☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
فکر کن صبح شود~🌞~
زائر او باشی و بعد~🕊~
بنشینی به تماشای حرم~🕌~
گوشهی صحن~✨️~
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوچهلوهشت باورکردنی نیست اما لرزش و تلالو بی نظیر مر
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوچهلونه
لعنت به من.....
من باید به برادر خودم حسودی کنم؟
صدای مانی میآید:نه زنداداش.. راستش کلید اتاق تو جیب کتم بود.. کت هم موند تو ماشین..
عصبانی ام.. نمیدانم از نیکی یا مانی..
ولی عصبانی ام..
مشتم را محکم روی در میکوبم.
نیکی،آستین پیراهنم را میکشد...
نکن...
دخترجان،دل من طاقت این کارها را ندارد...
ضعیف تر از آن هستم که به نظر میآیم.
+:پسرعمو چیزی نشده....آقامانی هم که مقصر نیست...
مانی میگوید:مسیح چند ساعت تحمل کن... میرم سریع کلید رو مٻآرم.
براتون غذا و آبجوش آوردم.. میرم پشت بوم،با یه طناب میفرستم تو بالکن.. مسیح
بگیرش..شرمنده داداش.. ببخش منو...
چیزی نمیگویم..
صدای پاهایش میآید و بعد صدای بسته شدن در..
از حس اینکه تنها هستیم و کسی نیست خیالم راحت میشود.
نیکی نگاهم میکند:بهترین؟
در تمام عمر بیست و پنج ساله ام،خونسرد بوده ام و مطمئن به خود...
اما برای بار دوم بعد از آشنایی با نیکی،عصبانیتم به مرز هشدار رسیده است...
سعی میکنم صدایم بالا نرود و با ملاطفت برخورد کنم.
سعی میکنم نیکی شدت خشمم را درک نکند.
تمام ناآرامی های جانم را به قدرت انگشتانم میبخشم و دستم را مشت میکنم.
چشمانم را میبندم و نفسم را رها میکنم:تو چرا از مانی دفاع میکنی؟
با تعجب میگوید:من؟ من از آقامانی دفاع نکردم.. کار ایشون باعث شد من به جشن تولد
دوستم نرسم.. ولی خب،نگران شمام.. سر چیزای بیخودی نباید این همه حرص بخورین.. تازه
طوری دستتون رو کوبیدین رو در؛ که گفتم خدای نکرده دستتون میشکنه...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوپنجاه
آرام آرام انگشتانم باز میشوند.
ناخودآگاه لبخندِ نصفه ای میزنم؛او... او نگران من شده!
سرش را پایین میاندازد.
باز هم اختیار از کف داده ام.
نفس عمیقی میکشم،گلویم را صاف میکنم و نگاهم را از نیکی میگیرم...
من،در برابر این اسطوره ی اخلاق،بی اختیارم...
بعید نیست،کاری دست خودم دهم...
سر تکان میدهم،تا افکار پریشان،سرم را ترک کنند.
به طرف بالکن میروم،نیکی پشت سرم میآید.
صدای ذوق زده اش،مرا به وجد میآورد. :+وای خدای من... اینجا چقدر خوبه
نگاهی به بالای ساختمان میاندازم،از پشت بام تا اینجا،به اندازه ی دوطبقه فاصله هست.
:_چیاش خوبه؟
+:وای پسرعمو.. فکرشو بکنین وقتی بارون میباره، آدم میتونه بشینه اینجا و کتاب بخونه.. یا
حتی زمستونا،بشینه اینجا و دونه های برف رو بشماره... خیلی قشنگه.. من نمیدونستم اینجا
بالکن هست
نگاهش میکنم،من او را....او منظره ی شهر را...
خنده ام میگیرد...
دختر یکی از ثروتمندترین مردان این شهر، از دیدن یک بالکن کوچک چندمتری در پوست
خودش نمیگنجد...
نمیتوانم نظرم را به زبان نیاورم.
:_تو خیلی احساساتی هستی!
+:همه ی آدما احساساتی ان...
ِب بلاتکلیفی ام یخ میزنم
بازهم در قطب جنو .
سرمای قلبم را به کلامم منتقل میکنم.
:_نه.. من نیستم
خودم را گول میزنم.. مگر میشود احساس نداشته باشم،وقتی در کنار او،مثل پسربچه ها ذوق
میکنم،میخندم ،عصبانی میشوم و به طرفة العینی آرام...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوپنجاهویک
با تعجب نگاهم میکند.
اصلا مگر میشود در برابر معصومیت های تو، احساساتی نبود؟
طمأنینه را چاشنی حرف های تلخم میکنم.
ِّ :_واقعیت رو گفتم.. من شَم اقتصادی پدرم رو به ارث بردم و مانی،احساسات مامانم رو
نگاهش را از صورتم میگیرد وبه شهر خیره میشود
آه عمیقی میکشد
+:چه ناعادلانه!
با غرور،دست هایم را روی سینه ام قفل میکنم.
:_میدونم،در حق مانی ظلم شده..
به طرفم برمیگردد و مقابلم میایستد.
+:برعکس... اونی که ضرر کرده شمایید
نگاهش میکنم،چرا این دختر با هر کلمه و جمله اش درونم را بهم میریزد؟
چنان محکم در چشمانم زل زده که باورم نمیشود...
صدایمانی،فکر و خیال را از سرم میپراند:مسیح دارم میفرستمش
سرم را بلند میکنم،دوباره به نیکی نگاه میکنم
:_نیکی عقبتر وایسا،نخوره به سرت
نگاهش رنگ بی تفاوتی میگیرد .
عقب میرود و آسمان را نگاه میکند.
مانی آرام،طناب را پایین میفرستد.
نرسیده به من،در چندمتری دستانم،روی هوا متوقف میشود.
مانی با حرص میگوید:طناب کوتاهه..
نگاهی به نیکی می اندازم و فاصله اش...
:_بفرستش مانی،طنابو ول کن... رو هوا میگیرم...
مانی با تردید میگوید:مطمئنی؟ خطرناکه ها...
:_بفرست...نترس
دست هایم را دراز میکنم...مانی طناب را رها میکند ، صدای مضطرب نیکی میآید:مراقب باش...
اولین مفرد شدنم برای او...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوپنجاهودو
اولین بار که مرا با خودم جمع نبست...
اولین بار،که برایش خودم شدم....
قلبم به شدت میتپد و روی هوا،سبد پیک نیک کوچک را میگیرم.
از محبت آمیزترین جمله ی نیکی،جان میگیرم...
سبد روی دستانم مینشیند و برق،در نگاهم ....
:_رسید دستم مانی
مانی میگوید:باشه.. الآن میام پایین
سبد را برمیدارم و به نیکی میگویم :بریم تو.. وارد اتاق میشود و من هم پشت سرش..
روبه رویش مینشینم.
سبد را باز میکنم و غذاها را درمیآورم.
ظرف های آلومینیومی غذا را برابر خودم و نیکی میگذرم.
لیوان ها را درمیآورم،با بطری نوشابه و فلاسک چای.
نگاهی به داخل سبد میاندازم،یک قاشق کف سبد افتاده.
نگاهی به اطراف میاندازم.
صدای باز و بسته شدن در ورودی میآید.
صدا میزنم
:_مانی؟
صدایش از دور میآید
+:با منی؟
:_آره،قاشق یه دونست...
صدای موبایلش میآید.
+یه دقیقه صبر کن...
صدای پاهایش میآید،از پشت در میگوید
+:مسیح مامانه،حرف نزنین... جانم مامان؟
+:خیلی خب میام دیگه... ...
+:مامان خب من ماشین ندارم چطوری زود خودمو برسونم؟؟
+:مهمونی؟ مسیح نصفه شب میرسه،نصفه شب چه مهمونی ای آخه؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
♕ اسپانیایی ها اسم دلبر و همدمشون
رو، اینجوری سیو میکنن🥹🤭
╟🤍«res mi media naranja»
یعنی؛ «تو پرتقالِ منی..»
❓چرا پرتقال
کلیسای پرتقال یکی از معروف ترین
کلیساهای جهانه که ورود عموم بهش
ممنوعه و فقط کسایی که اعتقاد قوی ای دارن، میتونن وارد اون بشن
چون خیلی جای مقدسیه..
•دلیل نسبت دادن این اسم به
معشوقشون هم واسه اینه که اونو مثل
اون کلیسا با ارزش و مقدس میدونن :)🍊
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایتاست☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
𓂃بفرماییدتودمدربده𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
🛵
⏝
🍳
⏝
֢ ֢ #صبحونه ֢ ֢
.
صُبحکـہمیشود ،🥰
آفتاببرتنـممیتابد🌞
ودوستداشتنتبرقلبـم ...🌱
.
𓂃صبحروعاشقانهبخیرکن𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🍳
⏝
💛
⏝
֢ ֢ #پابوس ֢ ֢
.
رسولخدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند :
نزدیكترین شما به مقام و جایگاهمن
در روز قیامت
کسانی هستند که با همسرانشان بهتر رفتار میکنند 🥰🌸'
♥• خب هستید امروز نیت کنیم که
تو خونه تا جایی که برامون مقدوره و در توان داریم • خوشاخلاقتر • باشیم ؟! 😍
.
𓂃حرفایےکهمیشنچراغراهِت𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💛
⏝
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
صد بوسه دادهایم امانت به دست باد🌬
تا کِی تو را نسیم ببوسد به جای ما...🥲‼️
#احسان_انصاری
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝
💍
⏝
•• #همسفرانه ••
تنها #تُ بودے
که به مـن آموخـــتـ✍ـے
هیچچیز را سخـ❌ــت نگیرم
به جــز دســـ🙌🏻ــتهـایت
#دست_هایت_پناه_سختےها✋🏻🍃
#خداباماست💚
#وقتے_که_باهم_هستیم🤝
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما
Eitaa.com/asheghaneh_halal
💍
⏝
8.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
منم خیلےنیسـت
فهمیـدم ڪـہ ...😌😎
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
🥤
⏝
֢ ֢ #منو_مجردی ֢ ֢
.
📩 شاگردم زنگ زده میگه
سلام خانوم؛
تولدت مبارک کاری نداری!؟
خدافظ😐
میگم چرا انقدر عجله داری؟☺️
میگه آخه نمیخواستم زنگ بزنم
مامانم مجبورم کرد😂😂
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1085 𓈒
تجربه مشابهی داری بفرست😉👇
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𓂃پاتوقمجردے𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🥤
⏝