💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوچهلوشش
+:بریم..
راه میافتم،پشت سرم میآید.
قدم های من بلند است و او برای اینکه از من عقب نماند مجبور است تقریبا بدود.
از کنار صندلی های جلوی پنجره که میگذرم صدای پایش قطع میشود.
برمیگردم،کنار صندلی ها ایستاده و نگاهشان میکند.
+:دوست داری بشینیم؟
سرش را با مکث تکان میدهد.
مسئولیتم چند برابر شد،مِن بعد باید زبان این دختر هم باشم!!
چند قدم رفته را بازمیگردم و روبه رویش مینشینم.
سرش پایین است و با بندهای انگشتانش بازی میکند.
کلافه پای راستم را روی پای چپ میاندازم و نفسم را،با صدا تحویل هوای زمستان میدهم.
سر بلند میکند و اطراف را میکاود.
حوصله ام سر رفته. پاکت نازک سیگار و فندک را از جیب داخلی کتم درمیآورم.
چند ضربه به پاکت میزنم و سیگاری درمیآورم.
سیگار را بین لب هایم میگیرم و با فندک روشنش میکنم.
میدانم با تعجب،مثل بچه ها،نگاهم میکند ؛ مطمئنم...بدون اینکه نگاهش کنم.
فندک را روی میز مقابلم میگذارم و سیگار را ماهرانه بین دوانگشتم میگیرم.
دود را از دهانم بیرون میدهم و نگاهی با آسودگی و بیخیالی به نیکی میاندازم.
چشمانش گرد شده و خیره به حرکاتم،مردمک چشمانش بالا و پایین میشود. اولین بار است که
سیگار کشیدنم را میبیند.
سیگار را به طرفش میگیرم
+:میکشی؟
از جا میپرد،حرکتش قابل پیش بینی بود!
با حرص دندان هایش را روی هم فشار میدهد و دستش گوشه ی چادر را مچاله میکند.
به زحمت،خنده ام را کنترل میکنم.
با غیظ میگوید
:_ نه خیر، نوشِ جان
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝