eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . امروز،اختیار زبانم را ندارم... نیکی آرام و موقر وارد دانشگاه میشود. استارت میزنم و راه میافتم. چند خیابان آن طرف تر،ماشین را پارک میکنم و پیاده میشوم. کاپشن زرشکی سرمه‌ای ام را از صندلی عقب برمیدارم. زمستان آخرین نفس هایش را عمیق میکشد. زیپ کاپشن را تا سینه ام میکشم و دست هایم را داخل جیب هایم فرو میکنم. به سمت دانشگاه،آرام قدم برمیدارم. هنوز نمیدانم دقیقا چه در سر دارم و آرامش درونم،هشداردهنده ی کدام طوفان است؟ فقط میدانم که نیرویی از درون ، مرا به سمت دانشگاه هل میدهد. جلوی در که میرسم،پسرجوان حدودا بیست ساله ای میبینم که مشغول صحبت با موبایل،از دانشکده بیرون میآید. جلو میروم و دست روی شانه اش میگذارم. برمیگردد،موبایل را جلوی دهانش میگیرد. :_گوشی...جانم؟ +:ببخشید... شما از بچه های حقوق هستین؟ :_من،نه... به طرف ورودی برمیگردد :_مجیــــد؟ مجیـــــد؟؟ بیا ببین این آقا چی کار دارن؟ دو پسر هم و سن و سال مانی،شیک پوش و منظم به طرفم میآیند. یکی چهارشانه تر است و کت قهوه ای پوشیده.. دیگری، شلوار مشکی و کت چرم مشکی تن کرده. :_اینا از بچه های حقوقن .. +:ممنون به طرف مجید و دوستش میروم. +:سلام مشکوک نگاهم میکنند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝