مـــا ڪه بـــاهات تعــــارف نداریــم😀 تــــرسے هــــم ازت نداریـــم👊👊💪 اگـــر داشتـــه باشـــیم میگـــــیم داریـــم😁 اینـــقد سرڪ نڪش توے ڪـــارایے ڪه بهـــت ربط نداره😀😃 خجـــالت بڪش😂 شـــرم بــر تو بـــاد😅 👇 ⛔️ ڪلیڪ نڪنے سایلــنت میشے😂👇 •|😜|• @asheghaneh_halal
#عیدانه🎉 ⚔)•زمانہ برسر جنگ است یاعلےمددے ☀️)•کمک ز غیر تو ننگ است یاعلےمددے ✨)•گشاد کار دوعالم بہ یک اشاره توست 💚)•بہ کار ما چہ درنگ است علےیامددے #فقط_حیدرامیرالمؤمنین_استـ👑 •(🎈🍃)• @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه|🌙° رهبـر معظـم انقلاب: ڪسانے که آن خصومت‌ها را نسبت به ملت ایران انجام مے‌دادند، اڪنون استخوان‌هایشان زیر خاڪ است اما جمهورے اسلامے ایستاده است. ولایتیا؛ڪلیڪ‌رنجه‌لدفا😉👇 🌹:🍃 @Asheghaneh_Halal
#ریحانه آقا جــان❤️ سـ👮ـرباز توام در این جنـ🚀ـگ نرم با تنها سلاحـ⚔ـم یعنی ⬅ "چــادرم" #سرباز_توایم_آقـــا ❤️ 🍃🌼⇨ @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😍] لفـطا مُـداحِـم نَســید😌 خَلـید تَلدَمـ🛍 دالـم میلَـم اونـ🏡ـه مهمـون دالـمـ☺️ یه عـاااالمه تــال دالمـ [😎] بعله ببخشید مراحمـ شدیمـ😊 بفرمایید به ڪـارهاتون برسید خـوووش بگـذره😅🖐 #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 ••✾...____😍____...✾•• استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° کلافه به ساعت رو مچم نگاه کردم _اه چرا نمیاد پس؟!! مامان گفت +چرا انقدر تو غر میزنی؟ _خب چیکار کنم؟خسته شدم. تازه درس هم دارم. +خب خودت از ذوق داشتی میمردی زود حاضر شدی _وا مامان ...! با شنیدن صدا بوق ماشین محمد گفت: +بیا اومد ازش خداحافظی کردم و رفتم پایین. تو دوربین گوشیم یه نگاه به خودم کردم و در رو باز کردم. محمد منتظر تو ماشین به رو به روش خیره بود در ماشین رو باز کردم و گفتم _پخخخخ برگشت سمتم لبخند زدو +سلام _سلام +خوبی؟ _اوهوم!عالی.تو چطور؟ +منم خوبم. خب کجا بریم؟ گوشیم رو در اوردم و ادرسی که از مژگان گرفتم رو براش خوندم این دوازدهمین مزونی بود که میرفتیم. سرش رو تکون دادو حرکت کرد . _چرا انقدر دیر اومدی؟ +رفتم بنزین بزنم که معطل نشی! _اها چه خبر؟ +سلامتی رهبر چیزی نگفتم ساعتی که بابا سر عقد بهش زده بود تو دستش بود. بعد از چند دقیقه سکوت رسیدیم همونجایی که مژگان ادرسش رو داده بود محمد بعد از اینکه پارک کرد پیاده شد منم همراهش پیاده شدم با دیدن مژگان رفتم سمتش همو بغل کردیم و رفتیم‌تو مزون محمد هم‌پشت سرمون اومد محمد یه گوشه ایستاد من و مژگان رفتیم بین لباس ها.. با دیدن هر کدوم کلی ذوق میکردیم و میخندیدیم همینجور که بینشون میچرخیدیم و حرف میزدیم چشممون به یه لباس سفید قشنگ خورد. مژگان ایستاد و گفت: +وای فاطمه اینو نگاااا _اره منم میخواستم بگم خیلی نازه. تازه زیاد باز هم نیست. دامنش رو گرفتم تو دستم _وای مژی این خیلی قشنگه. از بالا تا پایینش پر از نگین و سنگ های قشنگ بود در عین سادگی فوق العاده بود و به دلم نشست دستم رو بردم‌سمت تورش و یه خورده رفتم‌عقب رفتم ناخوداگاه برگشتم‌ببینم کی پشت سرمه که با لبای خندون محمد مواجه شدم _وای ترسیدم محمد. +کدوم لباسه؟ _اینه. نگاه کن چقدر قشنگه. مژگان بلند گفت: +مگه میشه سلیقه ی من بد باشه محمد برگشت طرفش بعد از یه مکث چندثانیه ای گفت +خوبه؟ دوسش داری؟ _ب نظر من‌که ‌اره ولی تو چی میگی؟ +من حرفی ندارم همین که تو میگی قشنگه ، قشنگه! قدم های مژگان رو پشتمون حس میکردم محمد گف: +باهاشون صحبت کنین اگه خواستی بپوشش راستی زنگ بزن از مادر هم‌نظرشونو بپرس +مامان تو راهه _اها باشه این رو گفتو از ما دور شد قرار شد تا مامان بیاد لباس رو بپوشم. مسئول مزون مشغول در اوردن لباس بود. رفتم تو اتاق پرو و لباسو پوشیدم انقدر که قشنگ بود دلم میخواست از ذوق جیغ بزنم. یاد همه ی روزهایی افتادم که زار میزدم و گریه میکردم. مژگان هلم داد که یه ذره جابه جا شدم _چته مژگان ؟اه. میافتم زمین لباس مردم نخ کش میشه چرا درک نداری؟ +میگم برم به آقا محمد بگم بیاد؟ حواست کجاست تو دختر؟ _خب برو بگو بیاد دیگه به من چیکار داری؟ای بابا با رفتن مژگان دوباره تو سیل رویاهام غرق شدم بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° چند وقتی بود که دنبال کت و شلوار میگشتیم براش .. ولی محمد همش برخلاف میل من میرفت بین ساده ترین ها... عصبی گفتم _چرا فکر کردی من میزارم اینا رو بپوشی؟نمیگن موحد گدا بود واسه دامادش هیچی نخرید؟ +فاطمه اذیت نکن تو رو خدا ! من نمیتونم چیز سنگین بپوشم. سختمه. همینجوریش هم همه نگاهشون به ماست...دیگه نمیخام لباس پرزرق و برق بپوشم. خجالت میکشم بیخیال ... _اه محمد شورشو در اوردی دیگه بس کن خواهش میکنم. _ناراحت نشو فاطمه جان فروشنده مغازه نگاهمون میکرد. از فروشگاه رفتم بیرون. محمدم‌اومد دنبالم‌ سوییچ زد که نشستم تو ماشین. خودش هم بعد از من نشست. بدون اینکه چیزی بگه حرکت کرد. خیلی ناراحت شده بودم. سرم رو به شیشه ی ماشین تکیه دادم ونفهمیدم چقدر گذشت که دم خونه ی خودشون نگه داشت. گفتم: _چرا منو اوردی اینجا؟ من میخوام برم خونه خودم‌ چیزی نگفت و رفت تو حیاط من هم به ناچار پشتش رفتم. رفت بالا و محکم در رو بست . الان اون بهش برخورده بود یعنی؟ چه آدم پرروییه. در رو باز کردم و وارد شدم. صداش زدم : _محمد نشست تو اتاقش و یه کتاب دستش گرفت رفتم کنارش نشستم و کتاب رو از دستش گرفتم _یعنییی چیی؟؟؟چرا جواب منو نمیدیی؟ من باید قهر کنم،تو قهر میکنی؟ برگشت طرفم و با اخم گفت : +مگه بچه ام که قهر کنم؟ _خب پس چرا اینجوری میکنی؟ +فاطمه من خوشم نمیاد جایی که یه مرد غریبه هست یا اصلا هرکس دیگه، صدای شما بالا بره . وقتی میتونستیم حرف بزنیم دلیلی واسه لجبازی نبود.این چه رفتاری بود که نشون دادی؟ من که همیشه واسه نظرت ارزش قائل شدم‌ و سعی کردم اونطوری که تو میخوای بشه! اونوقت تو حتی اجازه حرف زدن هم نباید بهم بدی؟کارت خیلی بچگونه بود. پوزخند زدم و گفتم : _آره دیگه با این همه اختلاف سنی حق داری بهم بگی بچه ... نفس عمیق کشید و گفت : +ببین عزیزم من که گفتم از جلب توجه زیاد خوشم نمیاد .وقتی میتونم با یه کت و شلوار ساده تر آراسته ومرتب باشم چرا برم کت به اون گرونی رو بخرم؟ خداییش من اون رو تن یکی ببینم خندم میگیره ... من تو عمرم اونطوری نپوشیدمم.... فاطمه باور کن انقدر دوماد زشتی نمیشم که کنارم ابروت بره و احساس خفت کنی... دلم براش سوخت.میخواستم بگم هر طوری که کنارم باشی احساس افتخار میکنم ،ولی غرورم اجازه نداد. بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙° °| آقـــا بخـــدا ڪـه -{✋}- /° عشـقـ سـرمایـه ماسـتـ -{😍}- °\ خـورشید ولایـتـ علـے -{💚}- /° سـایــه‌ے مـاســتـ -{😉}- °\ امــروز عنــانـ عـاشـقـے -{😅}- /° دســتـ تـــو اســتـ -{👋}- °\ دســتے ڪـه همیـشـه -{✌️}- °| بهتــرینـ آیــه‌ے مـاسـتـ -{🍃}- #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(133)📸 #ڪپے⛔️🙏 🌹| @Asheghaneh_Halal
#صبحونه /🌸/ چشـ👀ـمانمـ سختـ #تو را مے‌جویند اے جارے زلالـ😍 اے تابیده بر دلتـ مِهـ💚ـر و من باز همـ از دستانتـ شڪـ🌼ـوفه مهربانے مےچینمـ امروز😊 /🌸/ #مهدےجان_سلام✋ #آدیــنـه‌تون_مـهـدوے💐 🍃🌺|| @asheghaneh_halal
| #همسفرانه |°💍 <👀>چشمان تویک <👌>چشمه ازچشم <😌>پرےهاست <💊>آغوش تودرمان <🍃>این دربه درےهاست <😄>لَختے بـخند و حال <🌍> دنیا را عوض کن <😅>دنیاخراب خنده ی <☀️>شهریورے هاست #خوش‌خنــده‌ڪے‌بودےتو😉 <👗> @asheghaneh_halal
💚🍃 🍃 آدم اول ڪہ نگاه مےڪند همہ‌اش حسن است. بعد ڪہ وارد مےشود اخلاقیاتے هست ❌••نقایص و ڪمبودهایے هست ✋••ضعف هایے وجود دارد ڪہ بہ تدریج ڪشف مےڪنند. ••اینها نباید موجب سردے بشود•• 👌••باید با ڪمبودها ساخت.. چون بالاخره مرد ایده آل بے عیب و زن ایده آل بے عیب در هیچ ڪجاے عالم پیدا نمےشود. 🌸•• 😉•• پ.ن: کاندراین‌ره‌ڪشتہ‌بسیارندقربان‌شما [جناب‌حافظ]✍ 🍃 @asheghaneh_halal 💚🍃
🕊🇮🇷🕊 #چفیه آنروز که آخرین فشنگ مان در صحنه نبرد جنگ تمام شود(🙌) آنروز اولین روز نبرد جنگ ماست(💪) #شهید_مدافع_حرم_علی_عابدینی🕊 #شهید_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات🍃 [ @Asheghaneh_Hala ] 🕊🇮🇷🕊
°•| 🍹 |•° 🌸••امام باقر(ع)••🌸 ||همان گونہ ڪہ مردان دوست دارند زينت و آرايش را در زنانشان ببينند، زنان نيز دوست دارند؛زينت و آرايش را در مردانشان ببينند.|| 📚••مڪارم الاخلاق،ص۸۰••📚 😉 لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 °•|🍊|•° @asheghaneh_halal
#ریحانه هرگز نمیدانند...❗️ چه احساس دلنشینی در این جمله نهفته است!🙂👌 این احساس که خدا برای تو تمام هنرش را خرج کرده😇✍ این که گل باشی...😌🌸 ریحانه باشی...🍃 #تو_ریحانه_خدایی✨ "💐" @Asheghaneh_halal
🌷🍃🌷 🍃🕊 🌷 #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز به نیت: "شهیـد وحید فرهنگےولا" جمع صلوات گذشتھ🌷 ۳۲۴۰🌷 ارسال صلوات ها👇 🍃🌸 @ya_zahraa110 ھـر روز مهمان یڪ شهیـد👇 |🕊| @asheghaneh_halal 🌷 🍃🕊 🌷🍃🌷
😜•| |•😜 ✍ منتــقد: شـمــا بهـ جاے صحــبت درباره غدیــــر بگــو چـــرا پــراید🚙 45 میلیـــون شده😜 علے جـــان: تــو نـــادانے🎤 منتقــد: شمـــا 500 ڪیلومتر √ راه اومـــدے راجــع به عیــد غدیــر😉 صحــبت ڪنے😄 علے مطهـــرے: جــایگــاه من اینــه ڪه راجـــع به عیـــد غــدیــر صحبــت ڪـــنم😇💪 منــتقد:💪 نه شمـــا جــایگــاهتون بـــــه عنــوان نـــایــب رئیس مجـــلس ایـــن نیست😅 علے جــان: چــــرا جـــایگــاه من همـــینه😃😄 روحــــانے همـــراه مستـــر مطهـرے:👇 عڪــــس اینــــــو بــدید بندازمیش تــــوے گـــونے😂😁😬 تــو آبـــروے لبـــاس و عمـــامه🎤 مــرا بُـردے👌 بـــه خــــودت مسلط بـــاش💪💪😂😅 •|| خندیــــــــــ😜شــــــه نوشتــــ✍||• پــــسرم شــــوما دڪتـــــراے فلســـفه دارے👌 شــــغلتونـــم سیاستمـــداره👌 بعـــد جــایگــاهت اینـــه ڪـــه بیاے راجــــع عیـــد غدیـــر حـــرف برنے😅😂 شــــما نه دڪتــــراے مربوطشـــو دارے نــــه روحــــانے هستے🎤 حــــالا ایـــن بمــــانـــد😂 شمـــا ڪه خـــودت صبح تــا شب منتقـــد نظامے😉 راجــــع به همـــه چیـــز انتــــقاد دارے از جمـــــــله جــــام جهـــانے😁 حــــالا یه نــــفر خــــودت نقــــد ڪنــه میشــــه نـــــــادان😬😃😂 چــــون حـــالا ژنتون خـــوبــه😂 مـــاهاژنمون بـــده میشیـــم نـــادان😃 بـــدتر از حـــرف عالیجــناب مطهـــرے😂😂😂😂 حــــرفه اون هستــــش 👇 داداشـــــم ایـــن ڪــاره زمـــانــه ســــاواڪ بوده و قدیمے شده😄😉👊 نـــایـــب رئیس مجـــلس باشے👊 تـــوضیـــح نداشتــه باشے😂 واســـه اتفاقات پیش آمــده☹️ دمـــتون گــــرم ڪه اینقــد دغدغه داریـــــن براے مـــردم😂😂 پے نوشتـــــ✍ حتے اگــــر پســـر نوح هم باشے👌 وقتـــے بــا آدمـاے بد نشست و برخـــاست ڪنے✅ شبــــیه اونـــا میشے👌👌 👇 ⛔️ ڪلیڪ نڪنے نــــادان میشے😂👇 •|😜|• @asheghaneh_halal
#قائمانه بینوایمـ،نواےمن مهدیستـ💜 دردمندمـ،دواےمن مهدیستـ🍃 من غریبمـ دراین زمانہ،ولے☝️ مونس و آشناےمنـ،مهدیستـ🍃 گرچہ از داغ هجر میسوزمـ💛 راضیمـ،چون شفاےمن مهدیستـ🍃 #اللهم_عجل_لولیک_الفرجــ ✨ #جمعہهاے_بےقرارے •|🌤 @asheghaneh_halal 🌤|•
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/3482 اعـــضاے جدید💐 از اینجـــا با مـــا همراهـ باشید👌 با رمانـ فوق العــاده😍
|° #عیدانه °|🎉 |🎉|مژده اے دل ڪہ |🌸|شب میلاد ڪاظم آمده |😍|فاطمہ بردیدن موسے بن جعفر آمده |🌙|ڪاظمین امشب |🎈|چراغان‌حضورڪاظم اسٺ |🎊|خانہ‌صادق چراغان زحضورڪاظم اسٺ #عیـــدتون‌گل‌گلے😍🖐 |🍰| @asheghaneh_halal
#همسفرانه 💍… "خواستــَـنَت" 📜… شعــرۍ ست ڪہ 🙈… مُـدام قَـلبم براۍ مَن؛ 💞… عاشقــانہ مـیخوانـد♡ #خواستنۍ‌تر_از_هر_چیزۍ💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❣|≡ @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😍] آتـِــه مَجـه مـنـ☺️ـ شـیــیـییــے امــ😐❓ مـــــیــبــــــه امــ ⁉️ وااالا😌 [😎] ڪــے آنـانـاسـ🍍ـ خـوشـمــ😋ــزه میخــواد #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 ••✾...__😍__...✾•• استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
❤️📚 📚 🌸🍃 🌺 کتابش و از دستم گرفت و یه صفحه ای رو باز کرد چند لحظه بهش زل زدم توجه ای بهم نکرد.اعصابم خورد شده بود طاقت این رفتار محمد و نداشتم چادرم رو در آوردم حوصله ام سر رفته بود ترجیح دادم غرورم و بشکنم چون حق با محمد بود فرق آدمی که انتخاب کرده بودم‌ رو با بقیه یادم رفته بود دوباره کتاب رو از دستش گرفتم بازم نگاهم نکرد بلند شد داشت از در بیرون میرفت ک ایستاد ولی باز هم نگاهم نکرد سعی کردم خودمو مظلوم نشون بدم‌ صدامو آروم تر کردم و گفتم: _آقا محمد ؟ حق با تو بود .من معذرت میخوام .رفتارم خیلی بچگونه بود. چیزی نگفت گفتم‌: _ قول میدم دیگه اینطوری نشه .باشه؟ لبخند زد وگفت: _باشه دوباره نشست سر جاش و کتاب رو گرفت دستش اخم کردم و گفتم : _اه باز که کتاب گرفتی خندید و چیزی نگفت تو دلم گفتم "چقدررر ناززز میکنییی حالاا دختر بودی چی میشدی" کنارش نشستم‌ و به کتاب تو دستش زل زدم اینکه واکنشی نشون نمیداد منو کلافه میکرد لبخند زد و نگاهش و از کتاب بر نداشت ریلکس صفحه رو عوض کرد دلم میخواست تمام توجه اش رو به خودم جلب کنم دیگه پاک خل شده بودم میدونستم از تقلاهای من خندش گرفته ولی فقط لبخند میزد بلاخره خندید و نتونست خودشو کنترل کنه گفت : +چی میخوای تو ؟ _محمد تودیگه دوستم نداریی؟ +چرا همچین سوالی و باید بپرسی تو آخه؟ خوشحال شدم از اینکه دوباره مثله قبل شد گفتم : پس چرا به من توجه نمیکنی ؟ +من همه توجه ام به شماست .بیخود تلاش میکنی گفتم : _آها که اینطورپس بیخود تلاش میکنم خب من میرم شما هم کتابتو بخون مزاحم نشم عزیزم _اره دلم درد گرفت. ببین چیزی واسه خوردن پیدا میشه تو اشپزخونه ... با حرص از جام بلند شدم و رفتم بیرون خوشش میومد منو اذیت کنه در یخچال رو باز کردم و یه تیکه مرغ برداشتم یخورده برنجم گذاشتم داشتم سالاد درست میکردم که محمد وارد اشپزخونه شد. برگشتم که چهره خندون محمد و دیدم با طعنه گفتم : _عه کتابتون تموم شد بلاخره ؟ +بعلهه _باید بیکار شی بیای سراغ ما دیگه ؟ +چقدر غر میزنی تو بچههه.کمک نمیخوای؟ _نه خیر.بفرمایید بیرون مزاحمم من نشین لطفا +متاسفم ولی من جایی نمیرم یهو یاد ریحانه افتادم و گفتم : _میگما محمد ریحانه اینا کی عروسی میکنن ؟ _هر زمان که شرایطش رو داشته باشن. +خب ایشالله زودتر سر و سامون بگیرن . گفت :ان شالله ماهم زودتر سر و سامون بگیریم _فردا بریم کت شلوارت و بگیریم ؟ خندید و سرشو تکون داد برگشتم سمتش و مظلومانه طوری که دلش به رحم بیاد گفتم : _محمد +جونم _یه چیزی بگم؟ +بگوو _واسه جشن عقدمون... +خب؟؟ حرفم رو قطع کردم و زل زدم به چشماش خودم رو با درست کردن شام سرگرم کردم سفره رو گذاشتم کنار محمد و شام رو از آشپزخونه آوردم چیزی نگفت _چرا چیزی نمیخوری؟ مگه نگفتی گشنته ؟ +واسه چی با مصطفی ازدواج نکردی ؟ با چیزی که گفت آرامش ساختگیم از بین رفت و جاش یه حس خیلی بد نشست هیچ وقت انقدر نترسیده بودم حتی وقتی ک بابام برا اولین بار زد تو گوشم... از آرامش محمد میترسیدم _دوستش نداشتم +از کی دیگه دوستش نداشتی؟ _از وقتی که راهم رو پیدا کردم +اون زمان منو میشناختی ؟ زل زد تو چشمام ... قصد داشت نگاهم رو بخونه ... بهـ قلم🖊 💙و💚 ☝️ ❤️📚| @adheghaneh_halal
❤️📚 📚 🌸🍃 🌺 واقعیت رو گفتم بهش _نه چند ثانیه نگاهم کرد و دوباره نگاهش رو به بشقاب دوخت +چرا با من ازدواج کردی؟ _عاشقت شدم +از کی ؟ تمام سعیم این بود جوابای درست بدم تا چیزی بد تر ازین نشه _از وقتی که دیدمت... از وقتی که شناختمت .. چند دقیقه که گذشت و چیزی نگفت گفتم : _باور کن بدمزه نشده نگاهش سرد بود +میل ندارم ....میشه بعدا بخورم ؟ ترجیح دادم اصراری نکنم بلند شد همه چی رو جمع کردم و یه گوشه نشستم وای اگه فکر کنه دارم چیزی و پنهون میکنم چی؟؟؟ با اینکه داشتم سکته میکردم سعی کردم افکار منفیم رو کنار بزنم رفتم سمت اتاقش تا دستم و رو دستیگره گذاشتم در و باز کرد و اومد بیرون +فاطمه میمونی یا میری؟ اگه میخوای بری آماده شو برسونمت حس کردم داره گریه ام میگیره اینجوری که محمد پرسیده بود بیشتر حس کردم بهم گفت برو ..... تا حالا شب ها خونشون نمونده بودم نمیدونستم چی بگم نگاه کلافه اش دستپاچه ام میکرد وقتی دید سکوت کردم گفت : +بپوش ببرمت خودش هم رفت تو اتاق و سوئیچ ماشین رو برداشت باورم نمیشد تا این حد حالش رو بد کرده باشم که بخواد برم ... گفتم :_من میمونم چند ثانیه نگاعم کرد و سوئیچ رو روی میز انداخت به مادرم گفته بودم که پیش محمد میمونم پنجره ی اتاقش رو بست چشماشو بست داشت میخوابید و من جرئت نداشتم حرفی بزنم هرچیزی که باعث میشه اینطوری شیم رو فراموش کنیم .من نمیخوام اجازه بدم انرژی منفی بیاد تو زندگیمون ،اونم وقتی که تازه نامزدیم .... نمیخوام چیزی باعث شه تو منو اینطوری نگاهم کنی ....! نمیخوام چیزی باعث ترسم شه نمیخوام بترسم از اینکه شاید دیگه دوستم نداشته باشی شاید ولم کنی شاید خسته شی ازم من نمیخوام همیشه بترسم از اینکه شاید یه روزی بخوای از زندگیت برم!!! محمدد من راحت نرسیدم بهت چقدر گریه.... با لبخند گفت : +من معذرت میخوام یه نفس عمیق کشیدم که با خنده گفت : +گشنم شد ،چیزی گذاشتی واسه من یا همشو خوردی ؟ با صدای ضعیفی گفتم : _نخوردم چیزی +خب پس بریم ساعت ۱۲ شب شام بخوریم خندیدم و همراهش رفتم بهـ قلم🖊 💙و💚 ☝️ ❤️📚| @adheghaneh_halal