💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوچهلوچهار
متعجب میپرسد
:_چی؟
+:تا حالا کسی رو نخورده...
عصبانی میشود،من همچنان میخندم.
:_من منظورم این نبود..
وجلوتر از من در ساختمان را باز میکند و وارد خانه میشود.
با تعجب نگاهش میکنم،یک لحظه متوجه میشود.
خجالت زده کنار در میایستد
:_ببخشید... اصلا حواسم نبود... اول خودتون بفرمایید..
داخل میشوم و در را میبندم.
با دست مبل های جلوتلویزیونی را نشانش میدهم.
+:بشین..
همچنان سرش پایین است.
:_ممنون
+:تعارف نکردم برو بشین
طلاخانم از آشپزخانه بیرون میآید:سلام آقا
نگاهی به دست های نیکی میاندازم که در هم قفل کرده و با حلقه اش بازی میکند.
+:سلام... طلا خانم ایشون نیکی جان هستن،همسر من..
حس میکنم نیکی از حرفم جا میخورد و شانه هایش پایین میافتد .
اهمیت نمیدهم؛باید به این نمایش مسخره و دیالوگ های مسخره ترش عادت کند. برای من فرق
چندانی ندارد.
+:نیکی خانم،ایشون هم طلا خانم هستن.. تو کارای خونه به مامان کمک میکنن.
طلا جلو میآید و صورت نیکی را میبوسد:خیلی خوشبختم خانم.. خوش اومدین.. چقدر بهم
میاین ماشاءالله...
نیکی نگاهم میکنم و لبخندی تصنعی و کم جان میزند.
طلا میگوید :بشینید خانم.. بشینید الآن براتون یه چیزی میارم گلویی تازه کنید.
صدای باز و بسته شدن در میآید،برمیگردم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝