eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
Tahdir joze16.mp3
3.95M
•𓆩🎧𓆪• . . •• •• پروردگارا... دلم را از تیرگی‌های گنه پاک گردان... ○تندخوانی‌قرآن‌کریم📖 ○به‌نیابت‌از‌شهید‌حسین‌همدانی و شهیدعباس‌دانشگر🕊 ○بانوای‌استاد‌معتز‌آقایی ○جزء شانزدهم🤍 . . 𓆩هرگزنَمیردآن‌ڪہ‌دلش‌زنده‌شد به‌عشق𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🎧𓆪•
﷽ 【 | امروز بہ نیت: 🌱『 امام‌حســـــین‌ علیه‌السلام』 روز ششم به نام و برایِ امام‌حســــین‌؏ هست پس صلوات‌هات و دورهای تسبیحت به نیتِ آقا امام‌حســـــــین‌؏ باشه امروز 🧡 📿' چندتا صلوات میفرستی امروز؟👇🏼 ➲ https://EitaaBot.ir/counter/7oay3 http://Eitaa.com/Asheghaneh_halal 🌱:📿
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏سلام خوبین؟ سحری هست سوتی دست اول دارم و گفتم بفرستم براتون؛ آخه اگه بخوابم سوتی یادم میره اگه نخوابم، خوابم میاد🤣 دیشب مهمون اومد برامون ساعت ۱۲ شب و تا یک نیم شب نشسته بودن؛ مامانم دید نمیرن اینا، رفت کنار مادرشون تو گوشش گفت شما سحری کی آماده میکنید و میخورید!؟😒😌 طرف ۵دقه بعدش بلند شد رفت😄 . . •📨• • 871 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
17.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• دیری‌ دیرین!😁🔈 هــم اکنــون ســاعت ۱۵ظهـر بهـ وقتــ ایــران🇮🇷 بــریمــ کهــ داشتــه باشیـــم دستــور پخــت پــاستا با ســس پســتو!😍🌱 ‌_بــرای درســت کــردن این سبــزک جذاب و خوش‌طعم مخـصوص ۴نفر ،بهــ این مواد نــیاز داری👇🏻 مــرغ پــاستا پنــه ۵۰۰ گــرم ســبزی ریــحان تـازه ۱۵۰ گرم ســیر ۴ حبه گــردو‌ ۳ عدد پنــیر پارمــزان ۴ قاشـق غذاخــوری روغن زیــتون ⅓ لیوان آب لــیمو تــرش تـازه ۱ عدد نمــک ۱ قاشــق چــای خــوری فلفــل سیــاه ½ قاشق چایخوری [بانو جان؛ثواب آشپزی امروزت رو تقدیم کن به سیدالشهدا،آقا امام حسین(ع) . . .❤️] ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghane
یه نفر هست.mp3
2.8M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• . همیشه یه نفر هست تو بی کسی کنارم اگه همه ولم کنن امام رضا رو دارم و در روز آخر سفر نیت کنین و با یک سبک‌احوالـی از جنسِ نور حال دلتون را احسن الحال کنین✨ سید جوانان بهشتی ارباب بی کفن امام حسین علیه السلام 💚 . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_سیصدو‌دوازدهم احمد غمگین و سر به زیر جلو می ر
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• چادرم را روی علیرضا مرتب کردم و گفتم: حداقل یکم بشین استراحت کن قدمی از من دور شد و گفت: نمی تونم دلم آشوبه _توکل کن ... ان شاء الله که خیره _کارای خدا همیشه خیره ... ترسم اینه خیر و مصلحت ... جمله اش را ادامه نداد و سر به زیر انداخت. آه کشید و با صدای خشداری گفت: فقط امیدوارم اگه قرار بر رفتنشه زود بهش برسم قبل از رفتنش یه بار ببینمش دیگر انگار خجالت را کنار گذاشته بود و با گریه گفت: دلم برای نگاه مادرم برای صداش برای خنده هاش تنگ شده کاش یه بار دیگه .... فقط یه بار دیگه نگاهش رو ببینم روی زمین نشست و گفت: به مصلحت خدا راضی ام خود خدا از دلم خبر داره فقط دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش اشک چشمم را گرفتم و با بغض گفتم: این فکر و خیالا رو نکن ان شاء الله مامانت صد و بیست سال دیگه سالم سلامت عمر می کنه تو هم می بینیش هم صداش رو می شنوی غصه چیو می خوری؟ احمد به صورتش دست کشید و گفت: خدا کنه اون چیزی که تو میگی بشه _برای خدا که کاری نداره تو فقط جای ناامیدی برای سلامتیش دعا کن احمد چشم هایش را فشرد و گفت: نا امید نیستم، راضی ام _ولی داری فکر و خیالای بیخودی می کنی _نخوندی مگه محمد برام چی نوشته؟ _چرا خوندم _پس بهم حق بده دلم بجوشه نکنه تا برسم مادرم از دستم رفته باشه احمد آه کشید. از جا برخاست و گفت: البته اگه تا الان هم دیر نشده باشه... بی قراری احمد قابل توصیف نبود و از این که همراهش آمدم پشیمان شدم. من با این بچه سرعت او را برای رسیدن به مادرش کند کرده بودیم. هم آهسته راه می رفتم هم زود خسته می شدم و هم به خاطر علیرضا مجبور بودم که توقف کنم. شیر خوردن علیرضا هم طولانی بود و نمی دانستم تا به خانه پدری احمد برسیم چه قدر به خاطر آن باید توقف کنیم و احمد را معطل کنم. با عذاب وجدان گفتم: ببخش بهت اصرار کردم باهات بیام به خاطر من و این بچه دیرتر می رسی اگه ما نبودیم خودت تنهایی تا الان نصف راهو رفته بودی احمد با همه نگرانی ها و دل آشوبه هایی که داشت به رویم لبخند زد و گفت: این حرفا رو نزن اتفاقا خوبه که باهام اومدی هم خیالم از بابت شما راحته دیگه فکرم درگیرتون نیست هم با حرفات آرومم می کنی مادر حتما از دیدن علیرضا خوشحال میشه 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید سید مهدی موسوی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• با لبخند گفت: با هم بریم دیدنش بهتره حتما هوشحال تر میشه در جوابش من هم لبخند زدم و گفتم: آره حتما همین طوره فقط ... _فقط چی؟ _برگشتت به محله خطرناک نیست؟ نکنه اونجا به پا گذاشته باشن و خدایی نکرده وقتی رسیدیم دستگیرت کنن؟ چه جوری میخوایم بریم در خونه شون؟ احمد دستش را در موهایش فرو برد و گفت: یه فکری براش می کنم ان شاء الله که خدا خودش یه جوری درستش می کنه به کنارم آمد و چادر را کمی از روی علیرضا کنار زد و پرسید: کی شیر خوردنش تموم میشه؟ رو به علیرضا گفت: بابایی بسه دیگه صورت علیرضا را نوازش کرد و گفت: بابایی برای مادربزرگت دعا کن چادرم را روی علیرضا انداخت. کنارم نشست سر روی زانوهایش گذاشت. جدای از ناراحتی و بی قراری اش خیلی خسته بود کاش نامه برادرش را دیر تر به او می دادم و حداقل می توتنست یکی دو ساعتی استراحت کند. وقتی رسید حتی لحظه ای مهلت نکرد دراز بکشد و خستگی روزهایی که نبود را از تنش به در کند. همان طور سر به زانو در کنارم نشسته بود که شیر خوردن علیرضا تمام شد آروغ علیرضا را گرفتم ولی احمد همان طور که سر بر زانو داشت نشسته بود. دستم را روی پشتش گذاشتم و آرام تکانش دادم. با چشم های سرخش نگاه به من دوخت. خوابش برده بود. _خواب بودی؟ احمد به صورتش دست کشید و گفت: نمی دونم .... به گمانم خوابم برده بود. از جا برخاست و پرسید: بریم؟ علیرضا را بغل گرفتم و گفتم: خودت خیلی خسته ای نمیخوای یکم استراحت کنی؟ احمد خاک لباسش را تکاند و گفت: وقت برای استراحت زیاده 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید عبدالحمید نجاتی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• این روزهای خوب، در این لحظه‌های سال دیدار صحن‌های حرم، روزی‌ات شود☺️ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
4_5787613115923304829.mp3
19.6M
•𓆩❤️‍🩹𓆪• . . ‌‌ قرارمون این بود که هرشب از سفر رو حدیث کساء بخونیم تا نشون داده باشیم که این چندروزمون توی سفر، تماماً وقف آل الله هستیم. حدیث کسای امشبمون هم تقدیم به امام حسین ع سهم نور امروزمون؛                  تقدیم به شما...💛 سفر !☺️ . . •𓆩عشقِ‌درحدِجنون‌خصلتِ‌ایرانی‌هاست𓆪• Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩❤️‍🩹𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ❈ꪤ عید ما دلشدگان📝 ❈ꪤ لحظه دیدار شماست❤️ ❈ꪤ سال ما🗓 ❈ꪤ ساعت تحویل خودش را دارد🥰 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •📲 بازنشر: •🖇 «1318» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• توشه‌ی فردامون اینه که؛ سعی کن فردا به عشق امام زمان علیه‌السلام به یـکی از اطــرافیــانت یه هـــــدیـه بــدی یا اگه نمی‌تونی تهیه کنی، واسشون بسازی و خــوش‌ حال‌شون کنی. 🌍 . . 𓆩هرگَھ‌ کھ اَبر دیدم‌وباران،دلم‌تَپید𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪴𓆪•