💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوهفتادودو
در را پشت سرم میبندم و روی صندلی مینشینم.
اشتباه کردم،خیلی ناگهانی احساساتم غلیان کرد.نباید اجازه میدادم اینطور ابراز خشم
کنم...البته،هرچه که بود،خوب شد.
قول داد آرامشم را بهم نمیزند.. امیدوارم،هرچه زودتر بابا آشتی کند.
صدای باز و بسته شدن در میآید.
بلند میشوم و از اتاق بیرون میروم.
رفته..
کاغذی روی میز و دو تا کلید روی آن...
کلیدها را برمیدارم.
این یعنی من هم صاحبِ خانه ی همسایه ام شده ام!
عجب ماهی بشود،این یک ماه همسایگی..
روز اولش که اینطور پر ماجرا باشد؛وای به روزهای بعدی!
موبایل را برمیدارم و به فاطمه زنگ میزنم.
چند دقیقه نمیگذرد که جواب میدهد
:_به به،عروس جان.. ییدار شدین خانم؟ خورشید رو مزین فرمودین!
+:علیک السلام فاطمه خانم...
:_السلام علیک و الرحمة الله و برکاته...کجایی پس؟ ده بار بهت زنگ زدم...اونجا آب و هوا
چطوره؟
+:کجا؟
:_پاریس دیگه...ببین برج ایفل رو بغل کن عکسشو برام بفرست...
+: امون بده منم وای فاطمه یه کم حرف بزنم
:_خیلی خب من دیگه حرف نمیزنم..
به طرف آشپزخانه میروم.
+:ببین من آدرس اینجا رو برات میفرستم،خونه ی مسیح رو.. پاشو بیا اینجا..من تنها حوصلم
سر رفته..
چند لحظه میگذرد
+:الو.. فاطمه صدامو داری؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝