eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:بریم.. راه میافتم،پشت سرم میآید. قدم های من بلند است و او برای اینکه از من عقب نماند مجبور است تقریبا بدود. از کنار صندلی های جلوی پنجره که میگذرم صدای پایش قطع میشود. برمیگردم،کنار صندلی ها ایستاده و نگاهشان میکند. +:دوست داری بشینیم؟ سرش را با مکث تکان میدهد. مسئولیتم چند برابر شد،مِن بعد باید زبان این دختر هم باشم!! چند قدم رفته را بازمیگردم و روبه رویش مینشینم. سرش پایین است و با بندهای انگشتانش بازی میکند. کلافه پای راستم را روی پای چپ میاندازم و نفسم را،با صدا تحویل هوای زمستان میدهم. سر بلند میکند و اطراف را میکاود. حوصله ام سر رفته. پاکت نازک سیگار و فندک را از جیب داخلی کتم درمیآورم. چند ضربه به پاکت میزنم و سیگاری درمیآورم. سیگار را بین لب هایم میگیرم و با فندک روشنش میکنم. میدانم با تعجب،مثل بچه ها،نگاهم میکند ؛ مطمئنم...بدون اینکه نگاهش کنم. فندک را روی میز مقابلم میگذارم و سیگار را ماهرانه بین دوانگشتم میگیرم. دود را از دهانم بیرون میدهم و نگاهی با آسودگی و بیخیالی به نیکی میاندازم. چشمانش گرد شده و خیره به حرکاتم،مردمک چشمانش بالا و پایین میشود. اولین بار است که سیگار کشیدنم را میبیند. سیگار را به طرفش میگیرم +:میکشی؟ از جا میپرد،حرکتش قابل پیش بینی بود! با حرص دندان هایش را روی هم فشار میدهد و دستش گوشه ی چادر را مچاله میکند. به زحمت،خنده ام را کنترل میکنم. با غیظ میگوید :_ نه خیر، نوشِ جان ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝