هدایت شده از رصدنما 🚩
°•🌸🪁•°
【 #خادمانه 】
✍البته که گاهی با خودم
خیال میکنم چرا ما زندهایم؟
وقتی حیاتمان برای امام غایبمان
هیچ فایده ندارد.
امروز از آن روزهاست...😭😭
😭میگویند همسرش
آنجا بوده، جمیلة الهرسی
را میگویم؛ همسرش،
یعنی مردِ زندگیاش
تعریف کرده که مقابل چشم
همه دستور دادند لباسش
را درآورد، و شروع کردند
به کتک زدنش.
به ارتش گفته: من پنج
ماهه باردارم، مرا کتک نزنید!
به کتک زدنش ادامه دادهاند.
همهی زنان را به جز زن باردار
و فرزندانش بیرون کردهاند...
😭جلوی چشمان شوهر،
بستگان و فرزندانش، به او
تجاوز کردهاند، و به مردان
دستور دادهاند که چشمان
خود را نبندند وگرنه به
آنها شلیک خواهند کرد.
🤫هیس! آرامتر بگویید!
مبادا خواب حکام عرب را
پریشان کنید!
مبادا به عیششان
خللی وارد شود...
هیس!🤫
بله؟ فرمودید
#زن_زندگی_آزادی ؟!
اینها که زن نبودند...
بگذارید به زندگیمان
برسیم بگذارید در این
زندگی روزمرهی متعفنِ
بیخاصیتمان دست و پا بزنیم
صبحها با اخبار تجاوز
به زنان بیدار شویم
و شبها با عکس پر
کشیدن کودکِ پوست
بهاستخوانچسبیده بخوابیم
مهم است مگر؟!
✋اخبار مهم یعنی
کنسر کیت میدلتون
یعنی کات کردن فلانک
با فلانک ما را با دنیای
حقیرمان تنها بگذارید
ما را با بیغیرتیمان
تنها بگذارید
ما را...
-
-
(🇯🇴) Eitaa.com/Rasad_Nama
(🇯🇴) Eitaa.com/Heiyat_Majazi
(🇯🇴)Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
°•🌸🪁•°
.●🚀●.
🎒●. #سفر_مجازی روز چهـارم(حضرتفاطمهۜ)
.
.
ســــلـــام بنده های خوبِ خدا💚
عیـــدتــــون مبـارک😍
خادم هشتک #ازخالق_بهمخلوق
در هیئت مجازی هستم و خوشحالم
که در این سفر معنوی کنار شما
خوبان هستم :)
امروز که روز چهارم سفرمون به
نام حضرت زهرا جانمون نامگذاری
شده،بیاید با خوندن صلوات خاصه
حضرت مادر نگاه مهربونشونو به
سمت زندگیامون ببینیم! 💚
این چندروزه از توفیقات نمازشب
گفتیم اما من می خواهم به زبون
خودم حال و هواشو بگم:) 🌱
"وقتی در تاریکی های شب به خدای
نور متوسل میشوی انگار که هیچ
چیزی را در این دنیای فانی دگر
نمی بینی،آرامش ذره ذره به قلب
ناآرامت تزریق و حالِ دلت خوبِ
خوب می شود! خداوند تو را در
آغوشش گرفته و با نگاه مهربانش
تو را از پلیدی های دنیا دور میسازد،
به راستی چه چیزی از این زیبا تر!؟
راه اسمان باز و تو به سمت خدای
بخشنده کشیده می شوی و فرشتگان
به این عشق بازی خالق و مخلوق
غبطه می خورند...🦋 "
اگر که در کنار نمازشب، زیارت
عاشورا هم بخونی که نور اَلی نور
میشه 💚😉
.
.
- برای مسافر شدن، فقط کافیھ👀
"مسافر #سفر_مجازی الی الله هستم "
رو به پُل ارتباطیمون بفرستـے،نیت کنید و بسمالله:🥰👇🏻
@Daricheh_khadem
🛫●. همسفر تا ملکوتـ👇🏻
🎒●. Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.●🚀●.
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 سلام!
من 15 سالمه و هر هفته میرم هیئت، یه روز یه خانوم به مادرم میگن میشه برای امر خیر مزاحمتون بشیم؟
مادر من میگن دختر من 14 سالشه، هیچی بلد نیست نه بلده ظرف بشوره نه جارو بکشه نه غذا درست کنه!
اصلا هیچی نمیفمه...
خب مادر من میخوای جواب رد بدی بده، ولی چرا تخریب میکنی؟😂
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 869 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
﷽
【 #خادمانه | #چفیه 】
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
🌱『 حضرت زهرا سلامالله 』
روز چهارم #سفر_مجازی به نام و برای
حضرت حضرت زهرا سلام الله هست
پس صلوات هات و دورهای تسبیحت
به نیت این خانومِ عالم باشه امروز❤️
📿' چندتا صلوات میفرستی امروز؟👇🏼
➲ https://EitaaBot.ir/counter/7oay3
http://Eitaa.com/Asheghaneh_halal
🌱:📿
14.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
خب خب
از هــر چهــ بگذریـــم،سخــن افطــار خــوشتــر است😁
پیشنــهادمـــون بــرای افـــطار امــشب🍲
یــهـــ غذای جـــدید و جـــذابــــ و کــم زحــمتهــ😉♥️
بهــ نام ....
قـــابلی پــلو🍗
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
مهربانو جان🌸
خوشحال کردن مردها
هم زیاد کار سختی نیست.
همین که بدونه حرفشو میفهمی😊
سعی کنی بهش بفهمونی که قبولش
داری و به اقتدارش تکیه میکنی👌🏻🥰
بعضی وقتا که تو فکره بهش گیر ندی و
سر به سرش نذاری🤗 اونو خوشحال و شاد میکنی😍
اون موقع میبینی که واسه تو، همون پسر بچهای میشه که
دلش قربان صدقههای گاه و بیگاهِ تو رو میخواد...😉❤️🔥
روز چهارم #سفر_مجازی هست، میتونی با یه کار کوچیک خانواده ات رو شاد کنی و ثوابش رو تقدیم مادرجانمون کنی🌺
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
[🎒] ﷽ #سفر_مجازی ( از تاریخ یازدهم تا شانزدهم ماه مبارک رمضان ) 1⃣ هرشب یه سوالی میفرستیم که عمیقا
لیست برنامهی ۶ روزهی #سفر_مجازی
و امروز روز چهارم سفره و بازم میتونید
با ما همراه بشید☺️✋
امشب پسر بزرگ خانوادهی آل الله به دنیا میاد
اولین پسر حضرت زهرا س و امام علی ع بدنیا میاد
امروز هم به نیت مادر روزمون رو گذروندیم
و قراره تقدیمش کنیم به امام حسن مجتبی ع
معامله کنید و عیدی های خوبی از دستِ
خانوم بگیرید امروز و امشب❤️
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوهشتم چهار زانو نشستم و گفتم: کاش می شد بر
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدونهم
کتش را جلو کشید و از جیب کتش یک قوطی کرم بیرون آورد و گفت:
اینم کرم برای دستای خوشگل خانمم که دوباره نرم و لطیف بشه
در قوطی را باز کرد و گفت:
دستت رو بده
دستم را به سمتش گرفتم و با لبخند گفتم:
دستت درد نکنه ولی دستام خوب شدن دیگه
احمد در حالی که به دستم کرم می زد گفت:
درسته خوب شدن ولی من بهت قول داده بودم کرم بخرم
مرده و قولش
هر روز کرم بزن دستات
آه کشید و گفت:
مادرم همیشه دستاش مثل پنبه نرم بود.
بچه که بودیم دست به سر و صورت مون می کشید کیف می کردیم
نگاه به صورتم دوخت و گفت:
مادرم کارِ خونه نمی کرد ولی بازم همیشه گلیسیرین می زد به دستاش
تو که کارِ خونه هم می کنی دیگه واجبه کرم بزنی دستات نرم باشه
کرم زدن دست هایم که تمام شد یک بسته روزنامه پیچ کوچک از جیبش در آورد و گفت:
بی زحمت اینو ببر بده به فهیمه خانم
برای تشکر این مدت که بهش زحمت دادیم.
بسته را از دستش گرفتم و پرسیدم:
چی هست؟
احمد خودش را عقب کشید و در حالی که به پشتی تکیه می زد گفت:
چیز قابل داری نیست.
من که دستم خالی بود رفتم
یکی از رفقا یه پولی بهم داد با همون یه انگشتر کوچیک گرفتم
سفره را تا زدم و گفتم:
دستت درد نکنه حتما خوشحال میشه
وسایل سفره را در سینی گذاشتم. از جا برخاستم چادرم را پوشیدم و گفتم:
من برم هم اینو بهش بدم هم بگم ما داریم میریم
_مطمئنی خوبی؟
چند ساعت راهه ها!
سفره و سینی را برداشتم و گفتم:
من خوبم نگران نباش
به سمتم کمی جلو آمد و گفت:
اینا سنگینه بده من میارم
با لبخند گفتم:
دو تا استکان و یه پیش دستی که سنگین نیست خودم می برم
قدمی به سمت در رفتم که یادم از نامه آمد.
به طرف احمد برگشتم و گفتم:
راستی یادم رفت بهت بگم
صبح قبل از این که بیای شیخ حسین اومده بود این جا
_خیر باشه چی کار داشت؟
_یه کاغذ داد بهم گفت هر وقت اومدی بهت بدم گفت از طرف داداش محمدت هس
_چی توش نوشته؟
شانه بالا انداختم و گفتم:
نمی دونم نخوندمش
به طاقچه اشاره کردم و گفتم:
یه کاغذ کاهی تا خورده است اون بالا گذاشتم
احمد از جا برخاست کاغذ را بردارد و من به سمت در اتاق رفتم
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید رمضانعلی خداوردی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدودهم
خواستم دمپایی ایم را بپوشم که با صدای ای وای احمد دوباره به اتاق برگشتم.
دست روی سرش گذاشته بود و در حالی که به کاغذ خیره بود روی زمین نشسته بود.
سینی و سفره را زمین گذاشتم و روبرویش نشستم و با نگرانی پرسیدم:
چی شده؟
غم و نگرانی در صورتش بیداد می کرد.
نگاه غمگینش را به صورتم دوخت و با صدایی که می ارزید و خشدار شده بود گفت:
مادرم ...
با نگرانی پرسیدم:
مادرت چی؟
احمد کاغذ را به سمتم گرفت و با دستش صورتش را پوشاند.
در حالی که از ترس و نگرانی دست هایم می لرزید کاغذ را از دستش گرفتم و خواندم:
سلام احمد جان
به واسطه دوستان از حالت با خبرم و امیدوارم همیشه خوب باشی و قدم بچه ات مبارک باشه
همه ما دلتنگ دیدار دوباره تو ایم خصوصا مادر
حال مادر خوب نیست.
بیش از حد بی قراره
چند وقتی است مادر درگیر بیماری سختی شده و دکتر جوابش کرده
تا دیر نشده خودت را برسان
اشک به چشمم دوید و با چشم گریان نگاه به احمد دوختم و با بغض پرسیدم:
حالا میخوای چه کار کنی؟
احمد دست هایش را محکم به صورتش فشرد و با صدا نفسش را بیرون داد.
از جا برخاست و به سمت کتش رفت.
در حالی که آن را می پوشید گفت:
باید برم ببینمش ...
صدایش می لرزید:
باید برم دستش رو ببوسم
لرزش صدایش بیشتر شد:
دعا کن دیر نشه و برسم ببینمش صداش رو بشنوم
از جا برخاستم و به سمتش رفتم و گفتم:
خطرناکه احمد ... اگه بری اون سمتا و گیر بیفتی ....
احمد عصبانی گفت:
گیر بیفتم
اصلاهر چی میخواد بشه بشه ...
با لحن غمگینی گفت:
رقیه مادرم مریضه ....
تا همین الانش هم در حقش کم کاری کردم نرفتم دیدنش
چشمش خیس شد که گفت:
اگه خدایی نکرده اتفاقی بیفته .... هیچ وقت خودم رو نمی بخشم
به سمت در رفت تا کفش بپوشد که گفتم:
صبر کن ....
مگه قرار نبود با هم بریم؟
مگه نیومده بودی دنبال مون با هم بریم
احمد به سمتم چرخید و گفت:
میخوام تا دیر نشده برم پیش مادرم
بعد میام دنبالت
_بذار وسایل مون رو بردارم با هم بریم
منم میخوام باهات بیام پیش مادرت
منم دلم براشون تنگ شده و میخوام ببینم شون
احمد کلافه دستش را میان موهایش برد و نفسش را آه مانند بیرون داد و گفت:
باشه .... برو آماده شو
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید افرا صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
4_5787613115923304829.mp3
19.6M
•𓆩❤️🩹𓆪•
.
.
#یه_حبه_نور
قرارمون این بود که
هرشب از سفر رو حدیث کساء بخونیم
تا نشون داده باشیم که این چندروزمون توی سفر، تماماً وقف آل الله هستیم.
حدیث کسای امشبمون هم از طرف حضرت فاطمهۜ تقدیم و هدیه به آقا امام حسن ؏
سهم نور امروزمون؛
تقدیم به شما...💛
#حدیثکسا
#شب_پنجم سفر
.
.
•𓆩عشقِدرحدِجنونخصلتِایرانیهاست𓆪•
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩❤️🩹𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
🌱 ابن جهم از
حضرت رضا علیه السلام پرسید:
.
فدایتان شوم!
دوست دارم بدانم که
چه جایگاهی نزد شما دارم؟
💚 مرا دوستم دارید؟
حضرت فرمودند:
به دلخود بنگر،
جایگاه تو نزد من
همانگونه است که
جایگاه من پیش توست
📚منبع: میزان الحکمه، ج ۲، ص ۲۲۴
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•