💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوبیستوهفت
:_بسه بیا برو...
وای خدای من...
میدانستم روز شلوغی است،اما نه تا این حد..
*مسیح*
:_مامان جان،عزیزدلم... من اهل آتلیه و این مسخره بازیام؟ اصلا من به کنار،به نظرتون نیکی
قبول میکنه ؟
مامان شیرینی ها را داخل ظرف میچیند.
+:این دیگه هنر توئه گل پسر... ببین چطوری راضیش میکنی دیگه..کل مراسم رو فیلم برداری
می کنن بعدش هم می رید آتلیه..
:_مامان همه ی اصرار ما واسه مراسم نگرفتن،به خاطر نیکی بود... نیکی از این کارا خوشش
نمیاد..
مامان،نافذ نگاهم میکند
+:ببین مسیح،روزی که گفتی قصد ازدواج داری، اونم فقط با نیکی... چی بهت گفتم؟ گفتم
هرچی تو بخوای.. هر دختری که تو بخوای.. حتی از اخلاقیات و خصوصیات عجیبش
گفتی،گفتی چادر سر میکنه،نمیرقصه.. تو مهمونیا نمیآد... گفتم اشکال نداره پسرم.. ولی
خودت با محبت،با زبون خوش،راضیش کن عوض بشه .. تو هم قبول کردی.. مسیح در مورد
مراسم کوتاه اومدم ولی آتلیه رو کوتاه نمیآم.. پس فردا بچه هات باید عکس دامادی باباشون رو
ببینن... باید بدونن مامانشون تو لباس عروس چه شکلی شده یا نه ؟؟
:_مامان،ما نمیتونیم واسه دل خودمون... یه لحظه صبر کنین...
متوجه چیزی میشوم
:_لباس عروس؟؟ مامان لباس عروس هم تدارک دیدین؟؟
+:معلومه.. بدون لباس عروس که نمیشد...
اوووووف،این رشته سر دراز دارد...
صدای در میآید،خم میشوم و مانی را میبینم.
صدایش میزنم:مانی بیا اینجا...
مانی،وارد آشپزخانه میشود:به به سلام شاه داماد،گل پســـر!! به ببین کی اینجاست؟؟ به افتخار
مادر داماد.. بزن دست قشنگه رو.. شله شله شله...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝