eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وسی_ویک مادر شروین که از این حرف خیلی عصبانی شده بود گفت: -این
🍃🍒 💚 -بله، نگران نباشید هانیه دهان باز کرد تا چیزی بگوید اما صدای مادر که صدایش می زد مانع شد: -من باید برم آقا. راه رو که بلدید؟ -بله ممنون * شروین روی مبل افتاد و گفت: -خب؟ پس میانجی گری هم بی فایده بود. بهت گفته بودم بعد در حالیکه سعی می کرد دلخوری اش را به روی خودش نیاورد ادامه داد: -پس تصویب شد - چی؟ -اینکه من بمونم قبل از اینکه شاهرخ جواب بدهد کسی در زد: -بفرمائید کسی که وارد اتاق شد دختری بود که شروین تمایل چندانی برای روبرو شدن با او نداشت. - ببخشید استاد، اجازه هست؟ - خواهش می کنم. بفرمائید شروین برای اینکه نخواهد حرفی بزند سرش را پائین انداخت و مشغول ور رفتن با گوشی اش شد. - ببخشید استاد این مسئله هائی که گفته بودید حل کنیم چند تاییش واقعاً سخته. هرکاری می کنم جور در نمیاد بعد برگه ها را به شاهرخ داد و اضافه کرد: -می خواستم اگه میشه یه راهنمائی بکنید شاهرخ مسئله ها را نگاه کرد بعد سر بلند کرد و گفت: -راستش من الان کلاس دارم باید برم - کی وقتتون آزادِ؟ فردا صبح هستید؟ - آره فردا از 8 صبح هستم. البته امروز هم بعد از کلاس یک ساعتی هستم ولی فکر کنم دیر وقت بشه این را گفت و یکدفعه چشمش به شروین که سرش روی موبایلش بود افتاد و انگار فکری به ذهنش رسیده باشد گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒