eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌چن سال پیش آب تند تند قطع میشد مامان منم برای صرفه جویی تو ظرف و اینا، توی ظرف جوهر نمک آب ریخته بود گذاشته بود کنار دستشویی😕😐 و ما رفتیم شمال؛ موقع برگشت رفتیم خونه عموم تهران. برادرم رفت دستشویی یهو دیدیم هوار کشید😩😶نگو آب قطع بوده کنار دستشویی هم یه ظرف جوهر نمک بوده..🙂برادرم فکر میکنه آبه و خلاصه جرم گیری شد😂😂😂 . . •📨• • 780 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• خدایا... تو برامون بخواه. تو هرچی بخوای قشنگ‌تره... . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_صدوسی‌وچهارم رنگ احمد پرید. با صدایی لرزان
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• مادر از اتاق بیرون رفت و من دوباره چشم بستم و چُرت زدم. حدود یک ربع بعد مادر به اتاق برگشت. کنارم نشست و پرسید: به این احمد بیچاره نگفتی دردت چیه؟ _نه نگفتم. برای چی؟ _هیچی طفلک داره تو حیاط مثل مرغ سر کنده بال بال می زنه هی از من سوال می کنه چت شده؟ چرا نمیخوای پیشت باشه و گفت حاضرت کنم ببرتت دکتری درمانگاهی جایی _شما چی گفتین؟ مادر لیوان جوشانده را به لبم نزدیک کرد و گفت: گفتم نگران نباشه طوریت نیست. اونم عصبانی بود نمی دونم یا کلافه گفت اگه طوریش نیست پس چرا مثل مار گزیده ها به خوش می پیچه منم گفتم دردت طبیعیه و ازش خواستم بره سر کارش نگران نباشه ولی گفت تا خوب نشی جایی نمیره مادر با خنده گفت: این قدر ناراحتت بود می گفت از بس درد داشتی نتونستی پاشی نماز بخونی و نمازت قضا شده دلم برای احمد، محبت ها و غصه هایش غنج رفت. لیوان را از لبم فاصله دادم و گفتم: کاش یه جوری راضیش کنین بره _دیگه من زور خودم رو زدم. روم نمیشه بهش بگم عادت شدی. اونم انگار تا نفهمه اصل قضیه چیه ول کن نیست. داره از نگرانی بال بال می زنه. میگه این چه دردیه که اگه من پیشش باشم دردش آروم نمیشه و حالش بد میشه؟ ... مگه بهش چی گفتی؟ با وجود همه دردی که داشتم از این حرف احمد خنده ام گرفت و با خنده گفتم: الهی بمیرم براش. مادر لب گزید و با خنده استغفرالله گفت. با خجالت از مادر خنده ام را جمع کردم و گفتم: تو اتاق بود می خواست لحافو از روم کنار بزنه کمرم رو برام ببنده منم برای این که نبینه تشک کثیف شده بهش گفتم از اتاق بره بیرون... قصد بدی نداشتم فقط می خواستم بره تا من لباس عوض کنم که با این درد نتونستم. _طفلی دامادم! من بهش گفتم درد داری عصبی شدی یه چیزی گفتی. جوشانده را که خوردم انگار دردم آرامتر شد. مادر از داخل کمد برایم لباس برداشت از درون بقچه کوچکی هم که پایین کمد بود برایم چند دستمال کهنه در آورد. آمد زیر بازویم را گرفت و مرا بلند کرد. خواست در را باز کند که گفتم: مادر جان خواهش می کنم یه جوری احمد رو بفرست بره منو نبینه _حرفا می زنی سر صبحی کجا بفرستمش؟ _نمی دونم مادر جان. بفرستش پی نخود سیاه چند دقیقه ای نباشه. _خیلی خوب. مادر زیر بغلم را رها کرد. از اتاق بیرون رفت و احمد را صدا زد: احمد آقا!. صدایش آمد: جانم مادر جان! _بی زحمت برید خونه ما به خانباجی بگید یکم نبات و زعفرون بهتون بدن. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• _بی زحمت برید خونه ما به خانباجی بگید یکم نبات و زعفرون بهتون بدن میخوام براش کاچی بپزم برای دل دردش خوبه. صدای احمد آمد: مادر جان نبات که داریم. زعفرون هم هست _نه نه ... باید برید بگیرید اونا به کارم نمیاد. _باور کنید زیاد داریم. بیایید نشون تون بدم. _نه پسرم باید بری بگیری من یه چیزی می دونم دیگه. _چشم مادر جان. صدای در حیاط نشان از رفتنش بود. مادر به اتاق برگشت و گفت: از دست تو آدم به کارایی میفته بعد با خنده گفت: چی از همه چی مطبخ هم خبر داره. لبخند زدم و در حالی که با هم از پله ها پایین می رفتیم گفتم: آخه بیشتر کارها رو خودش انجام میده _که این طور... خوب خدا رو شکر اگه هیچیت به من نرفته بختت به خودم رفته و خدا یه شوهر همه چی تموم بهت داده از حرف مادر قند در دلم آب شد و خدا را به خاطر داشتن احمد شکر کردم. از پله های زیر زمین پایین رفتیم. مادر آبگرمکن را روشن کرد و من وارد حمام شدم. مادر پشت در ایستاد و گفت: با آب ولرم خودتو بشور زیادم آب نریز فقط دل و کمرت رو بشور. لباس هایم را در آوردم و تازه مشغول شستن خودم شده بودم که مادر به در زد و گفت: بسه دیگه بیا بیرون. حوله را گرفتم و در حالی که به توصیه های مادر گوش می کردم خودم را خشک کردم و لباس پوشیدم. _الان چون همه جات کثیف شد اومدی خودتو شستی وگرنه تو ایام ماهانه ات نباید خودتو بشوری. رحمت سرد میشه. نه حموم نه طهارت تا مریضیت تموم بشه. شیر ماست حبوبات برنج پیاز چیزای سرد، چیزای نفاخ، هندوانه، خربزه، طالبی نمی خوری خانواده شوهرت برنج خورن مریض بودی رفتی اونجا یا نخور یا حتما با زیره بخور دل و کمرت رو ببند و فقط گرمی بخور هر دفعه مریض شدی برای خودت کاچی درست کن. با کمک مادر به اتاق برگشتم. مادر با چادر کمرم را بست. یک تشک تمیز پهن کرد و رویم لحاف انداخت. تشک کثیف را برداشت و به حیاط رفت.چند دقیقه بعد صدای در حیاط و صدای یا الله احمد به گوش رسید. صدایش واضح می آمد که به مادرم می گفت:. شما چرا زحمت می کشید؟ بذارید خودم لباسا رو می شورم _چه زحمتی مادر؟! دیگه دارم آب می کشم ... شما بی زحمت یه لیوان جوشونده برای رقیه ببر تا من برم براش کاچی بذارم. صدای تشکر احمد از مادرم را شنیدم و کمی بعد با لیوان جوشانده وارد اتاق شد. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• امام رضا(ع) به دوستی با یکدیگر سفارش می‌کردند و می‌فرمودند: خودتان را به دشمنی با یکدیگر و بدگویی از هم مشغول نکنید...🍃🌸 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• بازیِ بریز توی ظرف 😳 بازم یه بازی عجیب غریب. ☺️ اصلا عجیب و غریب نیست. کافیه یه کاسه نخود و لوبیا رو جلو دست کودک‌ بذارید و یه بطریِ خالی آب‌ معدنی کوچولو در اختیارش بذارید. 👌 این یه بازی کاربردی با کمترین وسیله برای هماهنگی بین چشم و دست و تقویت عضلات دست و انگشتای کوچولوهاست. . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• 🌿⃟✨ ‌‌گر چه در خیل تو💯 بسیار به از ما باشد |•☺️ 🌿⃟🥰 ‌‌ما تو را در همه عالم🌍 نشناسیم نظیر |•😌 سعدی /✍🏼 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1225» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• بگذارڪه‌برشاخه🎋 اين‌صبـ🌤ـح‌دلاويز بنشينم‌و‌ازعشـ💕ـق سرودے‌بسرايم🎼 آنگاه‌به‌صدشوقـ😍ـ چومرغان‌سبڪبال پرگيرم‌ازين‌بـ🕊ـام وبه‌سوے بيايم . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . .‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •• •• 🍃⃟💖 خنـ☺️ـــده ات طرح لطیــفےســت🌸 ڪہ دیـــ😍ــــدن دارد 💖⃟🍃 💚 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• • راستش اصلا حس خوبی بهش ندارم 😶 • از همون جلسه اول خواستگاری، خیلی به دلم نشست 😌 • عاشقشم، اگه باهاش ازدواج نکنم میمیرم😫 درمورد اینکه نسبت به خواستگارمون 💕 چه حسی داشته باشیم، نظرات مختلفی هست عشق به معنی 💜 محبت خیلی شدیده که اگه از قبل از ازدواج ایجاد شه حتی در پاک‌ترین حالتش باعث حاکمیت احساس می‌شه یعنی اینکه هر جواب ناخوبی رو هم عاشقانه‌ترین حرف دنیا می‌بینیم 😍 روایته که: حبک الشیء یعمی و یصم ❤ یعنی عشق، آدم رو کور و کر می‌کنه بعلاوه خیلی از این عشق‌ها ⛅ بعد از ازدواج، فروکش می‌کنه؛ بنابراین بهترین نوع عشق، عشقیه که بعد ازدواج به واسطه‌ی شناخت بیشترمون از هم ایجاد شه توی جلسات خواستگاری 😇 پرسیدن سوالات دقیق و دور از احساسات، بعلاوه توکل و مشورت، زمینه‌ساز یه شناخت واقعیه مهمه اینکه پیش از ازدواج 💞 نسبت به خواستگارمون، حس خوبی داشته باشیم و به دلمون بنشینه؛ و مهمه بخاطر یه تصمیم درست‌تر تا قبل از بله دادن، به 🔒 قلبمون یه قفل بزنیم؛ تا فقط یه انسان واقعی به قلبمون راه پیدا کنه...💚 ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌مادر سه فرزند زیر ده سال بود. پرسیدم: +اذیت نیستی خانه ات اینقدر بهم ریخته است؟ -خونه‌ی زنده است دیگه، قبرستون نیست که همیشه مرتب باشه👌☺️ . . •📨• • 781 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
هدایت شده از اتحاد کانال های انقلابی 🇮🇷
. یدونه عکاسِ دهه هشتادۍ‌اۍ که کارش ثبتِ خاطراتـی از جنس عشق و دوست داشتنه : )) 🫂❤️‍🩹 Join • https://eitaa.com/joinchat/2509635864Caa8b2a50c7 👀🫀. حمایت بشه دیگه 🧑🏻‍🦽