eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویست‌وسی :_عمو مطمئن باشید هیچ اتفاق بدی نمیافته.. بهتون
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . زیر چشمی به آینه نگاه میکنم. گونه هایم اناری شده اند و چهره ی شرمگینم،به دل مینشیند. :_افسانه جون،از مزون اومدن،لباسا رو آوردن. مامان لبخند کوچکی میزند. +:پس من برم.. مامان از اتاق بیرون میرود،زنعمو پالتوی کرمش را در میآورد کت و شلوار سبز یشمی پوشیده و بسیار شکیل به نظر میرسد. مثل شب خواستگاری... تعارف میکنم +:بفرمایید بشینید خواهش میکنم.. با حرکات پر از عشوه و زنانگی روی مبل مینشیند. رو به رویش روی تخت مینشینم و نگاهم را به زمین میدوزم. مامان وارد اتاق میشود،پشت سرش دختر جوانی با رگال های لباس های سفید داخل میآید. بلند میشوم،نفر سوم خانم جاافتاده ای است که وارد میشود. با دیدن من،لبخند دندان نما ولی قشنگی میزند. :_به به چه عروس خانم خوشگلی.. سرم را پایین میاندازم. زنعمو کنارم میایستد و با افتخارمیگوید:عروس قشنگ منه دیگه مانداناجون. زن،که انگار اسمش ماندانا است میگوید:بله جز اینم نباید باشه... خب حالا ببینم به این دختر خوش استایل چی بدیم بیشتر دل از آقاداماد ببره... سرم را بیشتر خم میکنم... میشود این شب زودتر تمام شود؟ اصلا میشود چشم هایم را باز کنم و ببینم فرداست؟ رگالی را برمیدارد و به کمک دختر جوان، لباس را از داخل کاورش بیرون میآورد. :_افسانه جون گفتن فقط عقدکنون خودمونیه.. واسه همین این لباسا رو آوردم. از جدیدترین لباسامون هستن.. این چطوره؟ پر از پولک است،نمیخواهم جلب توجه کند.. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝