eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . متعجب میپرسد :_چی؟ +:تا حالا کسی رو نخورده... عصبانی میشود،من همچنان میخندم. :_من منظورم این نبود.. وجلوتر از من در ساختمان را باز میکند و وارد خانه میشود. با تعجب نگاهش میکنم،یک لحظه متوجه میشود. خجالت زده کنار در میایستد :_ببخشید... اصلا حواسم نبود... اول خودتون بفرمایید.. داخل میشوم و در را میبندم. با دست مبل های جلوتلویزیونی را نشانش میدهم. +:بشین.. همچنان سرش پایین است. :_ممنون +:تعارف نکردم برو بشین طلاخانم از آشپزخانه بیرون میآید:سلام آقا نگاهی به دست های نیکی میاندازم که در هم قفل کرده و با حلقه اش بازی میکند. +:سلام... طلا خانم ایشون نیکی جان هستن،همسر من.. حس میکنم نیکی از حرفم جا میخورد و شانه هایش پایین میافتد . اهمیت نمیدهم؛باید به این نمایش مسخره و دیالوگ های مسخره ترش عادت کند. برای من فرق چندانی ندارد. +:نیکی خانم،ایشون هم طلا خانم هستن.. تو کارای خونه به مامان کمک میکنن. طلا جلو میآید و صورت نیکی را میبوسد:خیلی خوشبختم خانم.. خوش اومدین.. چقدر بهم میاین ماشاءالله... نیکی نگاهم میکنم و لبخندی تصنعی و کم جان میزند. طلا میگوید :بشینید خانم.. بشینید الآن براتون یه چیزی میارم گلویی تازه کنید. صدای باز و بسته شدن در میآید،برمیگردم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝