💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوبیستوهفت
امروز،اختیار زبانم را ندارم...
نیکی آرام و موقر وارد دانشگاه میشود.
استارت میزنم و راه میافتم.
چند خیابان آن طرف تر،ماشین را پارک میکنم و پیاده میشوم.
کاپشن زرشکی سرمهای ام را از صندلی عقب برمیدارم.
زمستان آخرین نفس هایش را عمیق میکشد.
زیپ کاپشن را تا سینه ام میکشم و دست هایم را داخل جیب هایم فرو میکنم.
به سمت دانشگاه،آرام قدم برمیدارم.
هنوز نمیدانم دقیقا چه در سر دارم و آرامش درونم،هشداردهنده ی کدام طوفان است؟
فقط میدانم که نیرویی از درون ، مرا به سمت دانشگاه هل میدهد.
جلوی در که میرسم،پسرجوان حدودا بیست ساله ای میبینم که مشغول صحبت با موبایل،از
دانشکده بیرون میآید.
جلو میروم و دست روی شانه اش میگذارم.
برمیگردد،موبایل را جلوی دهانش میگیرد.
:_گوشی...جانم؟
+:ببخشید... شما از بچه های حقوق هستین؟
:_من،نه...
به طرف ورودی برمیگردد
:_مجیــــد؟ مجیـــــد؟؟ بیا ببین این آقا چی کار دارن؟
دو پسر هم و سن و سال مانی،شیک پوش و منظم به طرفم میآیند.
یکی چهارشانه تر است و کت قهوه ای پوشیده..
دیگری، شلوار مشکی و کت چرم مشکی تن کرده.
:_اینا از بچه های حقوقن ..
+:ممنون
به طرف مجید و دوستش میروم.
+:سلام
مشکوک نگاهم میکنند.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝