eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وبیست ♡﷽♡ دکتروالا با لبخند گفت:بفرمایید... آیه منو را نشان داد و
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ با این حرفش جمع به خنده می افتند و دکتر والا با کنجکاوی میپرسد:گفتی برادر کوچیکترت هم مهندسه هم طلبه؟ _اوهوم!همه فن حریف حورا میگوید:چه جالب... شهرزاد شالش را پشت گوشش میدهد و میگوید:آخ آخ آیین اینقدری از این آدمها بدش میاد. ما تو محله ام یه کشیش پیر داریم من هیچ وقت نفهمیدم چرا آیین اینقدر ازش بدش میاد! آیه از مقایسه ی شهرزاد به خنده افتاد!کشیش پیر و آخوند جوان! نقطه اشتراک چه بود؟ نمیفهمید! آیه خندان از آیین پرسید:چرا؟ مگه کشیش بیچاره چیکار کرده بود؟ آیین خواست بگوید:کشیش را رها کن....تو من بعد اینگونه نخند... عجیب زیبا میشوی اما تنها لبی کج کرد و گفت:از آدمهایی که به حرفاشون عمل نمیکنن بدم میاد! آیه ابرویی بالا انداخت و گفت:یعنی شما از همه ی ما بدتون میاد؟ آیین کمی جاخورد:منظور؟ آیه دست به سینه به صندلی اش تکیه داد و گفت:یادمه یه بنده خدایی یه روزی بهم میگفت اگه آدمها به دانسته هاشون عمل کنن دنیا گلستون میشه!همه ی ما به نوعی یه جای کارمون میلنگه! عجیبه که لنگیدن اونا همیشه بیشتر به چشم اومده!از مهندسی که میدونه کم کاریش ممکنه چه بالیی سر آدمها بیاره اما با این حال از کارش میدزده،معلمی که میدونه آموزش چه تاثیری تو زندگی آدمها داره اما کم کاری میکنه! یا حتی دکتری که اشاره به لیوان نوشابه ی در دستان آیین می اندازد میدونه یه لیوان نوشابه چه ضرری برای معده و بدنش داره اما بازم اونو میخوره! دکتر والا بلند میخندد و آرام برای آیه دست میزند... حورا میزند روی شانه ی آیین و میگوید:یک هیچ به نفع آیه! آیین تنها لبخندی به لب دارد و در دل زمزمه میکند:کجای کاری حورا خانم!سه به هیچ بازی رو برده دخترت! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وبیست ولی او با دست آنها را کنار می زند و به راه خود ادامه می دهد.
🍃🍒 💚 نشدید؟ ابتدا فقط گفت: برای شما قابل درک نیست! و بعد در برابر اصرار خبرنگار ادامه داد: مردم کشورم مرا 5000 مایل تا مکزیکوسیتی نفرستاده اند که فقط مسابقه را شروع کنم، مرا فرستاده اند که آن رابه پایان برسانم. داستان "جان استفن آکواری" از آن پس در میان تمام ورزشکاران سینه به سینه نقل شد. حالا "آیا یادتان هست که نفر اول برنده مدال طلای همان مسابقه چه کسی بود؟" یک اراده قوی بر همه چیز، حتی بر زمان غالب می آید. فصل بیست و یکم -همین جاست. نگه دار شروین ماشین را نگه داشت و نگاهی به داخل کوچه باریک و تنگ انداخت. چند پسر بچه که دنبال هم کرده بودند به سرعت از کنارشان رد شدند. - اینجا؟ -خیلی عجیبه؟! - نمی دونم! شاهرخ پیاده شد. - نمی خوای پیاده شی؟ شروین هم پیاده شد و پشت سر شاهرخ راه افتاد. شاهرخ جلوی یکی از درها ایستاد و زنگ را فشار داد. درب آهنی کوچک و کرم رنگ که به زور یک نفر از آن رد می شد. صدائی از پشت در آمد و شاهرخ جوابش را داد. صدای پا و بعد صدای تقه قفل در و بالاخره در باز شد. هادی با دیدن مهمانهایش لبخند زد: -سلام علیکم. بفرمائید بعد یکی دوبار یاا... گفت و شاهرخ و شروین را به داخل دعوت کرد. پشت سر هادی از حیاط کوچک گذشتند. - بابا چطورن؟ بهتر شدن؟ هادی در حالیکه به داخل اتاق دعوتشان می کرد گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒